نویسنده: زهرا موسوی
مقدمه:
در نظریههای جامعهشناسی، واژهی داغ [ننگ]، (استیگما) به انگ یا برچسب نامطلوب و زنندهی اجتماعی اشاره دارد که به موجب آن، اعضای گروههای اجتماعی مشخصی منحرف یا نابهنجار ـــ وبنائن بیمقدار و بیارزش ـــ پنداشته میشوند.
نکتهی اساسی در فهم تعریف و کارکرد مقولهی «داغ ننگ» این است که این اصطلاح محدود و معطوف به اصلِ تخظی و تمرد ازهنجارهای اجتماعی نیست. ازین سبب کارکردِ سازوکار این دوآلیته در متن اجتماعی و مادی متفاوت؛ دربارهی گروههای اجتماعی مختلف، متکثر و حتا متضاد است.
ازینرو، نکتهی مهم دربارهی کارکرد این مفهوم این است که در مواردی نه به سبب تخطی افراد از پارهای هنجارهای مسلط بلکه به موجب وجود برخی ویژگیهای ظاهری یا جسمانی، اختلالات روانی یا نقایص فیزیکی و حتا بیماری به افراد برچسب نامطلوب زده میشود.
در جستارحاضر، تمرکز نگارنده بر اثبات تلاقی فکتور جنسیت، داغ ننگ و سلب اعتبار و مشروعیت اجتماعی در زیست سیاسی معطوف است. لازم به یادآوریست که تبیینِ این تحلیل وامدار نظریهی «اروینگ گافمن» جامعهشناس امریکایی و اثر او «داغ ننگ، چارهاندیشی برای هویت ضایع شده» ترجمهی مسعود کیانپور است.
تلاقی هویت و جنسیت، داغ ننگ و مردانگی مسموم
بیش از پنج ماه از تسلط دوبارهی طالبان و قبضهی نهاد قدرت در افغانستان از سوی آنان میگذرد. در کنار تمام آنچه که منابع هویت ایدئولوژیک و گفتمانی طالبان را به مثابهی یک گروه بنیادگرای نظامی و سیاسی شکل میدهد، رویکرد و روش آنان در بهرهجویی از داغ ننگ زدن به هدف سرکوب سیستماتیک گروههای اجتماعیای چون زنان، دگراندیشان و دگرباشان قابل تأمل است.
رویکردی که تا این دم با سرکوب مضاعف و مستمر این گروهها، مصداق یافته است. مشخصن درهفتهی اخیر و با گسترش اعتراضات خیابانی و مدنی زنان ـــ در جایجای افغانستان ـــ این گروه، به هدف سرکوب نظاممند رهبران و سازماندهندگان [زن] جنبش زنان، با سود جستن از داغ و انگزدن در توجیه ناپدیدسازی قهری، اعمال خشونتهای جنسی و درمورادی حذف و قتل فعالان اقدام کرده است.
نگارنده، امیدوار است، به مدد تفاسیر این جستار به اثبات تلاقی جنسیت با داغ ننگ [انگ ناهنجارمندی اجتماعی]، سلب اعتبار عمومی و به تبع آن؛ عادیسازی خشونت و تسهیل سرکوب زنان از سوی طالبان در پرتو سلطهی مردانگی مسموم بپردازد.
خاصه درنگ بر مسئلهی انگ اجتماعی در تحلیل سرکوب مبارزهی بومی و سیاسی زنان [در افغانستان] ازین رو اهمیت مییابد که انتساب داغ ننگ به سازماندهندگان و فعالان این حوزه، همواره از دلایل انسانزدایی و سلب اعتبار اجتماعی آنان بوده است.
در نتیجه، موازی با فقدان ارزش اجتماعی، گروهها و افراد داغ خورده ـــ در این متن، زنان فعال و معترض ــ به راحتی مورد نفرت و بیزاری جامعه و سلب ارزش انسانی قرار گرفته و ضمن حذف و طرد شدن از سوی اجتماع، از تمام صحنهی تعاملات سیاسی و اجتماعی بیرون رانده میشوند.
این فرضیه در تحلیل سکوت و بیاعتنایی جامعه در برابر سرنوشت نامعلوم جمعی از زنان و فعالان سیاسی و مدنیِ ناپدید شده از سوی طالبان در مزار و کابل به روشنی قابل اثبات است. با این توضیح، در این جستار تلاش میشود تا به صورت فشرده دست کم به سه پرسش عمده دربارهی پیشفرض پیوند جنسیت، داغ ننگ و سرکوب [معترضان و فعالان مدنی و سیاسی زن در افغانستان تحت سیطرهی طالبان] پاسخ داده شود.
ــ مردانگی هژمونیک، مسموم و ستیزهجویانهی غالب، چه نقشی در تسهیل روند سرکوب دارد؟
ــ چه عواملی موجب بسیج بیزاری عمومی و ارزشزدایی انسانی از کرامت و منزلت معترضان زن و بیاعتنایی جامعه دربارهی سرنوشت آنان شده است؟
ــ رابطهی علی [پیوند داد و مدولی] میان «مردانگی هژمونیک» و «زنانگی مؤکد» چیست و چه نقشی در سرکوب و اعمال خشونت ساختاری به واسطهی بدنامسازی جنبشهای زنان دارد؟
طالبان، مصداق مردانگی هژمونیک
مردانگی هژمونیک، شکلی آرمانیشده از مرد بودن [آناتومیک] در یک بستر فرهنگی و اجتماعیست. مفهوم و محتوای «مردانگی هژمونیک» در متن تاریخی و مادی معین، به سازوکار گفتمان جنسیت در جوامع پدرــ مردسالار در ساختار و نظام سلسلهمراتبی قدرت نمادین و سرمایهی اجتماعی دلالت دارد.
مبنای این مفهوم، پیشفرض برتریِ شکل ویژهای از مردانگی و به تبع، مالکیت و قیمومیت مردان بر تمام ساحات زندگی غیرِ مردان/زنان است. به همین منوال حتا مردانی که ناهنجارمندی جسمانی دارند یا ازمردانگی هژمونیک فاصله گرفتهاند وعاری از صفات مردانه پنداشته میشوند نیز در مرتبهی زنان قرار میگیرند.
نتیجهی این هژمونی، در هنجارها و برساختههای اجتماعیای چون: تعصب در معنا و نمادهای مردانگی چون خشونت، عاملیت در نقشهایی چون پسر/ مرد بودن، دسترسی به مهارتها و امور نظامی، دسترسی به منابع قدرت و سرمایهی اجتماعی، دگرجنسهنجاری، همجنسگراهراسی و … قابل رصد و رویت است. نتیجهی عینی تسلط این ذهنیت ، تعمیم رویکرد تخاصمی در جامعه از رهگذر تقابل هویت و برتری نمادها و نمودهای مردانگی در برابر زنانگی ست.
آنچه که به صورت عینی در سیاستهای نهاد قدرت رسمی، آثار ادبی و هنری، فرهنگ عامیانه، و دیگر نمودارها و نمودهای گفتمان فرهنگی و ارزشی جامعه بروز مییابد، به مصرف میرسد و بازتولید میشود. محتوای پژوهشها و دادههای جامعهشناختی در اینباره دال بر آن است که رابطهی عِلی و تصاعدیای میان مردانگی هژمونیک و اشکال متنوع نابرابریهای جنسی و خشونت جنسیتی برقرار است.
به عبارتی هرچه در جوامع، این گفتمان در ساختارهای ذهنی و عینی مسلطتر باشد، موقعیت و وضعیت زنان و گروههای در حاشیه چون رنگینکمانیها ــ که پیرو سکسوالیتهی دگرجنسگرا وغالب نیستند ــ با خشونت، محدودیت و تبعیض بیشتر و شدیدتری همراه است.
فرافکنی، انسانزدایی و بیزاری عمومی
با این تفاسیر، اگر به مواضع رسمی طالبان در قبال زنان به طور کل و فعالان زن به طور خاص مکث کنیم، درمییابیم که آنان با تعصب بردوگانههای جنسیتی، نماد و نمایندهی سلطهی مردانگی هژمونیک اند. همانگونه که اشاره شد: در این ذهنیت، مردانگی و دگرجنسگراهنجاری، فکتوری تعیینکننده و اساسی در تولید، توزیع و بازتولید قدرت و مشروعیت اجتماعی به شمار میرود.
ازین منظر، سلطهی مردانگی آرمانی[مسموم] بنیانِ بنگاههای فلسفی و اخلاقی طالبان و دیگر گروههای بنیادگرا و افراطی دینی است. این خوانش خاصه دربارهی طالبان که دهههاست با صحه گذاشتن بر این ایده، خود را مأموران و متصدیان بومی و بلامنازع اجرای احکام الهی و گفتمان دینی و پدرـ مردسالاری در سطح منطقه، جهان و افغانستان ــ میپندارند نمود بیشتری مییابد.
ازینرو، تصادفی نیست که آنان ازهمان آوان، با اتکا به سلطهی گفتمان ایدئولوژیک و مردانگی هژمونیک و با شعار پاکسازی جامعه از عناصر بیگانه: غربگرایی، فحشا و بیبندباری اخلاقی وارد میدان شدند. شعاری که در متن مناسبات پدرــ مردسالار، توسعهنیافته، بحرانزده و عشیرهای جامعهی افغانستان معاصر ــ فارغ از تبار، جنسیت و طبقه ــ مخاطب، بازتاب و بازخورد گستردهای داشته و دارد.
آنچه که تا این دم، نه تنها به عدمِ همدلی جامعه در همراهی و همصدایی با مطالبات بنیادین جنبش مستقل زنان «نان، کار، آزادی» انجامیده که به فرافکنی، تشدید سرکوب و توجیه خشونتها در قبال فعالان و معترضان از سوی طالبان منتهی شده است.
زنانگیِ مؤکد و افسانهی زن بد
تا اینجا توضیح داده شد که داغ ننگ، ابزار مطلوب تمام نیروهای بنیادگرا، تمامیتخواه و ایدئولوژیک [طالبانی] در سلب اعتبار و سپس سرکوب جنبش زنان است. طالبان در چند هفنهی گذشته و در پاسخ به سرکوب اعتراضات مدنی زنان و سازماندهندگان آن همزمان با انگزدن و تخریب ــ اغلب ــ حیثیتی واخلاقی وجه فعالان جنبش زنان در مواضع رسمیشان، از الگو و افسانهی زن آرمانی و مطلوب، سخن میرانند.
شکلی از زنانگی که درتمام سطوح و سپهرها در مرتبهای فروتر از مردانگی هژمونیک و تحت انقیاد آن قرار دارد. آنچه که به زعم «ریوین کانل» ــ از نخستین نظریهپردازان این حوزه ــ «زنانگی مؤکد» نامیده میشود و شکلی اغراقشده از زنانگیست که وجودش در خدمت تأمین اولویتها، امیال و نیازهای مردانگی هژمونیک و در نتیجه بقا و بازتولید نابرابری جنسی ست.
الگوی برساختهی طالبان از نسخهی زنانگی مؤکد واجد نیز صفاتی است که نه تنها در تقابل، نقد یا اعتراض به گفتمان سلطه و سرکوب نیست که متمم و مکمل این سلسلهمراتب و سازوکار قدرت است. گواه این مدعا تلاش طالبان در مهندسی و معرفی مصداقهای زن آرمانی آنان در قالب تجمعات حمایتی سفارشیای است که موازی با اعتراضات جنبش زنان و گویا در واکنش به آن سازماندهی و راهاندازی میشوند.
طالبان با بسیج زنان تحت انقیادشان و حمایت از حضور آنان در انظار عمومی ــ در پوششی منتسب به عربی ــ در صدد بسیج نفرت عمومی دربرابر زنان معترض و توجیه رویکرد تخاصمیشان با آنان اند.
کارکرد اصلی زنانگی مؤکد و مطلوب طالبان، نخست اعلام حمایت و اطاعت بیقید وشرط و سپس تأکید برنقشهای کلیشهای جنسیتی چون مادری، همسری، پرستاری و[…] و صحه گذاشتن بر همدستی و بهرهمندی از مزایای گفتمان مردسالاریست. ارجاع به الگوی زنانگی مؤکد و صحه گذاشتن بر آن، همواره یکی از ابزار تسهیل سرکوب زنانیست که محبوب مردانگی هژمونیک نبوده و نیستند.
زنانی که از بدو نخستین روزهای قبضهی قدرت از سوی طالبان، آگاهانه به خیابان رفتند؛ اعتراض کردند؛ عاملیت انسانیشان را در تعیین سرنوشت جمعی به کار بستند و تا این دم در محاصرهی انواع تهدید، خطر و خشونت تنها ماندهاند یگانه نیروی مقاومت در برابر گفتمان حذف و خصم اند.
در پایان به باور نگارنده، تاریخ مبارزهی بومی زنان در افغانستان همچون صدای این روزهای عدالتخواهی و دادخواهی برای زنان در بند طالبان، همواره در معرض سرکوب و سکوت بوده است. زیرا تاریخ مسلط در امتداد گفتمان غالب، به سبب سیطرهی تجارب زنانگی مؤکد از سویی و تبانی و همدستی تمام رستهها و گروههای منتفع از مردانگی هژمونیک از سویی دیگر صحنهی برائت و بازتولید خشونت براساس خوانش مسلط از واقعیت بوده است.
آن چه که تنها با باز روایی، بازخوانی و بازنویسی تاریخ از آدرس تجربهای دیگر تغییر خواهد کرد. چالشی که شاید تا مدتها سد راه تحقق مطالبات جنبش زنان و نیز روند دادخواهی برای سرنوشت فعالان ناپدید شده از سوی طاالبان باشد.