نویسنده: عبدالحمید وفا
در بخش اول از چگونگی پیدایش خداوند از اسطورهها، رقابتهای این خدایان در بین خودشان و نهایتا از خدای یگانه سخن گفتیم؛ این خدای یگانه، برای خودش ملت یگانه نیز داشت، آن ملت، اسرائیل بود. اما؛ در این بخش به پیامبرانی میپردازیم که به «پیامبران بنی اسرائیل» معروفاند. این پیامبران کیها بودند؟ جوامع بعد از این پیامبران چه باراخلاقیِ را باخود داشتند؟
ابراهیم فرزند آذر (تارح) است. او دو برادر بهنامهای حران و ناحور داشت. در زمان خشکسالیهای کنعان ابراهیم همراه زن خود (ساره) و برادرانش به مصر کوچیدند. زمانیکه در مصر رسیدند، فرعون بر ساره – که نهایت زیبا بود – چشم دوخت.
بعد از اینکه میفهمد ابراهیم شوهر ساره است از او دست میکشد و به ابراهیم دستور اخراج از مصر را میدهد. ابرهیم دوباره به کنعان بازمیگردد و صاحب رمههای زیادی میشود. تا اینکه برادرزادهاش (لوط) از او جدا میشود و به سرزمین شرق (اردن) میرود و ابرهیم در سال ۱۸۵۰ق.م در حبرون ساکن میشود.
ابراهیم از مصر کنیزی آورده بود بهنام هاجر. بعدها به علت نازایی ساره، ساره دستور همخوابی با هاجر را به شوهرش میدهد. از این پیوند اولین فرزندش بهنام اسماعیل به دنیا میآید. ابراهیم در نخلستان ممری-حبرون دچار حادثهای غیرمعمولیِ میشود که در آن حالت «ال» را ملاقات میکند و نویدی استیلا بر قوم خویش را دریافت میکند.
به این سبب ابراهیم از جانب ال، که خدای متعارف کنعانیان بود، به پیامبری برگزیده میشود. بعد از ابراهیم ذریهی او پیامآور ال بر آن قوم شد. بعد در دورهی یعقوب نبی، سرزمین این قوم اسرائیل نام گرفت و ملتی که در آن میزیست یهود (از قوم یهودا، پسریعقوب) بود.
ابراهیم بعد از ملاقات (تجلی) ال، مأمور شده بود تا در میان خدایان، تنها به او باور داشته باشد و در عوض ال، به او وعده همکاری در همه امور را داده بود.
در اینجا چنین برداشت میشود که ال، در رقابت با دیگر خدایان که در کنعان، بینالنهرین، آشور، سومر، مصر و رم وجود داشت برخواسته بود و در پیکار برای برانداختن دیگر خدایان آستین بالا زده بود.
ال، از ابراهیم خواست تا معبدی را بهنام او بسازد و در آن قربانی نماید؛ طبق رسوم دیگرخدایان، ال از ابراهیم میخواهد تا پسرش اسحاق را قربانی خداوند نماید. این دستوری بود که باید انجام میداد، اگر نمیداد ال از حمایت او و خاندانش دست برمیداشت. تا اینِکه ابراهیم بر این امر گردن مینهد و در هنگام اجرای این قربانی، ال بر ابراهیم ظاهر میشود و به او گوسفندی را برای قربانی پیشکش میکند. ال با این وفاداری ابراهیم، دوباره با او تجدید پیمان میکند و وعده میدهد که تو را پیروانی باشد بیشتر از شنهای ساحل.
اسحاق، یعقوب، یوسف و موسا از فرزندان ابراهیم و پیامبرانی بزرگ بنی اسرائیلاند که پیام ال را به مردم اسرائیل رساندند. بعد از موسا، پیامبرانی در اسرائیل آمدند و به پیامبران «صغرای بنی اسرائیل» معروفاند.
این پیامبران یوشع، یوئیل، عاموس، اشعیا، عوبدیا، یونس، میکاه، ناحوم، حبقوق، صفنیاه، حجی، زکریا، ملاکی و… بودند. اینها پیامبرانی بودند که آموزههای ابراهیم تا به موسا را ترویج، تبلیغ و نشر میکردند و خودشان تجربهی تجلی خداوند را شاهد نبودند.
در زمان اشعیا (پسرعاموس) وقتی شهر اورشلیم بهدست پیروان «بعل» و «مردوخ» فتح میشوند، او با آرامش تمام میگوید: «وقتی یهوه برغولهای خائوس پیروز شد، نجات اسرائیلیان کاری ندارد.» اما؛ زمانیکه اشعیا در سال ۶۸۱ق.م میمیرد، یهوه خدای همهی اسرائیلیان بود، و دین یهودی در تمام طبعات اجتماعی مورد قبول قرار گرفته بود.
یهودیت دین عموم اسرائیل شد. مفهوم خدا هم متعالی شده بود و دیگر با انسانها ملاقات نمیکرد و فراتر از تصورات انسانی پنداشته میشد.
حزقیال یکی از پیامبران بنی اسرائیل که در ۵۹۲ق.م به پیامبری رسید، میگفت: «فرق است میان درک آدمی از خدا و حقیقت خدا. انسان نمیتواند ذات خدا را بشناسد و یا بیبند، در حالیکه فقط میتوان به اندازهی درک و فهمخویش از خدا تصورات داشته باشیم.» از این زمان به بعد است که خداوند از عالم ناسوت به عالم لاهوت منتقل شده و دور از دسترس میشود.
ملت اسرائیل بعد از این دوره دچار دو تحول بزرگ فرهنگی میشود. اول، حملهی کورش، شاه ایران، در ۵۲۹ق.م بود. زمانیکه بابل و اسرائیل فتح شد، کورش اتباع جدید خود را وادار نکرد تا از خدایان ایرانی پیروی نماید، بلکه خود نیز در معبد مردوخ رفته و به عبادت پرداخت.
شاه ایران که به چندخداباوری در سرزمیناش کاری نداشت، اسرائیلیان نیز به یاد خدایانی افتادند که روزگاری پدرانشان آنها را عبادت کرده بود. دوم، این تحول در زمان شروع شد که اسکندر مقدونی در سال ۳۳۲ق.م داریوش سوم را از سرزمینهای غرب بیرون راند و خود صاحب برآن شد.
یونانیها با معیارهای عقلی وارد فرهنگ اسرائیل شدند و حکمت (فلسفه) را با خود آورده بودند. کنیسهها شاهد سخنرانیهای فلسفی بود و پارهای از یهودیان نیز تورات را میخواندند و برعبادت یهوه مینشستند. شاید مهمترین کاری فرهنگی یونانیان در این دوره ساختن اسکندریه باشد.
فیلواسنکدرانی ۳۰ق.م ۴۵م برجستهترین یهودیِای است که فلسفهی یونانی-افلاطونی را آموخت و برای پیشبرد دین یهودی بهکار بست.
فیلو در مورد یهوه میگوید: «فرق است میان جوهر خدا که همواره درک ناشدنی است و قدرتها یا انرژیها که نمود و تجلی او در زمین است.» تجلی خداوند در کوه سینا را قدرت و انرژی خداوند میداند که عقل بشر قابلیت درک آنرا داشت اما؛ ذات خدا از فهم بشر خارج است.
اسرئیلیان انسان و خدا را بهسان اسب و انسان میانگاشتند. خدا شبیه به سوارکاری است که هم اختیار خودش را دارد و هم اختیار اسب را. اما؛ عموم مردم این امر را نپذیرفته بود و میگفتند حکمت نه تیزهوشی یونانیان، بلکه ترس از یهوه است.
در دورهی تسلط یونانیان بر اسرئیل، خاخامها (مبلغین دین یهودی) مسئولیت ترویج دین یهودیت را بهدوش گرفتند. اما اینها یهودیت را از آنچه که ابراهیم و فرزندانش آورده بود، انحراف دادند. یکی از این انحرافات نگاه تبعیضآمیز به زن است. آنها میگفتند: «به مردان امر شدهاند تا در نماز صبح خدا را شکر نماید که نایهودی، زن و برده نیافریده است.» در این دوران مصلح دیگر در بین یهودیان سربرآورد، نام او عیسا بود.
در مجموع میتوان گفت در زمانی که خدایان زیاد بر این جهان حاکم بود – این خدایان از هند تا رم باستان گسترده بود – در اسرائیل نیز پیامبران بسیار وجود داشت. اما؛ اینکه کدام این خدایان، خدای حقیقی بودند، معلوم نیست. اینکه اصلا آیا خدایی وجود دارد و اگر وجود دارد در کدام شکل خواهد بود، در نزد خردگرایان هنوز با هالهای از ابهام پوشیده است.
ادامه دارد…