اشاره: نامه به دخترم، فرصتی است برای مکتوب کردن وضعیتی که طالبان بر سر زنان و دختران آوردهاند.
رسانهی رخشانه از همهی مخاطبان خود طی فراخوانی خواسته است که از طریق نامهنگاری، راوی روزهای سخت زنان و دختران افغانستان باشند. آنچه در ادامهی این مطلب میخوانید، روایتی است از آنچه زنان و دختران اینروزها در دومین دور حاکمیت گروه طالبان تجربه میکنند.
نامه به دختری که در دل سختیها دلخوش به نوشتن است.
سرش را به دیوار تکیه داده بود و غرق خودش بود. از او پرسیدم: جان مادر چرا غرق در خودت هستی؟
با یک آه بلند گفت:» مادر میدانی چند روز بعد تولدم هست. بیستساله میشوم. یک بیستسالهی بیسواد و حبس در خانه…»
برای این که لحظهای از این دنیای پر رنج بیرونش کنم، برایش گفتم، خیر است جان مادر. از این روزها باید بگذری و قوی باشی.
از او خواستم تا همراهم در آشپزخانه کمک کند. به شستن ظرفها شروع کرد، در میان شر شر آب، صدای گریهاش را شنیدم. این گریههای پنهانی دخترم برایم خیلی آشنا است. مادری هستم که دو سال است سوختن و آب شدن دختر نوجوانم را میبینم. گریههای پنهانی، بغضهایی که شبهنگام میترکد و او با چشمانی اشکبار به خواب میرود.
آخر برای چه؟ برای حسرت یک زندگی معمولی، برای آیندهی روشنی که در کودکیاش میخواست به آن برسد. برای دختریکه میخواست در بیست سالهگی در صنف اول دانشکدهی ژورنالیزم باشد. برای کتابهای ناخوانده، چوکیهای ننشستهی دانشگاه و…
درد و آه دخترکم زیاد است. وقتی صنف پنجم مکتب را تمام کرده بود، او را به مکتب خصوصی ثبت نام کردیم تا چند سالی را بهتر بتواند درس بخواند.
سالهای زیادی عاشقانه درس خواند و در صنف دهم مکتب، در کنار درسهایش، برای کانکور آمادگی گرفت. سه سال را آمادگی کانکور خواند و در کنارش صنف زبان انگلیسی را تعقیب کرد.
دخترک رویاپرداز من برای آیندهاش آمادگی میگرفت. برای روزهای آبی زندگی خود، برای اهداف بلند خود میخواست درس بخواند و مستقل شود. برای اینکه بتواند روزی دست پدر و مادر پیر خود را بگیرد.
اما در یک چشم بر هم زدن، آیندهی دخترم و همنسلانش رنگ دیگری گرفت. بعد از سقوط دولت در کام طالبان، زندگی برای دختر نوجوانم هر روز تلختر شد. برای راحت نفس کشیدن و فرار از حکومت حاکمان جهل و وحشت، به یکی از کشورهای همسایهی افغانستان آمدیم.
دخترم اینجا هویت قویتری برای خود ساخت. در اینجا که مشکلات بیشتر از افغانستان است، او تجربههای جدیدی کسب کرد. درد مهاجرت، ررنجهاییکه برایش تازگی داشت و دشواریهای دیگر او را در میدان نبرد با تلخیهای زندگی استوارتر ساخت.
او نبرد نوشتن علیه گروه جهل حاکم در کشور ما را آغاز کرد. او اکنون برای حمایت از خواهران و دختران رنجکشیدهی سرزمین خود مینویسد.
بیشتر از یکسال میشود که نوشتن برای دخترم آرامش میدهد. روزها سرگرم زندگی تلخ مهاجرت است و شبها با نوشتن رویا میبافد.
او از یک دختر نازدانه تبدیل شده به یک دختر قوی و مبارز که در دل سختیهای روزگار روحیهاش را با نوشتن آرام میکند.
پیام من به دخترم و همهی دختران مبارز وطنم این است که در این سختیها به همدیگر مرهم شوید و قوی بمانید. پایان این شب سیاه، روز روشن خواهد بود.
یادداشت: این نامهی یک مادری که توانایی نوشتن را ندارد، به دخترش است که توسط هدیه ارمغان نوشته شده است.