این داستانها با مشارکت مرکز پولیتزر، مجله تایم و رسانهی رخشانه تهیه و منتشر شده است.
نویسنده: کورانن ریدفرن
رم، ایتالیا؛ در روزهای پس از سقوط کابل، بتول حیدری خود را مجبور به گرفتن یک تصمیم بینهایت سخت کرد. خانم حیدری، روانشناس و درمانگر جنسی ۳۵ ساله که با زنان و جامعه دگرباشان کار میکند، سالم به ایران که فرزندانش قبلاً در آنجا پنهان شده بودند، گریخته بود؛ اما تحقیقات دکترای او در قندهار که از ماه اگست که طالبان برگشته بود، نیمهکاره باقی ماند.
پایان نامه حیدری، محصول سالها مطالعه و تحقیق درباره پدوفیلیا در میان مردان افغان، افتخارآمیزترین دستآورد او بود. او تصمیم گرفت به طور موقت به کشوری که یک هفته قبل از آن فرار کرده بود، سفر کند تا آن را دریافت کند. حیدری از ترس این که خانوادهاش برای همیشه از هم جدا شوند، سه فرزندش را با خود آورد و مطمئن نبود چه چیزی ممکن است پس از بازگشت در انتظار آنها باشد.
از نزدیک، طالبان خشنتر از آن چیزی بود که حیدری تصور میکرد. او به زودی به برنامههای آنها برای سلب حقوق زنان، از جمله آزادی حق تحصیل یا کار، پیبرد. او که خشمگین شده بود، در ماه سپتامبر شروع به سازماندهی تظاهرات در خیابانهای کابل کرد و همسالاناش را تشویق کرد که با لباسهای رنگارنگ و سنتی سربلند بایستند.
در ماه اکتبر، او در فیسبوک تهدید میشد و طالبان سعی کردند «صالح» پسر نوجوانش را اختطاف کند. خانواده او تصمیم گرفتند برای دومین بار فرار کنند و از مرز به پاکستان عبور کنند. در آنجا سه هفته منتظر ماندند تا یک روزنامهنگار ایتالیایی که از کار حیدری شنیده بود به آنها کمک کرد تا به ایتالیا پرواز کنند و درخواست پناهندگی دهند.
حیدری از رم بطور خستگیناپذیر تلاش میکند تا مسیرهای خروج از افغانستان را برای کسانی که بیشتر در معرض خطر هستند، از جمله فعالان زن و افراد ترنس پیدا کند، در حالی که برای کسانی که افسردهگی و آزار خانگی را تجربه میکنند، از طریق تلفن درمان میکند.
در لحظات نادری از سکوت، او دوسیههای تحقیق خود را باز میکند تا زمانی که طالبان شهروندان افغانستان را سرکوب میکنند، کار او مهمتراز استراحت است.
س: بیشتر از همه دلت برای چه در افغانستان تنگ شده است؟
ج: کابل، شهری بسیار شلوغی است که خیابانهای همیشه پرازدحامی دارد و میوه و سبزیجات میفروشند. دلم برای صدای میوه و سبزی فروشهای که صدها بار قیمت محصولات شان را فریاد میزنند تنگ شده. صدای آنها صدای خانه من هستند.
س: چه چیزی شما را در مورد خانه جدید تان شگفتزده کرده است؟
ج: من در یک خانواده و در یک جامعه بسیار مذهبی به دنیا آمدم. اما هرگز تصور نمیکردم که ایتالیا نیز اینقدر مذهبی باشد. من نمادهای مذهبی را درشفاخانهها و دکانها و مکاتب میبینم و در همه جا کلیسا وجود دارد.
س: برای آرامش خود چه کارمیکنی؟
ج: تا زمانی که زنان فعال در افغانستان گیر کردهاند، من نمیتوانم آرامش داشته باشم. در حال حاضر تمام وقتم را صرف شنیدن مشکلات آنها میکنم. وقتی آنها آزاد شوند، میدانم که من هم باید به یک روانشناس مراجعه کنم. ما باید ذهن خود را با صحبت کردن، رقصیدن، گوش دادن به موسیقی و خندیدن خالی کنیم… با انجام همه این کارها، میتوانید دوباره خود را پیدا کنید.
س: وقتی به آینده افغانستان فکر میکنید، چه چیزی به ذهنتان میرسد؟
ج: زمانی که طالبان به قدرت رسید، افغانستان مُرد. احساس میکردیم که داخل حفره هستیم که هیچ کس نمیتواند از آن فرار کند. حالا این حفره به یک گودال بزرگ تبدیل شده است و ما در حال فرود به عمق آن هستیم. هر کاری که طالبان در حال حاضر انجام میدهند، تازه شروعاش است. چیزی که من را نگران میکند این است که این تا چه وقت ادامه خواهد داشت و آیا افغانستان فصل جدیدی را آغاز خواهد کرد؟
س: بیشتر اوقات چه غذایی در خانه میخورید؟
ج: من دوست دارم غذاهای ایرانی و همچنان غذاهای افغانی درست کنم؛ اما پیچیده است زیرا به مواد خاصی نیاز دارد که در اینجا به سختی پیدا میشود. بچههای من از امتحان کردن غذاهای ایتالیایی خوشحال هستند؛ اما وقتی در خانه هستیم، غذاهایی را که با آنها بزرگ شدهاند، مانند قورمهسبزی و قابلی پلو میخواهند. اولین بار که در ایتالیا قورمه سبزی درست کردم مرا گریه گرفت.
س: دارایی مورد علاقه خود را که با خود دارید توصیف کنید. چرا اینقدر برای شما خاص است؟
ج: مهمترین چیزهایی که آوردم دخترانم ملکه ۷ ساله و الهام ۱۳ ساله هستند. آنها فقط دختران من نیستند، آنها نسل جدید افغانستان هستند. آنها دختران قدرتمندی هستند. آنها حامل تمام امیدهای من برای آینده هستند.
س: یک کلمه را برای توصیف خود انتخاب کنید.
ج: من یک مبارز هستم. ما همه مبارز هستیم. نه بخاطری که در جنگ هستیم، بلکه به این دلیل که برای زنده ماندن میجنگیم. اکنون نیز پس از خروج از افغانستان در چنین شرایط سختی، ما هنوز برای گذران زندگی خود میجنگیم.
س: وقتی به طالبان فکر میکنید چه کلمهای به ذهنتان میرسد؟
ج: خشونت.
س: یک سال بعد خود را کجا میبینی؟
مهمترین چیز برای من این است که پایاننامه خود را به پایان برسانم و چیزی را ارائه کنم که واقعاً بسیار ارزشمند است.