این روزها در افغانستان «زنبودن» به جرم سنگینی بدل شده است. رؤیای نسلی در حال نابود شدن است. بغض گلوی همه را میفشارد. بیداد و ستمگری نه استثنا که قاعده است. این همه اگر در هر گوشهای دنیا اتفاق افتاده بود بلوا و آشوب عظیم همهجا را فرا میگرفت. در افغانستان اما آنچه دیده میشود چیزی از جنس حتی یک اعتراض ساده نیست.
چرا؟
این پرسش بیش از آنکه تحلیلی باشد، اخلاقی است. جامعهای میتواند با سرکوب، خشونت و بیداد کنار بیاید که عدالت، آزادی و کرامت انسانی برایش مسأله نباشد. چشمپوشی از نابرابری و ستم ويژگی جوامعی است که اعضای آن به برابری انسانی و آزادگی باور ندارند. طالبان با سرکوب و اعمال تبعیض عریان علیه زنان میخواهند نشان دهند که برای مردم افغانستان عدالت، آزادی و کرامت انسانی مهم نیست.
سکوت و بیتفاوتی موجود تصویری هولناک و دردآور از وضعیت ارایه میکند. جامعه گویا درد و رنج بخشی از وجود و پیکر خود را احساس نمیکند. حسرت، استیصال و مهمتر از همه خشم ناشی از حقارت زنبودن برای مردم بیاهمیت است. به سادگی میتوانند چشم در چشم دختران و زنان نگاه کنند، اشک و آه و دریغ و حرمان را در آن ببینند؛ اما چشم بپوشند و از آن روی بگردانند.
آیا این تمام واقعیت جامعه افغانی است؟
اگر به روایت سنتی و برساخته ساختارهای مردسالارانه از جامعه اکتفا کنیم واقعیت همان است که به نمایش در آمده است. جامعهای که در آن نبضی برای عدالت، آزادی و کرامت انسانی نمیتپد؛ تا خرخره در نفرتهای قومی و قبیلهای غرق است و مهیای پذیرش حاکمیت هرنوع شرارت و دیوانگی است.
اما مسأله اصلی این است که این تصویر یک کلیشهای بیش نیست؛ کلیشهای که بر مغالطهای گمراهکننده استوار است و در آن کلیت جامعه به بخشی از آن تقلیل داده شده است. این تصویر کلیشهای، مردان جامعه را به مثابه کل جامعه در نظر میگیرد و با نادیدهگرفتن زنان در این معادله نقش آنان در تشکیل، حفظ، استمرار و مهمتر از همه تغییر اجتماع را به کلی انکار میکند.
این در حالی است که فروکاستن کل جامعه به بخش آن و نادیده گرفتن نقش زنان در پایهگذاری، پایداری و دگرگونی روایتی است که معطوف به منافع نظام مردسالاری و تثبیت این نظام برساخته شده است. بازتولید این روایت و پذیرفتن آن به عنوان واقعیت موجود نه تنها به دامنه استیصال و سرخوردگی میافزاید که تصویر نادرست و ناگویا نیز از کلیت جامعه ارایه میکند.
مردان همه جامعه را تشکیل نمیدهد
جامعه افغانستان یک جامعه زیرسلطه مردان است؛ اما مردان همه جامعه را تشکیل نمیدهد. از محاسبه عددی اگر بگذریم در ابعاد سیاسی، اقتصادی و علمی فرهنگی زنان در همه جای جامعه حضور دارد، در حفظ و بقای آن سهم دارد و نیروی سهمگین و غیرقابل انکاری برای تغییر به شمار میآید.
این نیرو از دیرزمانی است که فعال شده است. بخشی از تقدیر جامعه را رقم زده است و در آینده نیز رقم خواهد زد. جنگ طالبان با زنان در واقع جنگ از سر ناچاری و سرخوردگی است. طالبان نماد سرخوردگی و استیصال ساختارهای مردسالاری است که حکم مرگ آن بر اثر تغییرات اجتماعی صادر شده است. طالبان آخرین تیر در تیرکش این ساختارهای پوسیده و رو به زوال است.
زنان بهمثابه نیروی اصلی تغییر
زنان اکنون نه تنها بخشی از جامعه است که هسته و کانون اصلی تغییر است. نیروی زنان نیروی مهارناشدنی، قهار و پیشرونده است. این نیرو هم دغدغه عدالت دارد هم دغدغه آزادی و هم حافظ کرامت انسانی است. زنان منبع الهام کل جامعه است. این که سایر اقشار جامعه خود را چه زمانی با این نیرو همگام و همرزم میکند، مسأله دیگری است. دیر یا زود همه از زنان پیروی خواهند کرد و زنان پیشآهنگ ورود جامعه به مرحله جدیدی از مناسبات انسانی است.
به همان اندازه که طالبان برای حذف زنان از جامعه کمر بستهاند، اراده زنان برای پیشرفت و رهایی نیز محکم و استوار است. طبیعی است که در یکجامعهای مثل افغانستان که لبریز از خشونت و ستمگری است مبارزه زنان کار آسان و ساده نیست. اما به مرور زمان و به تناسب پیچیدگی وضعیت مبارزات پختهتر، منسجمتر و کارآمدتر میشود.
همبستگی با نیروی رهاییبخش
روز هشتم مارچ روز همبستگی با زنان اعلام شده است. این همبستگی اما به معنای تفقد و حمایت از یک گروه فرودست اجتماعی نیست. زنان هرچند در موقعیت نابرابر با مردان قرار دارند؛ اما در مقام و جایگاهی قرار دارند که نبض همه تغییرات، امیدها و آرزوها برای استقرار یک جامعه انسانیتر و عادلانهتر را در دست دارند. همبستگی به معنای درک این ظرفیت، پذیرفتن آن بهعنوان نیروی رهبریکننده و همگامشدن با آن است.
وضعیت تراژیک حاکم بر کشور خود نشان میدهد که چقدر نادیده گرفتن این واقعیت تاوان سنگینی در پی دارد و چگونه بدون حضور زنان و توجه به خواستهها و مطالبات آنها به سراشیبی سقوط و زوال سوق داده میشود. زنانی که در خیابانها یا در محیطهای سربسته اعتراض میکنند در واقع اعتراض نیست که تلاشی است برای جلوگیری از فروپاشی ارزشهای انسانی در جامعه. زنان نبض تپنده عدالتخواهی و رهایی اند.
همبستگی با زنان به معنای همراهی با این نبض تپنده رهایی و آزادی است. رسانهی رخشانه میخواهد بستری برای رشد، گسترش و اشاعه این نیروی رهاییبخش باشد. این راه آسان نیست اما چشمانداز پرنور و روشن دارد. در پرتو این نور همه از ظلمت و تاریکی نجات مییابد. این راه مسیری به سوی رستگاری و آیندهای تابناک است. برای رسانهی رخشانه افتخار بزرگی است که در این مسیر پیشگام و در خط مقدم باشد.