نویسنده: عبدالحمید وفا
بهنظر میرسد ذهن انسان به خداسازی مهارت لازم را داشته و همواره خدایان مورد علاقهی خویش را خلق میکرد. در آغاز انسان خدایِ آفرید که علت نخستین همهچیز و فرمانروای آسمان و زمین بود. اما این خدا، و یا خدایان متعدد دیگر، ثبات نداشتند و نمیتوانستند خدایان همگی باشند تا اینکه این ذهن خلاق، خدایانی را تصور کرد که همهچیز در ید{دست} او است و جهان جز او مایهی ندارد. این شکل از خدایان از ۱۴۰۰۰سال قبل از امروز در خاورمیانه و شرق اروپا پدیدار شدند. بقای این خدایان وابسته به خلق اسطورههایی بودند که مردم خلق میکردند و تکرار این اسطورهها ضمانت بقای خدایان بود/است. این اسطورهها به اندازهی جوامع آنروز بشری پرتعداد بودند؛ اما در این مطلب فقط به اسطورههای یونانی، کنعانی، بابلی و هندی میپردازیم.
اول، اسطورهی یونانی
در اسطورهی یونانیِ انوماالیش، که با آفرینش خود خدایان آغاز میشود، چنین داریم که خدایان جفتجفت بهوجود میآیند. خائوس (آشفتگی ازلی) انبوههی از گِل و لای است که همهچیز در آن بیمرز، بیشکل و بیویژهگی است. خائوس ماده نیست و از ازل بوده است. پس از این وضعیت آشفته، خدایان سربرآوردند: آبسو (خدای آب شیرین)، زنش تیامه (خدی آب شور) و ممو (زهدان خائوس).
این خدایان همیشه یک جفت خدایای دیگر میزایید. ازدیاد خدایان برسر فرمانروایی و قدرتخواهی به جنگ بیامان در بین خدایان تبدیل شد و فرزندان بر والدینشان میشورید. ایا (از فرزندان آبسو) و تیامه بر والدینشان میشورد و آبسو و ممو را شکست میدهد؛ اما در مقابل تیامه تاب نمیآورد زیرا او همیشه خدایان تازهای میزاید و در نبرد یاریشان میکند.
این روند ادامه مییابد تا اینکه در مجمع بزرگ خدایان، مردوخ (خدای خورشید) به بهای سروری بر همهی خدایان به جنگ تیامه میرود و او را شکست میدهد. سپس بر نعش تیامه میایستد و از دو-نیم آن گنبد آسمان و جهان آدمیان را میسازد.
بعد کینگو، دیگر همسر تهی مغز تیامه را میکشد و از مخلوط خون او با خاک، انسان را خلق میکند. این پیروزی بر مردوخ، کامیابی بسیار آورد و او را در جمع خدایانِ بزرگ قرار داد. اما این پیروزی بازهم کامل نبود و بر انسانهای روی زمین بود تا معبدی بنآ کنند و مراسم آسمانی برای خدایان اجرا کنند تا باشد که اقتدار این خدایان به وسیلهی انسانها نیز تثبیت گردد. زیگورات (معبد) را ساختند تا با نیایشهای انسانی بر قدرت خدایان بیفزایند.
در داستانهای باستانیِ یونان و خاورمیانه، خدایان از آدمیان و آدمیان از خدایان جدا نیستند، بلکه هردو از یک ذات برخوردار است: خلقت انسان از خون خدا. انسان تکهای از وجود خدا است. انسان خدایی است و خدایان انسانی. تنها تفاوت بین خدایان و انسانها در میرایی آن است. زیرا خدایان از خائوس خلق شدهاند و انسان از خون پستترین خدا به همراه خاک.
این داستانها در یونان مردم را برآن میداشت تا به یک هدف و یک قوم پایبندی داشته باشند و از نعمات همان خدا برخوردار شوند، زیرا یونانیان را قومی بود بسیار و خدایانِ بسیارتر.
دوم، اسطورهی کنعانی-اسرائیلی
در کنعان و بینالنهرین نیز چنین اسطورههایی جاه باز کرده بودند. در ۳۴۰۰ سال پیش سومریان خدایان متعدد داشتند. از آن جمله بعل، آنو و اآ (انکی) از مشهورترینشان بودند. در حماسهی گیلگمش این انکی است که بر گیلگمش دانایی بسیار میدهد و او را برآن میدارد تا بهدنبال راز جاودانگی (ذات خدایی) برود.
در کنعان، بعل (خدای باروری)، یم (خدای دریاها) و اِل (خدای متعال) است. در شورایِ که اِل ترتیب داده بود، یم از خدایان درخواست میکند تا بعل را تسلیم کنند؛ اما بعل تسلیم نمیشود و جنگ میان این دو خدا اتفاق میافتد.
در نتیجه، این جنگ به نفع بعل ختم میشود. بعل برآن میشود تا یم را بکُشد؛ اما اِشراح (زن اِل و مادر خدایان) بعل را از این کار برحذر میکند. سرانجام بعل به مرگ و نازایی گرفتار میشود و قدرتش زوال مییابد. پدرش ال، از تخت به زیر میآید و جامهی خشن از کنف میپوشد و عزادار میشود. او هرچه میکوشد بعل را دوباره به خدایی باز گرداند موفق نمیشود. آنات، همسر و همذات بعل نیز از این قضیه باخبر میشود و از تخت بر زمین آمده و به سوگ مینشیند. بعد بهدنبال موت راه میافتد و او را باشمشیرش پارهپاره میکند. بعد از این نبرد بازهم «ال» خداوند قدرتمند است.
سوم، اسطوهی هندی
در شبهقاره هند خدایان موجودات ازلیاند. در واقع هندوها به خدای یگانه بیشتر اعتقاد دارند. آنها براین باورند که سرانجامِ روح خدای یکتا است. بقیهی خدایان ارواحیاند که در خدمت انسان قرار دارند، یا واسطههای میان انسان و روح اعلایند.
۳۳ خدا در ریگویدا شرح داده شده است. مثلا یکی از آن خداها آگنی است. آگنی خدای آتش است. مراسم آتشبازی (نیایش با آتش) این خدا را برآن میدارد تا روح پلید را ازسرنوشت انسان پاک کند و به انسان آن توانایی را بدهد تا بتواند روح خود را ارتقاء بخشد. این بخش از نیایش در دین زرتشت نیز راه یافته است و آتش یکی از ده مورد مقدس زرتشتیان بهشمار میرود. خدایان هندو هرکدام فرمانروایی مشخص دارند و از این بابت با دیگر خدایان همواره در جنگ نیستند. این خدایان در سه طبقه قرار میگیرند:
الف، خدایان آسمان: در مقام اصل و حقیقت روحانی نظام کائنات هستند و با طبقهی برهمن (روحانیون) در ارتباط و هماهنگی قرار دارند؛
ب، خدایان جوِی: متضمن قوانین در طبیعتاند و بیشتر با طبقهی اشراف و سیاستورزان هماهنگی دارند؛
ج، خدایان زمینی: ضامن اهل زمین و باعث وفور نعمات میشوند و بیشتر با کشاورزان سخنیت دارند.
این نوع خداباوری باعث شده است تا هندوها طبقات اجتماعی را امری الاهی دانسته و بر وضع موجود، اعتراض نداشته باشند.
دین بودا در هند بدون کدام الاهه شکل گرفت. بودا را مسئولیتی نابودی رنجِ بشر بود. او به لحاظ روحانی معتقد بود که انسان با مرگ نابود نمیشود و روح آدمی در کالبد دیگر در آن جهان خواهد دمیده شد. اما دین بودایی بهدنبال رسیدن به نیروانا به سبب انجام فعالیتهای خاص (موکشه و یوگا) است. این بالاترین مرحلهای است که انسان میتواند به لحاظ روحی به آن برسد و به آرامش ابدی دست یابد. نیروانا حالتِ شبیه به تصوف در اسلام است.
بعد از خدایان چندگانه و انسانگونهی باستان نوبت به خدایانی میرسد که از جنس انسان نیست؛ اما به سرنوشت بشر بیچونوچرا دخالت دارد و نهایتِ این خداباوری به تکخدایی میرسد.
یگانهپرستی بعد از ابراهیم شروع شد. او که سربازی اجیر به دربار پادشاهان سدوم بود، هماره با کنعانیان در مجادله بود تا اینکه در ۱۸۵۰ق.م بعد از مرگ همسرش ساره در حبرون (شرق اسرائیل) زمینی را خریداری کرده و با گروهی از اقوامش در آنجا مهاجرت میکند. این آغاز سفری است که به دستور یک خدا انجام میشود و بر دین ابراهیم وعدهی جاودانی میدهد. بعد از مهاجرت ابراهیم، یعقوب نوهی ابراهیم با گروهی در شکیم (نابلوس) جابهجا میشود و بعد از خشکسالیهای متمادی در کنعان، پسران یعقوب به مصر کوچیده و سرانجام نوهگان یعقوب همراه با موسا پیامبر، بنابه امر یهوه از مصر خارج شده و به اسرائیل میکوچند. این جابهجاییهای نوهگان ابراهیم باعث انتشار دینی میشود که امروزه یکی از ادیان ابراهیمی را تشکیل میدهد (یهودیت).
خدای کنعانیان نیز شبیه به خدایان بینالنهرین و یونان بود. کنعانیان بعد از ابراهیم به دو گونه خدا باور داشتند: الوخیم و یهوه. در بخش شمالی کنعان الوخیم و در بخش جنوبی آن یهوه مورد پرستش قرار میگرفت. (البته ناگفته نماند که اسفار تورات در میان قرن ۹ تا ششم توسط نویسندگان یهوهباور نوشته شدهاند و از خدای ابراهیم و یعقوب – که اِل است – بهعنوان یهوه نام برده شده است، در حالیکه یهوه نام خدای موسا است.)
یهوه در قیاس با داستان انوماالیش داستان کمتر ندارد. نام یهوه در عهد عتیق ۵۴۱۰ بار آمده است. این خدا دیگر از زمرهی انسانها نیست و از زاد و ولدی هم به دنیا نیامده است. هرچند میگوید او زن داشته است. ال (یهوه) به ابراهیم میگوید سرنوشتی خاص در انتظار تو است؛ ذریهی تو روزی بر تمام کنعان خواهد حکم راند؛ آن زمان که پیروان یهوه از شنزارهای ساحل بیشتر باشد.
پیام خدا زمانی به ابراهیم میرسد که هنوز پسری از او بهجا نمانده و ساره هم انگار نازا شده است. اما، بنا بر وعدهی ال، ابراهیم دارای فرزندی بهنام اسحاق میشود. وقتی ال از ابراهیم میخواهد، تا به رسم آیین کهن، فرزندش را قربانی خداوند کند، ابراهیم بهشدت مأیوس میشود. اما او را چارهی نیست، برای این کار آماده میشود. اما قبل از اینکه ابراهیم فرزندش را قربانی نماید ال تغییر عقیده میدهد و از کشتن اسحاق صرفنظر میکند.
یهوه در مقایسه به خدایان همسایگان، بیشتر با زندگی مردم سروکار دارد و در جنگها نگهبانشان است. اولین پیام یهوه به ابراهیم این بود: مردمت را ترک کن و به کنعان برو! یهوه، خدای بسیار نرمخو و دخالتگر در امور انسان بود در حالیکه در عمل آن خدایِ نبوده که بعدها موسا از آن یاد کرده است. ممکن است خدای ابراهیم همان اِل، خدای متعال کنعان بوده باشد. اما به عقیدهی نویسندهی یهوهباور در اسفار تورات، از خدای ابراهیم نیز بهنام یهوه یاد شده است -هرچند که یهوه تنها خدای موسا بود که به او در خروج از مصر یاری رساند؛ خدایِ که در یک رقابت از دیگر خدایان جداشده و سرنوشت کنعان را به دست گرفته بود.
نام خدای کنعان را در عبری چون ایسرا-اِل ذکر کرده است. این خدا نرمخو است و گاهی به چهرهی انسانی بر ابراهیم ظاهر میشود و این تجلی ایزدی امری بود که در آیینهای کهن جایگاه مقدس داشت. مثل این که این خدا فقط برای نجات ابراهیم آمده باشد برای او در کارهای شخصیاش هدایت میدهد و با او رو در رو به صحبت مینشیند. به نقل از سفر پیدایش، اِل در بلوطستان ممری، در نزدیکی حبرون، بر ابراهیم ظاهر میشود. ابراهیم چشم به بالا میگرداند و سه مرد را میبیند که به خیمهی او نزدیک میشوند. بعد معلوم میشود که یکی از آنها کسی نیست جز همان ال که با دوتا ملّک بر او ظاهر شده است.
یعقوب نوهی ابراهیم نیز شاهد چنین تجلیات بوده است. زمانیکه او میخواهد از کنعان به حران بازگردد و میان قبیله همسری برگزیند، در لوز (نزدیک دریای اردن) سنگی را زیر سر میگذارد و به خواب میرود. او در خواب اِل را میبیند و ال همان پیمانی را که با ابراهیم بسته بود دوباره با یعقوب میبندد و این بار این خدا به او وعده میدهد که اگر از کنعان بیرون گردد بازهم نگهبانش باشد. دیگر این خدا مربوط جغرافیای خاص نبود. یعقوب اطمینان داشت که هرکجا باشد اِل با او خواهد بود.
سالها بعد زمانیکه یعقوب و فرزندانش از حران باز میگردند شاهد تجلی دیگر میشود. زمانیکه یعقوب از گذرگاه یبوق عبور میکند در کنار ساحل غربی رود اردن با بیگانهای روبهرو میشود که شب را تا صبح با او کشتی میگیرد و هنگام فجر انگار که آن مرد باید برود، یعقوب از او میپرسد تو کیستی؟ نامت را بگو! تا اینکه معلوم میشود آن مرد کسی نبوده جز اِل. یعقوب آن مکان را فِنی-ال (صورت خدا) نامید.
یعقوب دوازده فرزند داشت تا اینکه فرزندانش ازمصر به امر یهوه و سرپرستی موسا به کنعان برمیگردد و سرزمین کنعان را با قوم یهود (یهودا پسریعقوب و بزرگ قوم) بهدست میگیرد. حالا نام آن سرزمین ایسرا-ئیل (اسرائیل) است. اسرائیل نام خدایی است که یعقوب نیز به آن ملقب است و امروزه نام کشوری خاص شده است.
موسا پسرعمران، پسر یصهر، پسر قاهت، پسر لاوی، پسر یعقوب، پسر اسحاق و پسر ابراهیم است. او که در مصر بهدنیا آمده بود – و چون به دستور فرعون تمام نوزادان عبری باید کشتهمیشد – مادرش او را در قایق (محفظه) قرار داده و به رود نیل رها کرد تا اینکه این فرزند را زن فرعون یافته و به فرزندی میگیرد. در بزرگسالی او شغل چوپانی برمیگزیند و روزی که موسا در صحرا قرار دارد خدا (یهوه) از میان بوتهی آتش بر او ظاهر میشود و خطاب به موسا میگوید: کفشهایت را در بیاور، این مکان مقدس است! موسا که میداند این خداست، چشمش را میبندد تا او را نبیند و در جواب میگوید: لبیک من موسای هستم… این خدا نامش را بر موسا یهوه میگوید؛ هیچ شباهت به انسان ندارد و موسا هم از این وضعیت بهشدت به لرزه میآید. و هنگامیکه خداوند در کوه سینا ازمیان ابرغلیظ همراه با رعدوبرق بر موسا ظاهر میشود. هیچ کس، حتا موسا نیز نمیتواند نزدیک خداوند شود. تأکید این خدا بر موسا این است که من خدای ابراهیم و یعقوبم. ده فرمان به موسا میدهد. یکی از فرامینش این است که بهغیر از یهوه دیگر خدایِ را نپرستی. این مهم این را میرساند که خداوندانی بودند در رقابت با یهوه.
موسا در مصر است؛ هشتاد سال عمر دارد و برادر بزرگتری دارد بهنام هارون. زمانیکه موسا از کشتن یک عبری توسط یک مصری بهشدت عصبانی میشود با فرعون گفتوگو میکند تا بر عبریان اجازه دهد از مصر به کنعان (اسرائیل) برود. فرعون به موسا گوش نمیسپارد تا اینکه برمصریان ده عذاب نازل شد و فرعون مجبورا به موسا اجازه میدهد. اما انگار که فرعون بهزودی پشیمان شده است؛ فرمان دستگیری عبریان را میدهد و آنها را تا رود نیل دنبال میکند. اما موسا و عبریان با شکافتن دریا نجات مییابند و فرعونیان هلاک میشوند. حالا در تمام اسرائیل یهوه مورد پرستش بود و خدای همگی. حال آنکه خدای بعل، آشیر و آنات نیز مورد توجه مردم بود.
موسا در ۱۲۰سالگی مرد و جانشینش یوشع، پیام یهوه را به مردم میرساند. در۸۹۵ پ.م شاه آخاب به پادشاهی اسرائیل شمالی رسید؛ خودش پیرو یهوه بود و زنش (ایزابل) پرستش بعل و اشیره را ترویج نمود. تا اینکه در آخر حکومت آخاب خشکسالی حاکم شد. در این هنگام الیاس نبی آمد و با معجزهای در مقابل انبیای بعل نشان داد یهوه برتر است و انبیای بعل را بکشت. یهوه دیگر قدرت همهجانبه داشت.
در مجموع، خدایان در دورهی باستان انسانگونههای خیالی بودند که هرکدام بخشی از امور را در دست داشتند. این خدایان نر و ماده بوند و از آمیزش دو خدا، خدای دیگر متولد میشد. این خدایان هر کدام در خدمت اقوام خاص قرار میگرفتند و انسانها هم برای بقا و خوشنودی خدایان مراسم باشکوه برگزار میکرند تا هم قدرت خدایان تثبیت شود و هم مردم برسر پیمان با خدایشان بمانند. ذات چنین خدایِ را در قدرت افسانههای پیرامونشان میتوان یافت.
خدایان دورهی باستان را تا به ۲۵۰۰ نوع خدا دانستهاند که هر قوم در هر زمان گروهی از خدایان را میپرستیدند. ابراهیم و فرزندانش که بهنام پیامبران بنی اسرائیل یاد میشوند، پدیدآورندهی خدای یگانه است و این خدا به مرور زمان از باقی خدایان جدا و آسمانی شده است. در تاریخ خداباوری، خدایان از دل افسانهها سربرآورده و انسانگونههای با قدرت بینظیر بودند. اما در طول حیات این باور، خدایان مستعد آن شده است تا ناکجاها را در نوردد. ضعف بشر که یگانه نیروی پیشرَو در حرکت خداباوری است، انسانها را بر آن داشت تا به مسائل بزرگ نیندیشیده و صرفا باورد داشته باشند.
ادامه دارد…