رها آزاد
تقریبا تمام مردم محلی از داستان و سرگذشت تلخ زندگی هدیه خبر دارند؛ دختر هشت سالهای که تا چشم به این جهان گشود خودش را غرق در دنیای اعتیاد بزرگان یافت. او تا دو و نیم سالگی همنفس مادری بود که از خشونت به دامن اعتیاد پناه برده بود.
این روایت سرگذشت هدیه از زبان ملکه است. ملکه مادر واقعی او نیست. او زن ۴۰ سالهای است که دست هدیه را گرفته و از منجلاب دنیای اعتیاد مادرش بیرون کشیده است. ملکه مادر هفت فرزند است که همراه با هدیه چهار دختر دارد و پنج پسر. زنی که تا قبل از طالبان به عنوان داکتر به ولسوالیهای ولایت بدخشان سفر میکرد و به تداوی زنان معتاد میپرداخت. اما اکنون خانهنشین است.
داستان پیوند ملکه و هدیه به سال ۱۳۹۸ بر میگردد. زمانی که ملکه در ولسوالی اشکاشم ولایت بدخشان به عنوان داکتر تداوی زنان معتاد کار میکرد. روزی تیم سیار شش زن معتاد را به درمانگاه آورد. در میان آنان زنی جوان، با چشمان زیبا و سن کم، اما کودکی در آغوشش بود. او را از ولسوالی شغنان برای نجات از دست هیولای اعتیاد آورده بودند.
آن زن زیبا جهان آرا بود و آن کودک دو و نیم ساله هم هدیه. ملکه تصویری که اکنون از آن لحظه به خاطر دارد این است: «در میان شش زن، که از قریههای متفاوت این ولسوالی آمده بودند، جهانآرا در میانشان خورد سن و زیبا بهنظر میرسید. با او یک کودک دو ساله که وضعیتش بهشدت خراب بود به این مرکز آورده شد. وضعیت او از لحاظ صحی و از لحاظ روحی، ناگوار بود.»
اعتیاد زنان در ولایت بدخشان یک معضل جدی است. برآوردی که گروه طالبان دارد حدود ۲۰ هزار فرد معتاد در ولایت بدخشان وجود دارد که پیشبینی میشود درصد بزرگی از معتادان زنان باشند. در ولسوالیهای دوردست اشکاشم، زیباک، شغنان، واخان، کران و منجان و دروازها زنان بیشتر درگیر این معضل هستند.
با حاکمیت طالبان، تصویر روشنی از وضعیت زنان معتاد در افغانستان وجود ندارد. نه آمار مشخصی قابل دسترس است و نه این که چه خدماتی برای آنها صورت میگیرد.
ملکه حدود سه هفته بر وضعیت این شش زن نظارت کرد. در این مدت او تلاش کرد که زنان اعتیاد را کنار بگذارند. بیش از هرکسی حواساش به جهان آرا بود، زیرا او هم مادر بود و هم کوچکتر از دیگران. در این بیست روز ملکه فقط داکتر نبود، سنگ صبور جهان آرا هم بود.
خشونت خانوادگی دلیل اصلی افتادن جهان آرا به دامن اعتیاد بوده است. شرح مختصر این سرگذشت تلخ را ملکه اینگونه به خاطر دارد؛ جهانآرا شوهرش را دوسال بعد از عروسیاش از دست داده، درست زمانیکه چهارماه باردار بوده. بعد از تولد هدیه، خانوادهی شوهرش جهانآرا را مجبور میکند زن دوم فرزند دیگر خانواده شود. سنتی دیرینه در افغانستان که زندگی زنان زیادی را قربانی کرده است.
به قول ملکه، از این روز به بعد، جهان آرا دیگر هیچ روز خوشی نمیبیند. لتوکوب، دشنام و تحقیر واقعیت زندگیاش میشود. جهانآرا در نهایت از شوهر دومیاش طلاق میگیرد و با دخترش خانه را ترک کرده و آهسته و پیوسته به دامن اعتیاد میافتد.
پس از ۲۰ روز که دوره درمان این شش زن تمام میشود، ملکه با درخواست غیرقابل باور جهانآرا مواجه میشود. برایش میگوید، تا این دم هدیه را با نان گدایی، دود تریاک و در خانههای مردم بزرگ کردهاست: «وقتی از اینجا بیرون شوم نمیفهمم با دخترم چی روزگاری خواهم داشت.»
جهانآرا دخترش را پیش ملکه میگذارد و خودش تا امروز میرود. دیگر کسی از او خبر ندارد. ملکه میگوید:« مادر اصلی هدیه، حالا ممکن است وسط دود تریاک خودش را هم نشناسد.»
ملکه پنج سال است که برای هدیه مادری میکند. مثل فرزندان خودش: «هدیه اکنون هشت ساله است، پنجسال میشود مرا مادر صدا میکند و با من زندگی میکند.»
اما روشن است که برای هدیه سرگذشت تلخاش شاید مثل یک زخمی بماند که هیچگاه بهطور کامل التیام نیابد. او از این سرگذشت تلخ خود خبر دارد. شاید نگران حال مادرش است.
این را از روزی که به دیدارش در حاشیهی شهر فیضآباد رفتم میگویم. از چشمهای منتظرش. لباس گرم زمستانی پوشیده بود و موهایش را دم اسبی بسته بود. آن قدر زیبا مینمود که کسی تصور هم نمیکند چه سرگذشت تلخی دارد. هدیه در حالی که خودش را سرگرم بازی با کودکان دیگر نشان میداد، اما تمام حواساش به من و ملکه بود. ملکه میگوید، همیشه منتظر است که کسی خبری تازه از سرنوشت مادرش بیاورد.
یادداشت: نامها در این روایت مستعار آمده است.