تمنا تابان
در روزهای سرد زمستان بامیان در حالیکه سرمای هوا ۱۸ درجه زیر صفر است، ماهپرور و دخترانش در خانهی محقر و سردی زندگی میکنند که از اندک امکانات رفاهی برخوردار نیست.
در یکی از روزهای اواسط ماه جدی و در یک صبح سرد زمستانی برای دیدار با ماهپرور به خانهاش میروم. زنی که سالها است به گناه نکرده مجازات شده و بدترین دردها را متحمل شده است. روایت ما قصهی زندگی ماهپرور ۵۵ ساله است؛ زنی که به جرم نیاوردن پسر دوبار از زندگی دو مرد بیرون انداخته شده است.
نامش را نمیشود حتا طلاق یا جدایی گذاشت، زیرا طلاق یا جدایی، دلیلی دارد. برای همین بیرون انداختن از زندگی توصیف دقیقی است از آنچه بر سر ماهپرور آمده است. او به دلیل دخترزا بودن، سالها شکنجهی روحی و روانی شده است.
اصطلاح دخترزا بودن عموما در مناطقی که پسر داشتن را ارزشمندتر میدانند، بار منفی دارد. برای همین، سرنوشت ماهپرور نمونهای از هزاران زن در افغانستان است که با باورهای غلط و سنتی، صدمههای بزرگی دیدهاند. حتا در برخی از مناطق افغانستان مواردی اتفاق افتاده که زنی به خاطر به دنیا آوردن دختر، جاناش را از دست داده است.
«حدود ۳۵ سال قبل زمانیکه جوان بودم، پدرم مرا به مردی داد که قبلا حتی یک بار هم چهرهاش را ندیده بودم، عروسیم خلاف رضایتم انجام شد و به خانهای رفتم که با همه بیگانه بودم، با تمام سختیها زندگی را آنطوری که بود قبول کردم، چون چارهی جز قبول کردن نداشتم.» تمام طول و عرض ازدواج اول ماهپرور به همین سادگی اتفاق افتاد. اما ماجراهای پس از ازدواج تا امروز او را رنج میدهد.
ماهپرور پس از یکونیم سال زندگی با شوهر اول خود صاحب اولین فرزند خود شد. همه منتظر پسر بودند. اما کودکی که چشم به جهان باز کرده بود یک دختر بود. به قول مادرش، دختر زیبا و سالم. اما چنین چیزی برای شوهر و خانوادهی شوهر ماهپرور اهمیتی نداشت. آنچه که آنها چشم به راه بودند یک پسر بود.
تحقیر، سرزنش و خشونت دامن نوعروسی را گرفت که دیگر به نماد نکبت در خانهی شوهرش تبدیل شده بود. ماهپرور با وجودی که میدانست به دنیا آمدن دختر تقصیر او نیست، اما مجبور بود تمام طعنهها، کنایهها و بدگوییهای خانوادهی شوهرش را تحمل کند.
از نظر پزشکی، جنسیت جنین هیچ ربطی به مادر ندارد. مرد و اسپرم پدر تعیین میکند که نوزاد پسر به دنیا بیاید یا دختر. اما گوش جامعهی سنتی افغانستان به چنین چیزهایی بدهکار نیست. برای همین، زنان به جرم گناه نکرده مجازات میشوند و حتا اصطلاح «دختر زاییدن جرم است.» در افغانستان از همینجا باب شده است.
این موضوع در سالهای پیش از طالبان در حال رنگ باختن بود. دستکم آگاهیبخشی در این مورد سینهخیز راه خود را در مناطق بسته و سنتی افغانستان باز میکرد. اما با برگشت طالبان و سیاستهای زنستیز این گروه، بیم آن میرود که دوباره چنین باورهای غلطی در افغانستان پر رنگ شود.
دست سرنوشت با ماهپرور یار نبود. سه بار دیگر با تحمل نه ماه بارداری و چشمهای منتظر دیگران برای آمدن پسر، بازهم دختر به دنیا آورد. دختر چهارمش را که زایید از دهات دوردستی در بامیان به مرکز این ولایت کوچیده بود. اما هیچ چیزی قرار نبود خلائی که دیگران منتظرش بودند، پر کند.
ماهپرور گفته: «وقتی اولاد سومم به دنیا آمد که او هم دختر بود، شوهرم بسیار قهر شد، برایم حرفهای خیلی زشت زد و مرا دو و دشنام کرد، او میگفت تو را خدا زده که صاحب پسر نمیشوی، در آخر برایم اخطار داد که اگر بار دیگر دختر زاییدی تو را طلاق میدهم.»
ماهپرور که نمیخواست دیگر فرزندی به دنیا بیاورد، گاهی در خفا و گاهی هم با اطلاع شوهرش داروی پیشگیری از بارداری مصرف میکرد. پس از دوسال دوباره با اصرار شوهرش باردار میشود: «وقتی طفل به دنیا آمد و فهمیدم دختر است، تمام بدنم سست و بیحال شد، فکر کردم همه چیزم را از دست دادم، چون میفامیدم چه سرنوشتی در انتظارم است، یک ماه پس از به دنیا آمدن طفلم، شوهرم مرا طلاق داد.»
ماهپرور وقتی میبیند گریهو زاری راه به جایی نمیبرد تصمیم میگیرد تا علیه شوهرش به نهادهای حقوقی عریضه نموده و دادخواهی کند: «دوران جمهوریت بود، همه میگفتند اگر به حقوق بشر شکایت کنی حتما نتیجه میدهد، به دفتر حقوق بشر که در ملا غلام بود رفتم، تمام سرنوشتم را قصه کردم؛ اونا شوهرم را طلب کردند و با وجود چندین جلسه شوهرم زیر بار نرفت و قبول نکرد تا از طلاق انصراف بدهد، در آخر من خواستم تا دختر شیرخوارم را برایم بدهد که خودم بزرگ کنم، باز هم قبول نکرد، آن زمان هم زور و واسطه و شناس کار خود را میکرد، من که زورم به شوهرم نرسید.»
ماهپرور وقتی این قصههای غمانگیز را روایت میکند گلویش را بغض میگیرد و ناخودآگاه قطرات اشک از گوشهی چشمانش که حالا چروک برداشته سرازیر میشود. مرا مخاطب قرار داده میگوید: «تو بگو دخترم مه چه گناه کده بودم که اینقدر زجرم دادند، آیا تقصیر مه بود، اگر تقصیر مه نبوده چرا همه مرا گناهکار فکر میکنند.»
دوسال بعد مرد دیگری خواستگار ماهپرور میشود. ماهپرور چون جای مشخصی برای زندگی نداشت به ازدواج دوباره تن داد. ماهپرور اما نمیدانست که این بار مردی به سراغ او آمده بود که در حقیقت زن پسرزا میخواسته. این را زمانی فهمید که در خانهی شوهر دوماش، دومین دخترش به دنیا آمد.
ماهپرور گفته: «شوهرم یک روز مرا طلب کرده و برایم گفت مه با تو به این امید عروسی کردم که از تو صاحب پسر شوم، ولی شاید خدا نمیخواهد من پسر داشته باشم، حالا که قسمت نیست، بیشتر از این نمیتوانم با تو زندگی کنم، دخترایت را بگیر و برو.»
به همین سادگی دوباره ماهپرور از زندگی یک مرد دیگر بیرون انداخته شد. اما دو دخترش را که حالا هفت و پنجساله هستند را با خو دارد. شوهر اول فوت کرده و دو دختر کوچکتر از شوهرش قبلیاش نیز به خانهی مادرش آمدهاند.
حالا او زنی است تنها که با فقر در ستیز است. باید از چهار دختری مراقبت کند که هیچ آینده روشنی در افغانستان در انتظارشان نیست. هیولای فقر و سیاهی طالبان هر روز زندگی را به کام مردم افغانستان تلختر میکند. اما برای زنان رنجکشیدهای مثل ماهپرور و دختراناش این رنج و تلخی مضاعف است.
یادداشت: به درخواست مصاحبه شونده، نام مستعار انتخاب شده است.