زیبا بلخی
زنی با چادر برقع آبی در سیت دوم موتر لینی به چوکی تکیه داده و تا رسیدن به خانهاش مدام میگوید: «پشیمان هستم، بسیار اشتباه کردم». در این گزارش از او با نام مستعار سیما نام برده میشود. مادر ۳۷ سالهای که مدعی است، دختر سه روزهاش را به دلیل فقر در بدل ۱۰۰ هزار افغانی فروخته است.
پس از ۱۵ دقیقه به خانهی سیما میرسیم؛ حویلی قدیمی با دو اتاق کوچک و دیوارهای کاهگلی در ناحیه هشتم شهر مزار شریف؛ کف اتاقها با موکت رنگورورفتهای پوشیده شده و در دمای ۴۰ درجه مزار شریف هیچ وسیلهی خنک کنندهای در خانه کار نمیکند.
سیما بدون مقدمه میگوید: «زیاد پشیمان هستم. درد دوری از فرزند بدترین درد است. شبها خواب نکردم و هر لحظه وقتی دیگر فرزندهایم را میبینم چهره اوگک (آن یکی) هم در نظرم میاید. هر روز هر لحظه یادش میکنم و اشک میریزم اما مجبور بودم اگر او دخترم را نمیفروختم باید شاهد از دست دادن او و تک تک فرزندان دیگر خود میبودم چون از گرسنگی میمردند.»
سیما مادر ۶ دختر و دو پسر است. به قول خودش، با فروش آخرین دخترش، پنج دختر برایش مانده است: «قلبم میسوزد اما چارهی دیگری نداشتم.»
سیما گفته، با روی کار آمدن حکومت طالبان و بیکار شدن شوهرش که در یک اداره دولتی گارد محافظتی بود؛ فقر کارد را به استخوان آنها رساند و مجبور شدند چنین تصمیم دشواری بگیرد.
عرقهای صورتش را پاک میکند و در حالی که با تکهای کاغذ خودش را باد میزند، ادامه میدهد: «شوهرم ماهوار شش هزار افغانی معاش داشت، هرچند معاش بسیار کم بود اما زده و کنده زندگی خود را پیش میبردیم. گاهی همکارهایش برش کمک میکردند و همین قسم حداقل یک نان خشک به خوردن در خانه ما پیدا میشد؛ اما بعد از اینکه طالبان روی کار آمدند، شوهرم را از وظیفه کشیدند و بجایش طالبان از گروه خودشان کسی را استخدام کردند و روزگار ما سیاه بود، سیاهتر شد.»
با آمدن طالبان دامن فقر در افغانستان گستردهتر شده است. براساس آمارهای قبلی سازمان ملل متحد حدود ۲۵ میلیون نفر در افغانستان در فقر زندگی میکنند. این آمار ممکن است اکنون بیشتر هم شده باشد.
حدود یک ماه قبل صندوق نجات کودکان در گزارشی اعلام کرده بود که بیش از ۶ میلیون کودک در افغانستان در سال ۲۰۲۴ با سطوح بحرانی گرسنگی مواجه خواهند شد.
فروش فرزند به خاطر فقر در افغانستان تازگی ندارد. با روی کار آمدن طالبان بارها چنین گزارشهایی رسانهای شده است.
«وقتی شوهرم بیکار شد هیچ سرمایهای برای پیشبرد خانه و زندگی نداشتیم. خانه هم کرایی بود و از کرایه خانه شش ماه قرضدار بودیم؛ صاحب حویلی اخطار میداد که اگر کرایه را نپردازید از خانه میکشمتان. نان به خوردن نداشتیم.» این توصیف سیما از وضعیت زندگیاش از روزهایی است که او و شوهرش تصمیم گرفتند نوزادشان را بفروشند.
هر بار که صحبت از دخترش به میان میآید، اشکهای سیما هم با آن میآید: «ماه هشتم بارداریام بود که شوهرم همیشه برم میگفت وضعیت اقتصادی ما خوب نیست. ما نمیتوانیم این طفل را بزرگ بسازیم و ضروریاتش را پوره بکنیم. بخاطر این که دیگر اولادهای ما زنده بماند این طفل را میفروشیم. دختر زیاد داریم و این قسم هم آینده این دختر تامین میشود و هم آینده دیگر دخترها و بچههای ما. اول قبول نکردم اما هر روز صاحب حویلی پشت کرایه خانه میآمد و یک لقمه نان هم به خوردن پیدا نمیشد.»
تاریخ ۲۰ دلو سال ۱۴۰۱ بود که دختر سیما به دنیا آمد. یکی از بستگان شوهرش چون دختری در خانهاش نداشته، او را در بدل ۱۰۰ هزار افغانی به فرزندی میگیرد. سیما فقط سه روز توانسته نوزادش را در آغوش بگیرد.
سیما گفته: «شوهرم به پدر و مادرش و تعدادی از دوستهایش گفته بود که پس از بدنیا آمدن دخترم میخواهد او را بفروشد تا اگر خریداری باشد پیدا شود. وضعیت اقتصادی ما بسیار زیاد خراب بود با خود فکر کردم اگر گپ شوهرم را نکنم ممکن است این دخترم از گرسنگی بمیرد چون وقتی خودم درست تغذیه نشوم شیری هم نمیداشته باشم برش بدهم و در کنارش حتا پول شیر خشک هم نداشتیم.»
خانوادهی که این دختر نوزاد را خریدهاند چند ماه قبل به آلمان مهاجرت کردهاند.
سیما میگوید، به این امید دخترش را داد که آینده بهتری داشته باشد. حالا دختر سیما کیلومترها دورتر از او در آلمان زندگی میکند.
به گفتهی سیما، با پولی که در ازای واگذاری دخترش گرفته، قرضیهای خود را داده و ۴۰ هزار آن را شوهرش برای خود دکان کوچک خوراکه فروشی باز کرده است.
او خوشحال است که فرزندان دیگرش دستکم نان خشک برای خوردن دارند. اما دلش پر از درد و آغوشش خالی از مهر دختری است که یک لحظه هم نمیتواند چهرهاش را فراموش کند: «دخترم یک دختر چاق و سفید بود و بسیار هم مقبول بود، چهرهاش را هرگز فراموش نمیکنم… دخترکم را آماده کردمt شوهرم پول را از پیشش گرفت و من هم دخترم را دادم به او خانم. بدترین لحظه زندگیام بود. بویش کردم ماچاش کردم، اشک ریختم و همرای دخترم خداحافظی کردم.»