برفین
خنده از لبانش گم نمیشود، چشمانش برق میزند، با یک نفس عمیق به حرف زدن آغاز میکند. حرفهایش امیدبخش است. خودش ترجیح میدهد که در این روایت نام مستعارش، زحل باشد. به تازهگی از سایهی طالبان با زحمت غیر قابل وصفی از افغانستان بیرون شده و برای خواندن دانشگاه از طریق بورسیه به دبی رسیده است.
روز اول سنبلهی امسال خبری در رسانهها نشر شد که طالبان از سفر دستکم ۷۰ دختر برای رفتن به دبی بهخاطر یک بورسیهی تحصیلی جلوگیری کردهاند. طالبان این دختران را از میدان هوایی کابل بازگشتانده بودند. این بورسیه را یک سرمایهدار در دبی برای دختران افغانستان حمایت مالی کرده و فراهم کرده بود.
زحل ۲۳ ساله یکی از همین دخترانی بود که صبح روز یک شنبه چمدانش را بسته بود و با کولهباری از امید برای رفتن به دبی به میدان هوایی رفته بود؛ اما طالبان او را با چشمان گریان به خانهاش برگشتانده بودند.
اما زحل تصمیم نداشت در این جنگ نابرابر تسلیمی را بپذیرد. او از روزی که طالبان دروازهی مکتب و دانشگاه را بستند، کمر مبارزه را بسته بود. او پیوسته پورتالهای دانشگاههای بیرون از افغانستان را پیگیری میکرد تا اگر دانشگاهی بورسیه اعلام کند، بیخبر نماند.
همین باعث شد که او در بورسیهای در یک دانشگاه در دبی پذیرفته شود. با این دستآورد، امید بیشتر از هر زمان دیگری در دلش جوانه زد. هشت ماه تمام وقت گرفت تا لحظهی موعود برای زحل و دوستانش فرا برسد.
روزی که زحل قرار بود پرواز کند و به گفتهی خودش از زندان بزرگ افغانستان رها شود، ساعت سه صبح از خواب بیدار شد. وسایلاش را در چمدانی چید و با در آغوش گرفتن مادر و خانوادهاش راهی میدان هوایی شد. ساعت ۸:۲۰ صبح با شماری از دختران دیگر در راهروهای میدان هوایی کابل بود. بررسی اسناد سفر این دختران تقریبا تمام شده بود، تنها در دروازهی سوم باید طالبان ویزاها را چک میکردند تا مسافران سوار هواپیمای کامایر شوند.
ناگهان انگار زمان برای زحل و همراهانش ایستاد. توصیف آن لحظه برای زحل دشوار است: «طالبان وقتی ویزهی ما را دیدند، گفتند برای کسانیکه به ویزهی تحصیلی بیرون از کشور میروند، اجازه نیست. گفتیم که چرا اجازه نمیدهید؟ ما تکت داریم، ویزه داریم. گفتند که رهبرهای ما گفته که اجازه نیست کسی به ویزهی تحصیلی به خارج از کشور برود. همهی ما را از میدان هوایی برگشت دادند. به ما گفتند که شما به وزارت امر به معروف و یا هم وزارت داخله بروید. این گپ شان به ما هیچ منطقی نبود. سفر را چی به وزارت داخله یا امر به معروف، هیچ ارتباط نداشتند. فقط یک بهانه میپالیدند که از سفر ما جلوگیری کنند. بسیار دلهره داشتم، شرایط اقتصادی اکثریت ما خوب نبود که بتوانیم به محرم(همراه) خود هم ویزه بگیریم. باز هم صد دل یک دل کردیم و گفتیم که تعداد ما زیاد است، شاید برای ما اجازه بدهند که برویم؛ اما هیچ کدام ما را نماندن داخل طیاره شویم، به یک تعداد دخترها که محرم(همراه) داشتند، باز هم اجازهی پرواز ندادند.»
مبارزهی زنان و دختران در افغانستان با طالبان نابرابر است. یک طرف دختران و زنان که از عرصهی عمومی حذف شدند و در طرف دیگر، طالبان که هرچه در مورد زنان در سر داشتند، رو کردهاند. مثل بستن مکتب، دانشگاه، کار، سفر و تفریح و اعمال حجاب اجباری. در دو سال گذشته به خاطر این محدودیتها دختران گاهی به خیابان آمدهاند؛ اما پاسخ طالبان شلاق، شکنجه، زندان و تفنگ بوده است. به عبارت دیگر، زنان و دختران با دستان خالی در برابر جنگجویان تا دندان مسلح که به کشتن و خشونت خو گرفته و عادت کردهاند، ایستادگی کردند.
زحل در دانشگاه تعلیم و تربیهی کابل کامپیوتر ساینس خوانده است. او یکی از همین دخترانی بوده که بارها اعتراض کرده و در کنار اعتراض، راهی را رفته است که در نهایت در این مبارزهی نابرابر، پیروز میدان او باشد.
هرچند همان روز با چشمان پر از اشک از میدان هوایی کابل به خانهی محقرانهاش در غرب کابل برگشت؛ اما همان روز برای گرفتن ویزهی زمینی یکی از کشورهای همسایه آستین بر زد. برای اینکه ویزهی ایران را بگیرد، لبتاپ شخصیاش را فروخت. برای اینکه برادر کوچکاش نیز تا ایران او را همراهی کند، پول قرض گرفت: «بسیار به مشکل زیاد پیسه ویزای ایران جور کدم، چون سخت بود واقعا به دو نفر ویزای عاجل بگیرم، هم به خودم هم به برادرم.»
یک هفته بعد از اتفاق میدان هوایی کابل، زحل در راه سفر دیگری بود، سفر طولانی و پر از مشقت در شاهراه کابل- هرات. زحل هرگز در تمام عمرش این قدر سفر طولانی زمینی را تجربه نکرده بود، او ۱۸ ساعت در راه بود. به هرات که رسید، بدون وقفه به مرز اسلام قلعه رفت: «طالبان تا ساعت ۹ بجه کار نمیکردند و با بسیار مشکلات دروازه را باز کردند. ما همراه زایرین کربلا بودیم. مرز بسیار بیروبار بود. تاپهی ورودی همراه یک خانوداه برابر شدم. مرد شان اقامهی ایران را داشت. آنها پاسپورت مه و برادرم را بهخاطر ورودی بردند.»
پس از حدود سه روز سفر بدون وقفه، زحل و برادرش به تهران میرسند. پنج روز برای طی مراحل کارهای سفر تحصیلیاش در ایران میماند: «راهبلد نبودیم. انترنیت کار نمیکرد. ما هیچگونه ارتباط با خانوداه و دوستان خود که در ایران بودند، برقرار کرده نمیتواستیم. از افغانهایی که در ایران بودند، خواهش کردیم که به ما سیمکارت بدهند تا بتوانیم یک راه ارتباطی برقرار کنیم و به فامیل خبر بدهیم که به ایران رسیدیم. این اولین سفر مه و برادرم که یک سال از من کوچکتر است، بود. بسیار جنجال کشیدم.»
این جنجالها در نهایت برای زحل به پایان رسید. طالبان هم نتوانستند مانع رسیدن او به هدفش شوند. ۴۴ دختر دیگر نیز خود را به شکلی به دبی رساندند.
زحل این روزها کورس زبان میخواند تا برای ورود به رشتهی دلخواهاش آماده شود: «پس از به قدرت رسیدن طالبان آزادی ما سلب شد، حتا حق انتخاب لباس پوشیدن نداشتیم. همیشه سیاه میپوشیدم. فکر کو مه همیشه در عزا باشم. آزادی هیچ چیز نداشتیم، تحصیل حق اولیهی هر انسان در هر گوشهی دنیا است. حس میکردم در خانه زندانی هستم.»
در حالیکه از شیشهی ساختمان دانشگاه به خیابانهای پاک و مجلل دبی خیره شده، میگوید، مبارزهاش ادامه دارد. برای رهایی از زندان بزرگی که طالبان در افغانستان ساختهاند، تلاش میکند؛ اما پایان صحبتهایش یادآوری از خواهر کوچکتر و هزاران دختر دیگری است که هنوز در زندان بزرگ افغانستان هستند.
از پنجرهی دانشگاه به آن سوی ساختمان نگاه میکند، شاید هرگز تصور نمیکرد که روزی او مجبور شود از افغانستان بیرون شود، جاییکه اکنون توسط طالبان به زندان دختران و زنان تبدیل شده است.