فخریه جویا
من یک دختر افغانستان هستم که شما در یک ساعت تمام آرمانهایش را به صفر برابر کردید. بعد از یک و نیم سال تلاش برای راهپیدا کردن به دانشگاه کابل شبها را سحر کردم. جوانههای امید و هیجان برای ورود در دانشگاه هر روز بیشتر میشد تا این که کابل سقوط کرد و بهیکباره آدم کرختی شدم.
در نظام شما(طالبان) نتایج کانکور اعلان شد و ۳۰۰نمره گرفته بودم؛ اما هیجان نداشتم. اشک شوق نریختم. اشک ناامیدی ریختم. بلکه با کامیاب شدنم خوشحال نشدم، غمگین شدم. چون دیگر ممکن نبود آنطور که میخواستم درس بخوانم. نه، حتا امکان نداشت که دیگر دانشگاه بروم. همه چیز به روی دختران بسته شده بود بهخصوص امید.
اکنون من یک نوجوان مهاجرم، یک بیسرزمین و بیوطن. کسی که زندگی کوچکش دچار یک بحران شده و تمام چیزهایی که برنامهریزی کرده بود بههم خورده است. اما من به همنسلانم میاندیشم. آنها در ناامیدی مطلق بهسر میبرند. آنها حتا مثل جانهای در امان نیست چه برسد به آرزو و آرمانهای شان.
من از شما(طالبان) میخواهم که نسلکشی نکنید. قطع امید هم یک نوع نسلکشی است.* مکتبها، دانشگاهها و آموزشگاههای دخترانه را بازگشایی کنید. بگذارید آنها نفس بکشند. زندگی کنند.
من به دختران روستای ما فکر میکنم که بزرگترین آرزوهای شان تنها مکتب رفتن بود. زیرا من هم یک روستازادهام. نصف این عمرم را در روستای دور دست در بامیان سپری کردهام. در روستای ما خانوادهها نمیتوانستند جلوی شوق و علاقه دختران شان را بگیرند. اما کار روستا هم سنگین بود. پس خانوادههایی که بیشتر از دو سه دختر داشتند تصمیم گرفتند که مکتب رفتن را نوبت کنند. مثل خانواده ما که چهار خواهران بودیم و یک روز دوتا و روز بعد دوتای دیگر ما میرفتیم. من آن شوق و ذوق مکتب رفتن در روستا و دو ساعت پیادهروی را فراموش نکردهام. پس لطفا این شوق را از دختران افغانستان نگیرید. بگذارید به مکتب بروند.
درمکتب آموزگاران ما میگفتند که مسیر شما طولانی است. پس موضوعات که باید حفظ شود را در طول راه حفظ کنید. درمسیر راه همیشه درس می خواندیم تا اینکه صنف هشت مکتب شدم در خزان آن سال پدرم تصمیم گرفت که از بامیان به کابل کوچ کند به کابل آمدیم درگوشه از کابل زندگی میکردیم؛ ولی مکتب دخترانه که در نزدیکی خانه ما بود جای خالی در صنف برای من وخواهرم نداشت، خواهر کلانم تصمیم گرفت که ما را به فاصله دور یعنی یک ساعت راه در یک مکتب دخترانه خصوصی شامل کند بلاخره با مشکلات ودوری راه مکتب را موفقانه به پایان رساندیم. کانکور را سپری کردیم و کامیاب شدیم؛ اما به دانشگاه راه نیافتیم، زیرا دیگر دختران نمیتوانستند تحصیل کنند. اینها ساده نیست. کشتن یک نسل است. نسل من. دست از نسلکشی بردارید. بهپاس شبنشینیهای مادری که تو را بزرگ کرد و مهری که خواهرت به تو داد، بگذارید مکتب برویم.