زندگی در سایهی طالبان؛ دختر ۱۶ سالهی که به اجبار راهش از مکتب به خانه شوهر کج شد
به پایهی تیری برق سرکوچهی خانهاش تکیه داد بود. شکریه در منطقهی « قعهی نو» در غرب کابل زندگی میکند....
بیشتر بخوانیدبه پایهی تیری برق سرکوچهی خانهاش تکیه داد بود. شکریه در منطقهی « قعهی نو» در غرب کابل زندگی میکند....
بیشتر بخوانیدمن از آگست متنفرم، میخواهم آگست از تقویم تاریخ حذف شود و چیز دیگری جایگزین آن شود. دوستندارم آگست در...
بیشتر بخوانیدآن شبِ شرور و شوم هم فرا رسید.من سفره را پهن کرده بودم و به کودکانم شام میدادم. بعد از...
بیشتر بخوانیدپردههای گلدار اتاقاش را تا انتها کشیده تا با جهان بیرون از خانه قطع ارتباط کند. دختری که خانوادهاش مدعی...
بیشتر بخوانیدپرده را پس میزنم. آفتاب طلوع کرده است. اتاقم را خاک روبههای پوشانیده است که یک ماه میشود با آنها...
بیشتر بخوانیدمدتها میشود که دلم را با طلوع وغروب آفتاب تسکین میدهم. خود میگویم، شاید این سیاهی که نزدیک به یک...
بیشتر بخوانیدساعت پنج صبح در هوای گرکومیش و خیابانهای خلوت کابل عابران کمی هرکدام با عجله به طرفی میروند. یکی یا...
بیشتر بخوانیدهنگام حرف زدن، اشکی که هر لحظه روی گونههایش میغلتد، اندوه و غم بزرگ نهفته درسینهاش، بیشتر خود را نشان...
بیشتر بخوانیدروزی که بیرق سفید رنگ بر فراز ارگ برافرارشته شد و برای دومینبار طالبان امارت اسلامی شان را اساس گذاشتند،...
بیشتر بخوانیدمرضیه دستانش میلرزید. نگاه مضطربش را نمیشد نادیده گرفت. با صدای نه چندان بلند که نشان می داد از کارش...
بیشتر بخوانید