نویسنده: رها( اسم مستعار)
هنوز هیاهوی رسانهها دربارهی حواشیِ نشست طالبان با میانجیهای جهان؛ جهانِ سفید؛ جهانِ برتر؛ جهانِ اول، خاموش نشده است. هنوز ترسها و تردیدها از آن چه مشروعیتبخشی «غرب» به «طالبان» پنداشته میشود، زبان به زبان و دهان به دهان میچرخد.
غافل از اینکه مگر «طالب» و «مجاهد» و «ناسیونالیست» متعصب و … دیگر جریانهای نظامیِ افراطی و ارتجاعی را بخشی از سیاست همین غربِ میانجی و به اصطلاح ناجی در زماناش به عنوان یگانه سناریوی رهبری و نیروی سیاسی افغانستان تأمین و تمویل نکرد؟
مگر این سرزمین، همیشه لانهی سیهدلان و جنگافروزان بود؟ مگر زمانی همین صندوقهای بینالمللی پول، همین سازمانهای لابیگرِ موفق، همین شرکتهای چند ملیتی تجاری بزرگ، نشستهای اضطراری را [به موجب آنچه «مصلحت» و «سیاست» جهان در این منطقه خوانده میشد] با برنامهی حمایت از خشونتگراترین و واپسگراترین نیروهای سیاسی و نظامی در این سرزمین برگزار نمیکردند؟
حالا هم همانها دوباره نبض سرنوشت میلیونها انسان درمانده و درگیر فقر، فاجعه، زوال، جنگ و ترس را دوباره به نام «مصلحت» و «سیاست» و «واقعیت» جهان به دست گرفتهاند. همانها که جنگ را برای خودشان و سرزمینهای شان «فاجعه»ی انسانی مینامند و برای ما «فرهنگ».
همانها که «کرامت» برای خودشان «اصل» است و اجتنابناپذیر و برای ما «امتیاز». همان همیشه در برج عاج نشستهها و در صدر جهان بودهها. اینروزها همانها دوباره با جانیان، قاتلان و دشمنان جان و مال و روانِ ما و مردم ما بر سر یک میز نشسته و به نام «میانجیگری» در واقع «میانگیری» میکنند تا مبادا از میدان و معرکهی مصلحت و منفعت و آنچه زمینِ سیاست در خانهی پرخون ما باز بمانند.
این روزها… اینروزهای سیاه، که همه از «حقیقت» روگرداناند و از تجربهی زیستهی ما تاریخزدایی منکر، راویان رسانههای مسلط چنان ابراز فضل میکنند که انگار رهبران جهان بارها و بارها با جانیها سر یک میز ننشسته است و تا کنون هیچ تعاملی نکردهاند.
ولی بگذارید کمی به حافظهی به خواب رفتهی جمعیمان فشار بیاوریم. رهبران قدرتهای جهان، همیشه میزبان جلادان و جانیان بودهاند در نشستهای مجلل و محافل ملوکانه. از بُن و پِکن تا دوحه و تهران و واشگنتن.
میهمانان این میزبانیِ جهانی نیز همان خود رهبر خواندههایی اند که در هر ظاهری و ضمیری ظاهر شدهاند، ایده و ایدهالشان، تصاحب قدرت از راه برتریجویی جنسیتی و زورگویی نظامی و طبقاتی بوده است. رهبران قدرتهای جهان؛ این به اصطلاح ناجیان؛ آگاهانه و عامدانه هر بار در فرجامِ هر فاجعه، به مهرههای سوختهی سیاست افغانستان صلاحیت و مشروعیت داده است.
به آنها که با توهم برتری خویش و تبار و زبان و دینشان در این سرزمین، همواره خونها ریختهاند؛ دردها آفریده و زخمها زدهاند. جهان، با همانهاست؛ با بهترین و گوش به فرمانترین بازیچههایش؛ جهان همسو و همدست همانهاست؛ همانها که عاملانِ وصف ناپذیرترین تلخیها و تباهیها در زندگی نسلهای متوالی در این سرزمین بودهاند و اکنون ماههاست کابوسِ من و دیگر زنان و دختران ما در خانه و خیاباناند.
حال و با این پیشینه، من [زن] چگونه میتوانم به تجربهی فاجعهی زیستهام شک کنم؟ چگونه میتوانم آنقدر خامخیال شوم که مثلن برای «زنکْشی» جاری، تبار و مرز و رنگی قائل شوم؟ یا برای مصداقها و موارد عیانِ ستم و خشونت جنسی و جنسیتی، جغرافیا و مذهبی بتراشم؟
وقتی ریشهها و سرچشمههای به بند کشیدن مادی و تاریخی کرامت انسانیام را میشناسم، چگونه میتوانم میانِ بهرهکشان، بهرهبران و بانیان این تراژدی تلخ، فرقی قائل شوم؟ کسی از این جنابان و مدعیان شبهتحلیلگر در رسانههای جریان اصلی بپرسد: وقتی به نام تبار و مذهب و زبان «ستم» را «شعر» میسرایید و سفیدشویی و تطهیر میکنید و… به جنسِ رنجِ مشترک زنان این سرزمین نیز میاندیشید؟
به من بگویید: مگر زنِ دایکندی که زیر یوغ استثمار این ستم تاریخی کمر خم کرده با زن لوگری که زیر بار خشونت و خشم در جوانی پیر شده چه فرقی دارد؟ مگر درد دختری که در هرات از شدت بیداد خودش را زنده زنده در آتش میسوزاند با دخترک شینواری که در کودکی معامله میشود چه فرقی دارد؟
نه جنابان! نه آگاهان!
ما [زنان] دیگر به سادگی فریب بازیها و بازیگردانهایِ خرد و کلان منطقهای و جهانی و سیاسیتان را نمیخوریم.
زیرا ما از میان خاکستر خونِ دلهامان برخاستهایم. ما نخست از دلِ ستمی که در خانِمان و خانههایمان جاری است، به سنتِ اعتراض به خیابانِ یکطرفهی تاریخ آمدیم. ما میدانیم «مقصرتراشی» و «قربانی نکوهی» شیوهی آشنای شما برای فرافکنی وجود ماشین و مکانیزم جهانی سرکوب است.
دیگر شِبهِ تحلیلهای تباری و ناسیونالیستی و مذهبیتان کارآمد ما نیست. ما تحقیر و نابرابری علیه خویش را در تمام اشکال و ظواهر و انواعاش میشناسیم. ما مبنای نسخههای «سلبی» و «ایجابی» شما در توجیه این خشونت و این وضعیت را نه در این سرزمین که سراسر زمین میدانیم.
ما از شالودهی نگاه یکسویهی شما در «مقصریابی» و «فرافکنی» وضعیتِ فجیعِ زنان آگاهیم. ما به چشم جان دیدهایم، آن جا که پای تضمین مالکیت و منفعت شما در استمرارِ استثمار از هستی ما بوده، همه در تبانیای اعلام نشده عمل کردهاید.
فارغ از دوگانههای گمراهکنندهی زن و مرد؛ غربی و شرقی. فرای تقسیمبندیهای «توسعهیافته» و «عقبمانده». جدا از خطکشیهای کافر و مسلمان . به دور از زبان، تبار، جغرافیا و طبقه؛ طالب و تکنوکرات؛ شهری و روستایی. روشنفکر و سنتی…
ما میدانیم این نابرابری و این هژمونی ــ و به تبع این همداستانی و تبانی ــ پدیدهای جهانشمول است. گاه در نشست با طالبان ــ گویا دربارهی زنان ــ مصداق میباید. گاه در تجمع صندوق بیناللملی پول برای کودکان.
در فرجام این چرخهی سنگین «سود» و «سرمایه» است که مرز دوست و دشمن و مصلحت و سیاست را تعیین میکند. این سودای «سود» است که همنشینی امروز جهان با طالب، همدستی دیروز با ملا و مجاهد. و چه کسی میداند؟ همسویی فرداشان با داعش یا هر گروه ارتجاعی و جانی دیگر را تسهیل میکند.
ما این «آز» را در هر شکل و در هر لباس و در هر صحنهای میشناسیم. منطق سوداگری و سرمایهداری جهانی عمریست همهجا با چماق دین و سنت و غیرت و .. دهانهامان را بسته و زبانهامان را دوخته است. عصریست به نام فرهنگ، آبرو، اخلاق، ارزش و هنجار، ما را به کنج خانهها و آشپزخانهها و پشت گهوارهها و کنار اجاقها نگه داشته است.
این بازی، بازی قدرت است. امری عینی و مادی و تاریخیست. نه برساختهای انتزاعی یا ایدهای خیالی.
جنابان! ما از خواب گران برخاسته و بیدار شدهایم.
مدتهاست، همدستی خاستگاههای جهان «مدرن» و «پیشامدرن» را در امر انقیاد زنان دریافتهایم. ما میدانیم «قدرت» برای هر دو سوی این قطبهای به ظاهر متضاد و آشتیناپذیر، در کسوت «مالکیت» تجسد مییابد و مالکیت، مستلزم کالایی شدن و شیء وارگی مفرط و ممتدِ همه کس و همه چیز است.
ما میدانیم که پیکر ما زنان تحت سیطرهی سدههاست این منطقِ مراوده از هر ارزش انسانیای تهی شده است. ما میدانیم نقطهی تلاقی این نظم مشترک جهانی، انقیاد زنان از رهگذر «ارتجاع» و «انباشت» سرمایهی است.
ما دیگر فریب این اداها و ادعاهای سیاستپیشگان و تاریخنگاران جهان را نمیخوریم.
بدانید که میان «تحلیل» ما و «تفاسیر» شما از تاریخ تجربی و زیستی پیوندی نیست. ما به واسطهی تأمل بر تجربهی زیستهی خویش در افق تاریخ، به سوی تغییر گام برمیداریم.
زینپس ما خود طرحِ تاریخمان را ریخته و خود راوی آن خواهیم بود. ما، همین «سوژههای معمولی» به اصلِ خود بازگشته، تاریخ مقاومت مستقلانه و مشروعمان در برابر این استثمار را باز مینگاریم. تاریخ «زینب» را که از میان ما بردند. تاریخ «عالیه» را که ناپدیدش کردند. تاریخ «فروزان» و «تبسم» سربریده را. تاریخ «رخشانه» و «عایشه» و «فرخنده» مثله شده را. ما امتداد تاریخ «تمنا»ها، «پروانه»ها، «مینا»ها، «مرسل»ها و «زهرا» هاییم.
پس نام ما را از سیاههی سود و سودای سیاستها و مصلحتهایتان خط بزنید. ما مصممایم تا روزی برای روایت روزگار خویش به زبان بیآییم؛ ما روزی از همین روزها به بیان میرسیم. روزی که دیگر در فهم تاریخ زیستهمان به فهم رفتار «افراد» نه که به درک کارکرد «ایدئولوژیها» مسلط شویم.
روزی که فرمول همدستی ساختار و سازوکار پیوند «سرمایه» و «سنت» با تاریخ «سرکوب» خویش را در تک تک مصداقهای آن بازشناسیم و رد تبانی همهی عناصر این بازی قدرت را رصد کنیم. آن روز در راه است.
روزی که به تاریخزدایی، انسانزدایی و ارزشزدایی از خویش و همسرنوشتهای خویش پایان دهیم.
روزی که روانترین سرود، در خیابانهای جهان از کابل و اسلو سرودِ ما باشد. نان، کار، آزادی! آن روز، دور نیست. رهایی ما از بندهای این زندان بزرگ ناگزیر در راه است.