مروه هاشمی
آنگاه که دروازههای مکاتب و دانشگاهها به روی دختران بسته شد، اولین چیزی که نابود شد، رویاهای میلیونها دختر افغانستان بود. رویاهایی که با سختی در صنفهای کوچک مکتب شکل گرفته و آرزوی آیندهی بهتر را در ذهنشان روشن کرده بود. اما این محرومیت تنها به از دست دادن امید ختم نشد؛ بلکه بسیاری از دختران و زنان را به سوی سرنوشت تلختری کشاند: ناگزیری برای گدایی در خیابانها. چه چیزی میتواند تلختر از این باشد که آنان که روزگاری میخواستند پزشک، معلم، انجینیر شوند اکنون تنها در جستجوی راهی برای زنده ماندن هستند.
بسته شدن مکاتب از یک طرف و فقر شدید که در سایهی طالبان بر سر مردم افغانستان بویژه بسیاری از دختران و زنان سایه افکنده از سوی دیگر، آنها را مجبور کرده که با قلبی پر از ناامیدی، به گدایی رو آوردند. آنهایی هم که در حصار خانهها گیر ماندهاند، روزهای سیاه و ناامیدی را میشمارند.
اگر به کوچههای کابل و دیگر شهرهای افغانستان قدم بگذارید، شاهد افزایش چشمگیر شمار گدایان به خصوص گدایان زن و دختر خواهید بود. اما نکتهای که در این میان به وضوح به چشم میآید، تفاوت قابل توجهی است که در رفتار و ظاهر این گدایان مشاهده میشود. این زنان و دختران، برخلاف گدایان معمولی، لباسهای نسبتاً تمیز و مرتب به تن دارند و برخوردشان با رهگذران مملو از احترام و در عین حال پر از احتیاط است. از طرز رفتار آنان به راحتی میتوان دریافت که زمانی در راه دیگر گام برداشتهاند، یا در عرصهی تحصیل و علم بودند و یا در جایگاهی مسئولیتپذیر در جامعه فعالیت میکردند. اما اکنون فقر و محرومیت از دسترسی به آموزش و کار، آنان را به این وضع کشانده است.
تصور کنید دختری که روزگاری در میان کتابها و تختهسیاه مکتب رویای ساختن آیندهای روشن را در سر داشت، اکنون با دستهای لرزان در سرمای روز و شب این ماه از رهگذران طلب یاری میکند. کوچههایی که روزی مسیر رسیدن به مکاتب و دانشگاهها بودند، اکنون به صحنهای از فقر و ناامیدی تبدیل شدهاند.
این زنان و دخترانی که در کنار جادهها نشستهاند، تنها قربانیان فقر و محرومیت نیستند، بلکه تجسمی از بیعدالتی و بیرحمی در جامعهای هستند که حق تعلیم و کار را از نیم جمعیت آن سلب کردهاند.
در حالی که تحصیل و کار برای زنان در افغانستان به نام شریعت اسلامی توجیه میشود، حضور آنان در خیابانها برای گدایی، ظاهراً از این قاعده مستثنی است. این تناقض عمیق، پرسشهای بنیادین در خصوص عدالت و انسانی بودن را به وجود میآورد. چگونه ممکن است تحصیل و کار برای زنان حرام باشد، اما گدایی در سرما و گرمای سوزان، بدون هیچ محدودیتی پذیرفته شود؟
این بیعدالتی، نه تنها کرامت انسانی زنان را پایمال کرده است، بلکه جامعه افغانستان را از توانمندیهای بالقوه و مشارکت نیمی از جمعیت محروم ساخته است. تحصیل و کار، دو رکن اساسی برای رهایی از بند فقر و جهالت هستند. با از دست دادن این دو حق، زنان افغانستان به طور مستقیم در ورطه فقر گرفتار هستند.
فقر ناشی از این محرومیتها، پیامدهای عمیقتر از آنچه که تصور میشود دارد. افزایش ازدواجهای اجباری، بهرهکشی اقتصادی از زنان، و گسترش بحرانهای روانی تنها گوشهای از این پیامدها هستند. آنچه امروز در افغانستان میگذرد، صرفاً یک بحران انسانی نیست، بلکه یک جنایت تاریخی است. اگر این وضعیت تغییر نکند، زنان و دختران افغانستان همچنان در تله فقر و محرومیت گرفتار خواهند ماند.
تکدیگری بسیاری از زنان در کوچههای افغانستان نتیجهی مستقیم محرومیت آنها از حقوق اساسیشان است؛ حقوقی که شامل تحصیل و اشتغال میشود. این بحران، برخلاف آموزههای اسلامی و کرامت انسانی است و جامعه را به سمت آسیبهای بیشتر سوق میدهد. شکستن این زنجیر محرومیت نه تنها احیای حقوق زنان و دختران، بلکه گامی ضروری برای بازگرداندن کرامت انسانی و رهایی یک ملت از اسارت جهل، فقر و محرومیت است.
یادداشت: مسوولیت محتوایی مطالب وارده بر عهده نویسندههای آن است.