نویسنده: زیوا وفایی
«ریتا» اسم مستعار زنی است که اعتیاد و فقر بر تن زندگیاش زخم عمیق انداخته است. او در مزار شریف زندگی . به قدری با نا ملایمتهای روزگار دستپنجهنرم کرده که کسی باور نمیکند او ۳۰ ساله و زنی در عنفوان جوانیاش باشد. ظاهر شکسته و سیمای خستهاش او را به وضوح زن ۴۵ ساله نشان میدهد.
میگوید، از وقت خودش را شناخته، هم آغوش با مشکلات بوده است. انگار اصلا سکهی زندگی تنها یک رو داشته؛ سختی و مشقت. ریتا در ایام کودکی و نوجوانی روزهای دشواری را سپری کرده است و با تمام وجود با این سختیها مبارزه کرده، به امید فردای بهتر. در کودکی وقت همسالانش مکتب رفته، او روزها گیلم بافی کرده و میان تارهای گیلم و رنگهای زیبا، دانه دانه آرزوهایش را حساب کرد تا روزی شود که به آن دست یابد.
وقتی از پشت دستگاه گلیمبافی برخواسته که خواستگار دروازهخانه پدریاش را تک تک کرده است. ریتا میگوید، برای رهایی از این حلقهی مسموم کننده، بدون اما و اگری تن به این ازدواج داده است. اینبار تقدیر بگونهی دیگری با او بازی میکند، بعد از دو سال زندگی، شوهرش معتاد به مواد مخدر میشود.
زندگی تلخ ریتا دوباره آغاز میشود. شوهرش تمام دار وندار خانهاش را برای بدست آوردن مواد مخدر دود میکند. رفتهرفته بار سنگین زندگی روی شانههای او میافتد. ریتا که زنی نبوده در برابر مشکل و سختی سرخم کند، در کنار پیدا کردن لقمه نان، برای تداوی شوهرش نیز از هیچ کاری دریغ نکرده است: «چندین بار او را بستر کرد و به من وعده داد که مواد مخدر را ترک میکند و اما هیچگاهی ترک نکرد و تلاشهایم بینتیجه ماند.»
ریتا مادر چهار فرزند قد و نیم قد است. شوهرش تا زمان حکومت پیشین در میان عالم خماریاش هراز گاهی سری به خانهی ریتا میزد. اما با آمدن طالبان دیگر خبری از او نیست. کسی نمیداند که برسر او چه آمده است.
با گسترش فقر در تمام افغانستان، زندگی زنانی مثل ریتا بیش از هرکسی دیگری سخت و طاقتفرسا شده است. به قول ریتا، او اکنون روزهای دشوار زندگیاش را سپری میکند. نه نانی به خوردن دارد و نه هم لباسی به پوشیدن.
روزی که به خانه ریتا رفتم، تازه فاجعه تراژدیک زمین لرزه پکتیکا و خوست اتفاق افتاده بود. به این فکر کردم خانهی که ریتا با فرزندانش در آن زندگی میکند، به اندازه بیبنیاد است که با اندک تکان ناشی از زمین لرزه یا حتا باران شدید روی سر آنها آوار خواهد شد. از برق خبری نیست. در هوای سوزان مزار خانهی که ریتا با فرزندانش در آن زندگی میکند به تمام معنا طاقتفرسا است.
ریتا برای پیدا کردن لقمه نان، دو فرزنداش را برای جمعآوری «نذر و خیرات» در شهر و بازار میفرستد و خودش با دستان زخمی و پُر از آبله، در خانههای مردم لباسشویی یا صفا کاری میکند. «روزهای که خانههای مردم را پاک کاری و یا هم لباسشوی کنم، میتوانم که مقدار نان خشک بخرم تا کودکانم را از خطر مرگ نجات بدهم. اما روزهای که کار پیدا نشود شب همان روز کودکانم از دست گرسنگی خواب شان نمیبرد.»
ریتا وقت از مشکلات زندگیاش حرف میزند، خم به ابرو نمیآورد؛ اما آنگاه که قصه به شکم گرسنه فرزندانش میرسد، بغض مثل سنگ راه گلوی ریتا را سد میکند و توان حرف زدن را از او میگیرد.
ریتا نماد از زندگی هزاران زن در افغانستانِ زیر حاکمیت طالبان است. گروهی که به جای شکم گرسنه زنان نگران موی آنها است. قریب یک سال از حاکمیت طالبان بر افغانستان گذشته است. به جز از فهرست بلند و بالای محدود کننده و زنستیزانه، حتا یک مورد هم وجود ندارد که طالبان نیم قدم مثبت کوچک به نفع زنان برداشته باشند. درچنین وضعیتی روشن نیست که سرنوشت زندگیهای زخمی «ریتا» و هزاران ریتای دیگر در اطراف و اکناف افغانستان چه خواهد شد؟