آزاده تران
برای دختران افغانستان، زندگی به مبارزه نفسگیر روزمره تبدیل شده است. تنها در هر دوره، شکل این مبارزه تغییر میکند. این روایت مبارزهی فرزانه رضایی در کشمکش سرنوشت است، دختری که از هفتسالگی تا امروز برای زندگی خود جنگیده است. مبارزهای نه برای چیزهای بزرگ، بلکه برای به دست آوردن ابتداییترین حقوق زندگی.
وقتی به دوره اول حاکمیت طالبان در سال ۲۰۰۱ میلادی در افغانستان نقطه پایان گذاشته شد، امیدهای بسیاری برای زندگی در دل زنان و دختران افغانستان جوانه زد. زیرا زنان، زندگی در یکی از زنستیزترین حاکمیتهای روی زمین را پشت سر گذاشته بودند. طالبان که رفتند، فرزانه فقط هفت سال داشت و در نقطهای دورافتاده از ولایت میدانوردک زندگی میکرد. جایی که سنتهای حاکم اجتماعی دستکمی از طالبان نداشتند. آنهم برای دختری که در کودکی پدرش را از دست داده بود و در فقر بزرگ میشد و روزهایش پشت چوبه قالینبافی شام میشد.
اولین مبارزه فرزانه که از یک خانواده سنتی میآمد، برای رفتن به مکتب آغاز شد. در منطقهای که فرزانه اولینبار در یک مکتب دولتی ثبتنام کرد، رفتن دختران به مکتب را ننگ میدانستند. حرفهای بد و بیراه بسیاری شنید، اما سرزنشهای مادرش را هنوز به خاطر دارد: «مادرم میگفت، هیچ یک از دخترای قوم و همسایه به درس خواندن نمیرود و بهخاطر درس خواندن من، خانوادهام سوژهی حرفهای مردم شده.»
فرزانه هرگز نه تسلیم نگاههای تنگ اجتماعی شد و نه سرزنشهای نزدیکاناش. مکتب را به پایان رساند و وارد مرحلهی سختتری از مبارزه برای زندگی شد. او روزانه کارمند بانکی در کابل شد و از طرف شب رشتهی حقوق را در دانشگاهی در کابل شروع کرد.
سال ۲۰۱۶ بود که فرزانه دانشگاه را تمام کرد. این زمانی بود که او تصمیم گرفت آرزوهای بلندپروازانهای برای خود ببافد. زیرا او دختری بود که از میان محدودیتها جوانه زده و راهاش را باز کرده بود.
کارنامه فرزانه پر از اتفاقهای بزرگی است که او به عنوان یک دختر با سختکوشی و مبارزه آنها رقم زده است. بنیانگذاری«اتحادیه زنان افغانستان»، راهاندازی موسسه تحصیلی نیمه عالی «فایق»، ساخت خوابگاه برای دانشجویان دختر در کابل، ایجاد یک شرکت لوژیستیکی، راهاندازی دفتر حقوق برای زنان و دوبار کاندید شدن در انتخابات شورای ولایتی و پارلمانی از آدرس کابل، به دست دختری رقم خورده که اجازه نداشت مکتب برود.
هرچند بخشی از این کارها هرگز به ثمر نرسید. مثلا دفتر موسسهی تحصیلی «فایق» خیلی زود بسته شد. چرا؟ برای یک دلیل خیلی شایع. بنیانگذار آن یک زن بود و کارش به نهادهایی گره خورده بود که اکثرا در حیطهی قدرت مردان بود. تعبیری که فرزانه خودش دارد این است: «تمام کارهایم به موسسه تعلیمی و تخنیکی ماهها در انتظار میماند. من که زن بودم و در مقابل اجرای کارهایم مسوولان موسسات تعلیمی و تخنیکی بارها درخواست دوستی میکرد و این درخواست دوستی آنها در حقیقت معنای بسیار تلخ و غیرقابل قبولی داشت. در نهایت مجبور شدم موسسه تحصیلات نیمه عالی فایق را در سال ۲۰۱۹ فعالیتاش را متوقف نمایم.» یا دوبار عزم رفتن به شورای ولایتی یا پارلمان کرد که از نظر فرزانه بازهم به دلیل فساد و تقلب گسترده در انتخابات موفق نشد به جایگاهاش برسد.
همزمان با این که فرزانه در گوشهای از کابل برای فردای بهتر خود و دختران دیگر مبارزه میکرد، طالبان در یک جنگ نفسگیر و سینهخیز، به توسعهی جغرافیای جنگی خود ادامه میدادند.
روزی که طالبان به دروازههای کابل رسیدند، فرزانه یک دفتر حقوقی که بخشی از کارشان حمایت از زنان بزه دیده بود را مدیریت میکرد. در پانزدهم آگست سال ۲۰۲۱ که افغانستان به طور رسمی برای دومینبار به کام طالبان سقوط کرد، فرزانه شبهنگام چمدان کوچکی را بست و به شهر مزار شریف رفت. او میخواست ببیند که مسیر افغانستان با حاکمیت دوباره طالبان به چه راهی میرود.
شبو روزهای پرالتهابی بر افغانستان حاکم بود. از یک طرف کارنامه سیاه طالبان، امیدی برای زندگی زنان باقی نگذاشته بود؛ اما از سوی دیگر وعدههای رهبران این گروه در مذاکرات صلح برای رعایت حقوق زنان، کورسوی امید را هنوز زنده نگهداشته بود. اما طالبان به محض رسیدن به قدرت به همهی وعدههای خود پشت پا زدند. حق کار، آموزش، زندگی و انتخاب را از زنان به طور مطلق گرفتند. در همان آغاز طالبان با بازداشت زنان معترض نشان دادند که سر سازش ندارند.
فرزانه با گذشت چند روز دوباره به کابل برگشته بود. محتاطانه گاهی به دفتر کارش سر میزد، اما تصمیم نداشت که از افغانستان برود. میخواست هر طوری شده بماند و از دستآوردهایش پاسداری کند. شاید برای دیگران خیلی قابل درک نبود، اما فرزانه میدانست که دستآوردهای او و زنانی مثل خودش با چه خون دلی به دست آمده بود.
دو سه ماه اول حاکمیت دوباره طالبان، اوج کشمکش زنان و طالبان بود. این گروه هر نوع اعتراض زنان را به شدت در خیابان سرکوب کرده بود. بازداشت زنان معترض به صورت گسترده صورت میگرفت.
فرزانه هم مدعی است که دوبار به زندان طالبان رفته است. طالبان او را در اعتراضات خیابانی دستگیر نکردند، بلکه بار اول شام روز ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱ از دفتر کارش بازداشت شد. ۴۰ ساعت در حوزه ششم امنیتی کابل ماند و به پرسشهای گاه و بیگاه بازجوها جواب داد. لتوکوب و شکنجه، تجربهی بلااستثنای زنان بازداشتی به دست طالبان است.
تجربهای که فرزانه از زندان طالبان دارد این است: «در اتاقی که زندان بودم همراهام دو مرد نیز بازداشت شده بودند که جرایم نامشخصی داشتند. من در زمان بازجویی میخواستم حرف بزنم، نیروهای طالبان حرف منرا قطع میکردند و با سیلی، لگد و مشت به من حمله میکردند و در نهایت لگن خاصرهام کسر استخوان برداشت. حتا در زمان رفتن به تشناب نیروهای طالبان من را همراهی میکردند و از آب و نان خبری نبود.»
بار دوم او به تاریخ ۷ جون سال ۲۰۲۲ در یک بعدازظهر از روی پل «کوتهسنگی» توسط افراد طالبان با خشونت بازداشت شد. بار دوم نیروهای طالبان او را در یک حویلی که در پهلوی سفارت هندوستان بوده، دوشب و یک روز زندانی کرده است.
همکاری با خارجیها، اتهامی است که طالبان تقریبا به همهی زنان معترض و بازداشتی خودشان میزنند. اتهام فرزانه نیز همین بوده است: «وقتی میخواستم که برای آنها پاسخ بدهم و میگفتم، من با هیچ گروهی کار نمیکنم. دفتر کاری ام مربوط فعالیتهای گذشته من میشود. آنها حرفهای من را قبول نمیکردند و دوباره به فحش لتوکوبشان ادامه میدادند. آنها برایم میگفتند، شما دختران هزاره بدکاره و بیراه هستید. شما دختران شیعه فرهنگ کشورهای غربی را به افغانستان پیاده و عادیسازی کردید. مردمان شیعه باعث ایجاد مکانهای فحشا و شرابخانهها شدند که همهی شما مردم هزاره کافر و مسیحی هستید.»
فرزانه، بار دوم دو شب و یک روز را تحت بازجویی نیروهای طالبان گذراند و با دادن ضمانت آزاد شد. وقتی آزاد شد، دل از افغانستان کند. فهمید که افغانستان دیگر برای زنان، کشوری نیست که در آن نفس کشیده شود. او به خیل هزاران نفری پیوست که از ترس طالبان افغانستان را ترک کردند. دو سال زندگی در مهاجرت و بلاتکلیفی در یک کشور همسایه جان به لباش کرده است.
چنین آیندهای چیزی نبود که فرزانه برای خود و زنان افغانستان تصور کرده بود. او جنگیده بود که طلسم زنستیزی در سرزمین افغانستان شکسته شود. او مبارزه کرده که دیگر دختران برای ابتداییترین حقوق زندگی مجبور نباشند راه سختی که او و زنان همدوره او آمده بودند، تکرار کنند.
«همه روزه با یک عالم از بلاتکلیفی و سردرگمی زندگی کردن دشوار است و هر روز در عالمی از ناامیدی از خدا مرگ خود را میخواهم. با خود فکر میکنم چه بودم و چه شدم؟» این پرسشی بیپاسخی است که او بارها از خودش پرسیده. اما امیدوار ماندن، این روزها شکل دیگری از مبارزه فرزانه برای سرنوشت است.