مهرین راشیدی
موهای دختر کوچکترش را نوازش میکند و میگوید: «…ای پدرش را سیر ندید. تازه چندماهه شده بود که محمدعلی* کشته شد.» دخترک تا آن زمان که به سمت من نگاه میکرد، سرش را پایین انداخت و چشمهایش را به ناخنهای دستانش دوخت.
فاطمه* میانسال است. مدت پنج سال میشود، شوهرش که عضو ارتش پیشین افغانستان بوده را از دست داده است. اکنون دو پسر ۱۹ ساله و ۱۳ ساله و دو دختر هفتساله و پنجساله دارد. پسر دومش به مدد یک مؤسسهی خیریه دینی در یک مکتب خصوصی دانشآموز صنف ششم و یک دخترش دانشآموز صنف اول است.
مجتبی*، پسر بزرگ فاطمه که در زمان کشته شدن پدرش صنف هفتم مکتب بوده، اکنون دست از ادامهی تحصیل کشیده و کارگر و نانآور خانه است.
فاطمه و محمدعلی در بهار سال ۱۳۸۱ در منطقهی«دالان» ولسوالی چهارکنت ولایت بلخ ازدواج کردند. بهگفتهی فاطمه، محمدعلی هرچند هنوز تازهجوان بود؛ اما به سنوسالی رسیده بود که به فکر آینده و زندگیاش باشد. فاطمه میگوید، در بهار سال بعد محمدعلی دستش را گرفت و او را به شهر مزار شریف آورد و در حومهی جنوبشرقی شهر ساکن شدند.
آنها با ساکن شدن در حومهی شهر، گام اول برای گریز از محرومیت روستا را برداشتند؛ اما گام دوم و مهمتر که جهت بقای خانواده ضروری بود، برای کار و درآمد بود که باید برداشته میشد. بهگفتهی فاطمه، محمدعلی تصمیم گرفت که در پاییز همان سال به ارتش پیشین افغانستان بپیوندد.
فاطمه میگوید: «اول که[در نظام] رفت، خیلی برایم سخت بود. تازه به شهر آمده بودیم و نابلد بودیم. قوم و آشنای نزدیکی هم نداشتیم که رفتوآمد کنیم. او که رفت، بیخی تنها شدم. نابلدی، تنهایی، بارداری و دوری از خانواده و اقارب خیلی سخت بود. وقتی مجتبی متولد شد، او پیشم نبود. مادرم از کوه(چهارکنت) آمده بود.»
محمدعلی هشت ماه بعد به خانه آمد؛ با موهای تراششده. او کمی چاقتر شده بود. خوشاخلاق بود، ولی خوشاخلاقتر و آرامتر هم شده بود. دلش نبود که مجتبی را از بغلش به زمین بگذارد. معاش هشت ماه خود را به خانه آورده بود: «خیلی خوشحال شده بودم. خودش هم مثل من همیشه میخندید و خدا را شکر میکرد.»
فاطمه ادامه میدهد، محمدعلی یک ماه به خانه ماند. آن یک ماه خیلی زود سپری شد. دوباره رفت، ولی خیلی به سختی و با دل تنگ. مجتبی را بغل میکرد و بار بار صورتش را میبوسید. از دروازه که بیرون شد، از بس گلویش را عقده گرفته بود، نتوانست خداحافظی کند. فقط دستش را تکان داد و رفت.
بهگفتهی فاطمه، محمدعلی هربار شش ماه، هشت ماه یا زیادتر و کمتر را به وظیفه میرفت و سپس برای یک ماه یا گاهی دو ماه به خانه برمیگشت. فاطمه میافزاید که تحمل این دوری و بیخبری در اوایل خیلی برایش سخت و جانکاه بود؛ اما رفته رفته در سالهای بعد عادیتر شد. تا اینکه در سالهای اخیر اوضاع امنیتی در شمال وخیم شد و هر شب خبرها از جنگ و کشتهشدن و درگیریها میگفتند.
محمدعلی که در سال ۱۳۸۲ بهعنوان سرباز پیاده به ارتش پیوسته بود، سرانجام در سال ۱۳۹۷ در جنگ با گروه طالبان در بدخشان، درحالیکه هنوز خیلی جوان بود، کشته شد.
فاطمه میگوید: «آن شب به خانه زنگ نزد. ما هم هرقدر برایش زنگ زدیم، رخ نشد. او همیشه شبها زنگ میزد و با بچهها و من قصه میکرد، گاهی ساعتها قصه میکرد. بچهها خوابیدند. من خواب نرفتم. دلم ناآرام بود. به زنگهای هر شباش عادت کرده بودم.»
فاطمه میافزاید: « دو روز بعد برادرم آمد. بعد برادر محمدعلی آمد. شک کردم که گپی نشده باشد. برادرم که گفت محمدعلی زخمی شده، مثلی که آبِ سرد به جانم ریخت. یک وقت چشم باز کردم که خانه پر از نفر است و تابوتی هم در بین مانده…»
مجتبی میگوید، با کشته شدن پدرش خیلی زود مجبور شد که تن به کار بدهد. هرچند با مددمعاشی که خانوادههای قربانیان جنگ از دولت پیشین میگرفتند، فاطمه و فرزندانش زیاد سختی نکشیدند.
اما با برگشت دوبارهی طالبان، به گفتهی مجتبی، فقر و ترس یکجا بر زندگی آنها سایه انداخت: «اول به شاگردی خیاطی رفتم. گرچه معاش نداشتم، ولی کار یاد میگرفتم. طالبان که آمدند، پول اکرامیهی پدرم دیگر اجرا نشد. من هم مجبور شدم خیاطی را رها کنم و به گِلکاری و گچکاری بروم. روزهایی که کار باشد تا ۳۰۰ افغانی کار میکنم، ولی همیشگی نیست. کار پیدا نمیشود.»
مجتبی دربارهی پول اکرامیهی پدرش میگوید، چند بار به ریاست شهدا و معلولین طالبان رفتهاند؛ اما برایشان گفتند که باید شخص وکیل یا اصل ورقهای«شهیدی» را بیاورند. بهگفتهی او، کاکایش وکیل بوده که دو سال میشود به ایران رفته و اصل ورقها را هم با خود برده است.
وقتی برایش گفتم که چرا ورقها را از کاکایش نمیخواهد، گفت که شمارهاش خاموش است و نمیتواند با او تماس بگیرد.
مجتبی اکنون نانآور خانواده است. نانآوری که در هفتهی یک تا دو روز کار پیدا کرده میتواند و باقی هفته را سرگردان یافتن کار است.
فاطمه بعد از کشته شدن شوهر، مثل هر بازماندهی دیگر جنگ، به ترومای ترس گرفتار شده است. او هرگز به پسر بزرگاش اجازه نمیدهد که از او دور باشد.
فاطمه میگوید: «کاش ورقهای”شهیدی” محمدعلی پیشم میبود و آن را گرفته پیش حکومت(طالبان) میبردم، داد و بیداد میکردم که اگر کل معاش شوهرم را نمیدهید، همان قدر بدهید که خرج ما شود.»
بازماندگان«شهدا» در حکومت پیشین سالانه حدود ۶۰ هزار افغانی از دولت میگرفتند؛ اما قبلا چندین خانوادهی نظامیان پیشین در هرات که در جنگ با طالبان جان شان را از دست داده بودند، در گفتوگو با رسانهی رخشانه مدعی شده بودند که نهادهای مسوول طالبان با خانوادههای«شهدای» نیروهای امنیتی و معلولان جنگی در حکومت جمهوریت، رفتارهای سلیقهای دارند و شفافیت در بررسی اسناد آنها وجود ندارد.
طالبان دو دهه در مقابل نیروهای امنیتی حکومت پیشین جنگیدند و آنها را دشمن خود میدانند. گرچه هبتالله آخوندزاده، رهبر طالبان طی فرمانی در ماه آگست ۲۰۲۱ برای تمام نظامیان و مقامهای حکومت پیشین عفو عمومی اعلام کرد؛ اما بازداشت، شکنجه، قتل و ناپدید شدن نظامیان پیشین همچنان پابرجا ماند و ادامه یافت.
روزنامهی نیویارک تایمز در یک گزارش تحقیقی خود که در مارچ سال ۲۰۲۲ منتشر شد، اعلام کرد که تنها در شش ماه نخست حکومت طالبان در افغانستان، ۴۹۰ نظامی و کارمند حکومت پیشین به دست این گروه کشته و یا ناپدید شدهاند. همچنان هیأت معاونت سازمان ملل متحد در افغانستان (یوناما) در ۳۱ اسد سال جاری خورشیدی با نشر گزارشی، اعلام کرد که از ۱۵ آگست ۲۰۲۱ الی ۳۰ جون سال جاری میلادی، دستکم ۸۰۰ مورد قتل فراقضایی، بازداشت خودسرانه، شکنجه و ناپدیدشدن اجباری مقامها و نظامیان سابق را مستند کرده است.
گفتوگو برای فاطمه و فرزندانش که بازماندگان یک سرباز کشتهشدهی ارتش حکومت پیشین افغانستان هستند، در شرایط کنونی بسیار دشوار است. وقتی از مجتبی خواستم تا عکسی با لباس نظامی از پدرش را برایم نشان دهد، گفت که پیش خود ندارد و پیش از آمدن طالبان در مزار، همه را از مبایلاش حذف کرده و عکسهای چاپشده را نیز مادرش سوزانده است.
*یادداشت: نامها در این گزارش مستعار انتخاب شده است.