در دل تپهی هموار دروازه چوبی که وقتی از آن بخواهی رد شوی باید خودت را نیم قد بگیری تا عبور بتوانی. به آسانی نمیتوانی بفهمی، انسانهایی آنجا زیست دارند. وقتی وارد یکی از مغارهها شدم تنم از شدت سرما به لرزه افتاد و چشمانم هیچچیزی جز تاریکی را نمیدید. مغارهیی که ۱۵تن در آنجا زندگی میکنند.
پس از ورودم به مغاره، ناگهان صداهای کودکانهای دور برم را پُر کرد و چشمانم به تاریکی آن خُو گرفت، دیدم کودکان قد و نیم قد زیادی آنجا مشغول دنیای کودکانهشان بودند.
نجیبه که زن جوانی است به تازگی در مغاره خواهر همسرش مسکن گزین شده است. او چهار فرزند دارد. فقر باعث شده تا دو خانواده باهم در یک مغارهی کوچک زندگی نمایند، مغارهیی که گنجایش چهار نفر بیشتر را ندارد.
فقر و فروش کودک
این خانواده از گرسنگی و سرمای جانسوز بامیان به ستوه آمدهاند و میخواهند یک فرزند شان را بفروشند. نجیبه به خبرنگار رسانه رخشانه میگوید که سختی روزگار و گرسنگی کودکانش، او را مجبور کرده تا به آشنایانشان بگوید که در صورت پیدا شدن خریدار یکی از فرزندانش را بهفروش میرساند. او علت فروش دلبندش را گرسنگی و نبود جای میگوید تا با فروش یکی از آنها شاید بقیه فرزندانش از گرسنگی نجات یابند.
نجیبه با خانوادهاش سه هفته قبل بنابر نپرداختن کرایه خانه از قریه سرخ قل بامیان شبهنگام از خانهی که در آن قبلآ زندگی میکرد، توسط صاحب آن خانه بیرون انداخته شده و آنها مجبور میشوند به مغاره یکی از خویشاوندان شان که آنها نیز روزگار بدی دارند، پناهنده شوند.
همسر نجیبه یکی از کارمندان معدن ذغال سنگ در درهصوف ولایت سمنگان بود. کار طاقت فرسا و غیر بهداشتی سبب شده است که دید چشمان او ضعیف شود.
شوهر نجیبه که چشمانش دید کمتری دارد به هرجایی که برای کار مراجعه کرده، قبول نشده است. او به تازگی از معدن ذغال سنگ درهصوف ناامید به بامیان برگشته است. زیرا با آن نور ضعیفی که چشمانش دارد، اجازه کار در معدن هم نیافته است. او همه روزه به بازار بامیان میرود و از صبح تا شام میدود تا شاید کاری دست و پا کند؛ ولی شام دوباره با دست خالی به مغاره بر میگردد.
به گفته نجیبه زندگی برای آنها به سختترین نقطهاش رسیده و آنها چارهی جز فروش یکی از فرزندانشان را ندارند. نبود مکانی برای بودوباش، گرسنگی و سردی هوا همه دست به دست هم داده تا آنها به هیچچیزی جز نجات از مرگ فکر نکنند.
سردی و گرسنگی برای کودکان، پدر و مادر شان، طاقتفرسا است. آنها بهطور هولناکی از آن رنج میبرند.سختیهای روزگار و فقیری حاکم بر زندگی این خانواده سبب شده است که نجیبه با تکلیفهای عصبی و قلبی نیز دست به گریبان باشد.
فروش کودکان یکی از تکاندهندهترین حادثههایی است که میتواند روح عمومی جامعه را جریحهدار میکند. در کشور ما گاه کودکان مورد آزار و اذیتهای جنسی قرار میگیرند و گاه به سان یک کالا در معرض تجارت و قاچاق قرار میگیرند. با آن که افغانستان یکی از کشورهای دارای قانون حمایت از کودکان است؛ اما به دلیل تداوم جنگ، فقر و ناامنی، جرایم علیه کودکان را مثل آب خوردن آسان کرده است. فروش کودک در اثر فقر و ناداری یکی از موضوعات حادی است که همواره خانوادههای فقیر در گوشه و کنار افغانستان، به آن اقدام میکنند.