شیرین یوسفی
قبرستان خاموش روشنایی در ششمین سالیاد انفجار خونبار در میان معترضان جنبش روشنایی در دهمزنگ کابل که بر اساس گزارش یوناما ۸۵ کشته و حدود ۴۱۳ زخمی برجای گذاشت، پس از شش سال، گویا این فاجعه تنها به یاد خانوادههای قربانیان مانده است.
فضای غبار گرفتهی تپهی در غرب کابل معروف به قبرستان روشنایی؛ جایی که دستکم ۸۰ جوان معترض به تبعیض سیستماتیک حکومتی را در دل خود جای داده، در ششمین سالروزش انگار زایری چندانی ندارد. درتمام روز سکوت قبرستان تنها با ضجهی مادران شکسته میشود.
امسال هیچ یادبودی رسمی از قربانیان این حادثه صورت نگرفت. برعکس سالهای گذشته که بسیاری در کنار خانوادههای قربانیان با برگزاری مراسمهای گرامی داشت بر مزار آنها همدردی، تجدید میثاق و با جدید کردن عکس و پرچم از چهرهی قبرستان غبار روبی میکردند.
زندگی با جای خالی او
محمدعلی یکی از قربانیان انفجار دهمزنگ بود. شش سال بعد به مناسبت روز حادثه، تنها همسرش مریم با دخترهفت ساله و پسر ۱۰ سالهاش زایر قبرش است. دختر محمدعلی به عکس غبار گرفتهی پدرش زل زده است. گاهی معصومانه از مادرش میخواهد کمتر گریه کند. شاید این گریههای برای دختر محمدعلی که در روز حادثه تنها یک سال داشته و چیزی زیادی از پدرش به یاد ندارد، عجیب باشد.
اما برای مریم که شش سال با جای خالی او زندگی کرده، چنین نیست: «شش سال تنهایی وشش سال زندگی با درد و حسرت را فقط همسر و مادر یک شهید میتواند درک کند. دو فرزندم را به تنهایی بزرگ کردم. هر روز با بزرگ شدن فرزندانم مشکلاتم هم بیشتر و بیشتر میشود. دختر کوچکام پدراش را به یاد نمیآورد فقط عکس پدراش را دیده و قصههای از من در مورد پدرش شنیده.»
مریم میگوید، ۳۲ ساله است؛ اما جای خالی محمدعلی و چنگال بیرحم زندگی از طراوت جوانی برایش چیزی نگذاشته است. مریم میگوید: «هیچ کس، کسی را درک نمیکند. شش سال از مرگ همسرم گذشت؛ اما یک نفر دروازهام را باز نکرد که در چه حالی؟»
دومین تظاهرات اعضای جنبش روشنایی که در دوم اسد سال ۱۳۹۵ در شهر کابل در اعتراض به تغییر مسیر پروژه بزرگ برقرسانی توتاپ برگزار شده بود، هدف سه حمله انتحاری قرار گرفت که مسوولیت آن را گروه داعش برعهده گرفت.
در گوشهی قبرستان صدایی مادری برای ساعتها به ناله بلند بود. نزدیکتر میشوم، مادری سنگ قبری را بغل کرده و مویه میکند: «رضایم شش سال شد آبی { مادر} خود را تنها ماندی.»
آرام کنارش قرار میگیرم. تلاش میکنم سر صحبت را باز کنم. میگوید، پسرش سال سوم دانشجوی اقتصاد بود. هنوز آخرین صحبتهای رضایش را به یاد دارد. شاید آخرین گفتوگویی شان بوده و شاید رضا مادرش را برای شرکت در تظاهرات اعتراضی جنبش روشنایی با این صحبتها قانع کرده است: «همیشه در خانه میگفت، ما مردم هزاره پای مال استیم. هم دردانشگاه، هم در دولت و درهر جا. همیشه آرزو داشت برای قوم خود و خانواده خود کار کنه. وضعیت مالی ما خوب نبود؛ اما میگفت درسهایم تمام شوه مشکلات حل میشه.»
جنبش روشنایی در اعتراض به تغییر مسیر پروژه بزرگ برقرسانی توتاپ از بامیان به سالنگ شکل گرفت؛ اما ادعای بزرگتر این جنبش مدنی تبعیض سیستماتیک حکومت برعلیه هزارهها در افغانستان بود. «درد ما برق نیست، درد ما فرق است» از شعارهای معروف جنبش روشنایی بود.
تنها زایر محمد، مادر پیر و خواهرش است. مادر محمد در میان گریه برای فرزندی که برای همیشه خوابیده، لالایی میخواند. با برگرفتن اشک از چشم با گوشهی چادرش میگوید: «شش سال شد؛ اما هنوز مرگ بچهام باورم نمیشه. هر کسی بچهاش از خارج یا از مسافرت میایه، با خودم میگم یک روز محمد از مه هم خواهد آمد و آبی گفته بغلم خواهد کرد.هنوز کتابهایش سرجایش است و کالا هایش در آلماری است.»
ششمین سال کشته شدن معترضان به تبعیض حکومتی در حال از راه رسید که یک سال است افغانستان در وضعیت کاملا متفاوتی قرارگرفته است. حکومت قبلی سقوط و جایش را به طالبان داده است. اما هنوز یک چیز محکم سرجایش است؛ تبعیض قومی بر علیه هزارهها. با این فرق که استخوان تبعیض قویتر شده و دامن آن زندگی اقوام دیگری غیر از قوم حاکمان را هم گرفته است.
در ششمین سالیاد حادثه خونین دهمزنگ، چند نفر از افراد طالبان ظاهرا برای تامین امنیت به قبرستان روشنایی آمده است.
درگوشهی تنها، زنی سنگ قبری را در بغل دارد. درسکوت گریه میکند. میگوید، با کشته شدن برادرش خوشی از خانهی آنها رخت بسته است؛ اما تنها قبرستان روشنایی تسلی خاطر شان است.
ظاهرا امروز حضور طالبان در دور و بر قبرستان همینجا را هم برایش ناخوشایند کرده است: «طالبا امروز آمده که بگوید، ما کشتم و امروز سرتان حکومت هم میکنیم. دیروز همینا برادرم را کشتند و امروز آزادانه سر قبرش قدم میزنه.»
شهناز( مستعار)، یک ماه مانده به عروسی در انفجار دهمزنگ نامزدش را از دست داده. هنوز بر سرقبرش میآید. میگوید، در روز حادثه نتوانسته نامزدش از شرکت در تظاهرات منصرف کند: «با یک چشم به هم زدن همه چیز ختم شد. همهی قول و قرارها زیر خاک شد. برایش گفتم نرو تظاهرات، اما گفت اگر مه نروم یکی دیگه نرود پس که دادخواهی کند؟»
شهناز ۲۸ ساله دوباره ازدواج کرده است. اما هرگز نمیتواند نامزد سابقش را فراموش کند: «به خانواده شوهرم نگفتم میروم سالگرد شهدای روشنایی؛ اما یاد نامزدم همیشه با مه است و نمیتوانم فراموش کنم، دردی که به هیچ کس نمیشه گفت. بعد چهار سال با حل اختلاف خانوادهها با هم نامزد شده بودم.»
قربانیان انفجار مرگبار بر جنبش روشنایی در دهمزنگ کابل، همه جوانان و بیشتر از افراد دانشگاهی بودند. شش سال بعد از این حادثه نه تنها سرنوشت این پرونده خونبار فراموش شده که به نظر میرسد مطالبهی آن هم رو به فراموشی است.
درگوشهی از قبرستان شماری از دختران و پسران هم به چشم میخورد. جمعی چند نفرهی که میگویند، آمده تا تاریخ عدالتخواهی را فراموش نکنند. نجیبه میگوید، به مزار نبی سلطانی دوستش آمده است: «متاسفانه امسال به هر دلیلی مثل سالهای پیش گرامی داشت نبود، اما این جوانان همیشه به ما تاریخ عدالت خواهی را یادآوری میکنند.»
محمد نعیم، در روز حادثه در دهمزنگ کابل و در محل برگزاری تظاهرات حضور داشت. در یک قدمی مرگ؛ اما مرگ دوستانش سیاهترین روز زندگیاش را رقم زد: «پنج نفر از دوستان صمیمی بعد امتحان از دانشگاه کابل، با جنبش یکجا شدیم که در ساحه دهمزنگ انفجار شد. خودم چند قدم دورتر از ساحه انفجار بودم. از پنج نفر، سه تن از صمیمیترین دوستایم را در یک چشم بههم زدن از دست دادم.»
انصار در کنار محمد نعیم ایستاده و با نشان دادن عکسی در گوشی هوشمندش که چهار نفر را با لبخندهای برصورت در محوط دانشگاه کابل نشان میدهد، میگوید، عکس قبل از رفتن به تظاهرات گرفته شده است: «جای دوستانم همیشه در دورهمیهای دوستانه خالی است.»