حذف به مفهوم اجتماعی کلمه یک فرایندی است که به صورت مرحله به مرحله اتفاق میافتد. به تناسب پدیدهای که سوژه حذف قرار میگیرد، این فرایند میتواند ابعاد و لایههای مختلفی پیدا کند. با این وصف، تمامی فرایندهای حذف اجتماعی وجوه مشترکی دارند که کمابیش در هر مورد یافت میشود. تبدیلکردن این ابعاد به سوژه تامل میتواند به گسترش آگاهی ما در راستای ایستادگی در برابر حذف کمک کند.
۱- زمینهها و بسترهای اجتماعی حذف
حذف یک پدیده اجتماعی در خلاء رخ نمیدهد. تا بسترها و عوامل اعدادی در جامعه و فرهنگ نباشد نمیتوان گروه، قشر یا هستی اجتماعی را حذف کرد. به طور نمونه وقتی حذف یک قوم یا یک گروه مذهبی رخ میدهد پیشاپیش جامعه باید برای پذیرش آن آماده باشد.
انتشار نفرت قومی-مذهبی، تهییج و بسیج جامعه به سوی تمامیتخواهی و پروپاگندای مدیریتشده و هدفمند همه اقداماتی اند که پیشاپیش در سطح فرهنگ و جامعه رخ میدهند تا زمینه را برای پذیرش و عادیشدن حذف قومی-مذهبی فراهم کند.
این البته در صورتی است که این عوامل از قبل در نهادهای فرهنگ و اجتماع از جمله سنتها و قوانین وجود نداشته باشد. اما اگر میل به تمامیتخواهی و دگرستیزی در نهادهای فرهنگی جامعه از پیش موجود باشد در آن صورت حذف آسانتر و سریعتر مدیریت میشود.
از این لحاظ حذف زنان در افغانستان یک نمونه خوبی است. برای همه حالا روشن شده است که مردم افغانستان بدون هیچ مقاومتی با ممنوعیت آموزش و کار زنان کنار آمده است وحتی وقتی، صحبت از خشونت بیپیمانه طالب علیه زنان میشود مردم به نمونههای آرامش و امنیت اشاره میکنند.
چنین چیزی هرگز اتفاق نمیافتاد اگر خشونت مشابه علیه مردان اعمال میشد و مردان فرصتهای کار و زندگی را از دست میدادند. مقاومت در برابر حذف مردان و پذیرش این رخداد در مورد زنان نشان میدهد که چگونه فرهنگ و اجتماع در افغانستان جنسیتزده است و برای انسانها بر اساس جنسیت ارزش انسانی و بها قایل میشود.
پذیرش حذف زنان ریشه در زنستیزی مستقر در نهادهای فرهنگی و اجتماعی دارد. فرایندی که از برخوردهای حذفی، سرکوب و خشونتهای گوناگون در داخل خانوادهها آغاز میشود و در نهادهای کلانتر از قبیل آموزش، مساجد، حکومت، بازار و ورزش به اشکال مختلف ادامه مییابد.
اقدامات طالبان علیه زنان ممکن است در شکل افراطی کنونی مورد تایید کل جامعه نباشد اما بخش قابل توجه آن در بستر توجیهی موجود در هنجارهای نهادینه شده، ریشه دارد. طالبان بخشی از زنستیزی مستقر، اما غیررسمی و پوشیده در فرهنگ را بیدار کرده و به آن رسمیت اجتماعی و شرعی بخشیده است. جامعه در برابر حذف زنان مقاومت نمیکند؛ چرا که این حذف در راستای میل همگانی در برابر حضور زنان در جامعه قرار دارد.
طالب این میل را آشکار کرده و تمامی ظرفیتهای موجود در آن را به فعلیت رسانده است. طالب همان کاری را میکند که «برادر»، «پدر» و اعضای مذکر خانواده به شکلی در درون خانوادهها خواهان اعمال آن است. دختر تحصیل کرده، و زن آگاه از حقوق انسانی زنان، تنها برای طالب دردسر ساز نیست، برای پدر، برادر، شوهر و کل ساختار مردسالار جامعه دردسر ساز است.
جامعه مقاومت نمیکند، زیرا که مردسالاری در آن نهادینه است. آگاهی زنان و تواناشدن آنان سلطه و سیطره مردان بر منابع قدرت و ثروت را در همه جا از ساختار کلان سیاسی و اقتصادی گرفته تا درون خانوادهها با مشکل مواجه میکند. مردان مهیای از دستدادن انحصار خویش بر تصمیمسازی، بر استفاده از منابع قدرت، ثروت و منزلت نیست.
طالب با حذف زنان از جامعه مدیریت و سلطه مردان در درون خانوادهها را استحکام میبخشد. طالب به «اعضای مذکر» خانهها کمک میکند تا بدون دردسر در قلمرو خانوادهها فرمانروایی کنند. نیروی کار مجانی، خدم و حشم بیچون و چرا در اختیارشان قرار میدهد و به آنان فرصت میدهد تا اگر از قدرت در سطح کلان جامعه محروم شوند دست کم در درون خانهها بتوانند بر زنان زور بگویند، از آنان کار بکشند و امیال جنسی خود را به صورت دلخواه ارضا کنند.
حالا که هشتم مارچ، روز جهانی زن را تجلیل میکنیم مهم است که به ابعاد اجتماعی و فرهنگی حذف زنان تامل کنیم و از خود بپرسیم که چگونه اقدامات زنستیزانه در داخل خانهها در نهایت به همگانیشدن زنستیزی در حوزه عمومی جامعه و حذف آنان به صورت کل منجر میشود. طالب، از این زاویه، صحنهگردان تئاتری است که جامعه و فرهنگ سناریوی آن را نوشته و نقشهای آن را به صورت واضح تعریف کرده است.
۲- جنگ روانی psychological warfare
حذف یک پدیده اجتماعی بدون روایتسازی و جنگ روانی امکانپذیر نیست. نکته اساسی در جنگ روانی، خلق روایتهایی است که از بنیاد بر سفسطه و مغالطه استوار است. طالبان برای تسلط بر افغانستان و حذف زنان دو روایت «فساد» و «فحشا» را خلق کردند.
فساد یک پدیده سیاسی-اقتصادی است که تعریفها و شاخصهای روشن دارد و اینجا فرصتی برای بازکردن مکانیسم سفسطهبازی موجود در آن نیست. «فحشا» اما یک روایت کاملا اسطورهای و مجعول است که صرفا در راستای حفظ سلطه مردان در جامعه و حذف زنان ایجاد و بسط داده میشود.
در روایت «فحشامحور» حضور زنان در جامعه عامل اصلی ترویج فساد اخلاقی، بیبندوباری اجتماعی و در نهایت از هم پاشیدن شیرازه خانوادهها و بحران اجتماعی ترسیم میشود. این روایت از بنیاد بر پیشفرضهای نادرست استوار است و سراسر مغالطه است:
یکم – سهم تعیین کننده مردان در خلق، گسترش و استمرار فساد اخلاقی نادیده گرفته میشود. حضور یک زن در جامعه، حتی اگر زن میلی به بیبندوباری داشته باشد، بدون مشارکت مردان به فساد اخلاقی منجر نمیشود. این در حالی است که در اکثر قریب به اتفاق موارد، رفتار و تهاجم جنسی مردان علیه زنان است که به گسترش آنچه «فساد» خوانده میشود میانجامد.
آنچه در جامعه به فساد اخلاقی دامن میزند الگوهای رفتاری است که خشونت و تعرض جنسی مردان به زنان را امر طبیعی جلوه میدهد. مردان در گسترش روابط جنسی خارج از ازدواج همواره نقشی پیشگام و تهاجمی دارند. علاوه برآن، تا زمانی که هنجارها و الگوهای رفتاری در جامعه جنسیتزده باشد حذف زنان از جامعه فساد اخلاقی را ریشهکن نمیکند بلکه آن را پیچیدهتر میکند.
در واقع، به جای مجازات کردن زنان و حذف آنان از جامعه باید قوانینی وضع کرد تا رفتارهای تهاجمی و میل به تعرض و تجاوز جنسی در مردان مهار شود و مردان به جای نگاه جنسیتزده به زنان بهعنوان انسان نگاه کنند. طالبان و نظام مردسالاری آگاهانه این واقعیت را نادیده گرفته و انکار میکنند و به جای آن به روایتی مجعول و وارونه از «فحشا» متوسل میشوند.
دوم – نادیدهگرفتن بهرهکشی از زنان در درون خانوادهها. از دید نظام مردسالار نظام اجتماعی در سطح کلان و نظام خانواده در سطح خرد زمانی درست کار میکند که همه چیز، یعنی همه منابع قدرت و ثروت در اختیار مردان باشد. مهم نیست که اگر در این نظام زنان مورد اجحاف قرار گیرند، از قدرت و ثروت محروم باشند، حق زندگی، حق آموزش، حق، ازدواج، حق طلاق، حق لباس پوشیدن، حق بیرونرفتن، حق خرید یا هم حق دوستیابی نداشته باشند.
مورد ستم قرار گرفتن زنان و قربانیشدن آنان اصلا اهمیتی ندارد و سرکوب زنان نمیتواند نشانه بحران اجتماعی و خانوادگی باشد. انقیاد زنان و بهرهکشی از آنان اصل است و ارزشهایی همچون «آزادی»، «عدالت» و «برابری» مخصوص مردان است.
طبیعی است که درسخواندن زنان، دستیابی آنان به منابع قدرت و ثروت این معادله را در همهجا و از جمله در درون خانوادهها به هم میزند. زنان سهم بیشتری در تصمیمسازی پیدا میکنند، از حقوق خود در برابر اجحاف و زورگویی دفاع میکنند، و به هر خواسته ناموجه و نامشروع تن نمیدهند. چنین چیزی سلطه بلامنازع مردان را با خطر مواجه میکند.
استناد به روایت «فحشا» و مرتبط کردن آن به فروپاشی نظام خانواده و بحران اجتماعی اجحاف، نابرابری، خشونت و ظلم و ستمی را که سلطه مردان در درون نظام خانوادگی در پی دارد به صورت کامل نادیده میگیرد. در واقع، آنچه را که میتواند به اصلاح نظام اجتماعی و ایجاد روابط انسانیتر بیانجامد به عنوان عامل بحران معرفی میکند.
به مناسبت هشتم مارچ مهم است که به این جنبههای متروک، پنهان و اما مهم حذف زنان در جامعه تامل کنیم. این که طالبان و فرهنگ مردسالار افغانستان چگونه با خلق روایتهای مجعول و پر از مغالطه و سفسطه به جنگ روانی علیه زنان دامن میزنند. تبعات این جنگ چیست؟ در یادداشتهای بعدی گوشههایی از آن را بررسی خواهیم کرد.