زیبا بلخی
روستای کوچک «شیرآباد» در حومهی شهر مزار شریف به دلیل گرد و خاک بر خاسته از کوچههای خاکی و زبالههای انبار شده در گوشه و کنار خیابانها، چهرهی طوفانی را به خود گرفته است.
در میان این گرد و غبار، کودکان با چهرههای خاکآلود و دست و پای سیاه شده، اینسو و آنسو در حال جستوخیز هستند. تعدادی از کودکان نشسته روی خاک در دنیای کودکانهی خود غرق هستند. اینجا جایی است که ۲۰۰ خانواده از قوم «جوگی» زندگی میکنند. بیشتر خانوادهها دستکم ۷ کودک دارند.
کودکی خردسال و ژولیده، پیش قدم میشود تا خانهی خود را نشان دهد. خانههای گلی کوچک که نه سرپناه مناسبی دارد و نه دروازهای که بتوان با آن درون و بیرون خانه را تفکیک کرد.
جوگیها، اقلیت محروم در جامعه افغانستان هستند. طایفهای که به نام «لولیها» هم شناخته میشوند. این طایفه، عمدتا در حاشیه شهرها زندگی میکنند و از ابتداییترین امکانات زندگی نیز برخوردار نیستند. خانوادههای جوگیهایی که در منطقه «شیرآباد» شهر مزارشریف نیز زندگی میکنند، سالها است که شب و روزشان را در محرومیت مطلق به سر میبرند.
مشکل بزرگتر از نظر مردم، محرومیت کودکان جوگیها از مکتب و چرخه مدام بیسوادی در میان این طایفه است. منابعی از جوگیهای ساکن «شیرآباد» شهر مزار به رسانهی رخشانه میگویند که با مراجعه بزرگان این طایفه، هیچ مکتبی حاضر به پذیرش کودکان آنها نشده است.
وقتی خبرنگار رسانهی رخشانه در مورد مکتب رفتن از کودکان جوگیها میپرسد، نام «مکتب» برای بسیاری از آنها ناآشنا است. شماری هم با صدای بلند میگویند: «نه.»
این کودکان به یک دلیل از آموزش به عنوان یک حق اساسی محروم است؛ این که آنها متعلق به طایفه جوگی و مجبور به تحمل چنین تبعیضی هستند.
برهان ۱۶ ساله آرزوهای زیادی دارد. اما میگوید، بزرگترین آرزویش این است که درس بخواند. او هنوز یک روز هم مکتب نرفته است. اگر روزی اجازه پیدا کند که مکتب برود، دوست دارد در آینده داکتر شود: «همهگی میخواهد درس بخواند. من میخواستم در آینده یک داکتر شوم و مریضهای مردم را تداوی کنم. میگویند شما کوچی هستید. یک وقت اینجا هستید. یک وقت هم دیگر جای. نمیشود شما را به مکتب گرفت.»
از هرکودکی از جوگیها در منطقه «شیر آباد» از آرزویشان که پرسیده شود، بزرگترین آرزو و آرمان شان مکتب و رهایی از چرخه مدام بیسوادی است.
برهان میگوید، بزرگان و نمایندهیشان برای این که آنها به مکتب بروند بارها به مکاتب شهر مزارشریف مراجعه کردهاند؛ اما هیچ مکتبی حاضر به پذیرش آنها نشده است. به گفتهی برهان: «بسیاریهای ما و حتا کلانترهای ما رفتند به مکتبها که ما را در مکتب قبول کنند اما گفتند شما کوچی هستید.»
برهان هیچ کاری ثابتی ندارد. گاهی اگر کاری پیدا شود، روزمزدکاری است. اما بیشتر روزهایش در کوچههای پرگرد و زبالهی شیرآباد به شب میرسد: «من خودم بیکار هستم. اگر مکتب بخوانم در آینده یک چیزی شوم کار وبار ما خوب میشود. وضعیت اقتصادی ما خوب میشود. فعلا در سرای کار میکنم. آرد پایین میکنیم. کنجاره پایین میکنیم.»
براساس روایات تاریخی از قول بزرگان جوگیها، این طایفه بیش از ۱۲۰ سال پیش از تاجیکستان به افغانستان آمدهاند. گروهی که به لحاظ تباری خود را تاجیک و پیرو دین اسلام میداند. عمدتا در حاشیههای شهرهای کابل، جلال آباد، مزارشریف، شبرغان و مناطق دیگری زندگی میکنند که زنان و مردان خانواده بیشتر از طریق تکدیگری، فالبینی و کارهای شاقه هزینهی زندگی خود را تامین میکنند.
برهان آرزو دارد روزی مشکلات بزرگ این طایفه از جمله محرومیت کودکان از آموزش دیده شود: «همین چیزها و مشکلات را باید توجه کنند. در بخش مکتب، ما تا مکتب بخوانیم و آینده ما را بسازیم همهگی در خودش یک آرزو دارد.»
هیچ کودکی از این طایفه در شهر مزار شریف، به مکتب نمیرود. فرقی هم نمیکند که دختر باشد یا پسر. در حالی که دختران همسن و سال حسینای ۱۰ ساله دانشآموز صنف سوم و یا چهارم مکتب هستند؛ اما او فقط به یک دلیل از دختران همسن وسالش بازمانده است؛ او دختری متولد شده متعلق به یک خانهی «جوگی» است.
حسینای کوچک میگوید، علاقهی زیادی دارد به مکتب برود و در آینده آموزگار شود: «زیاد خوش دارم مکتب بروم و در آینده معلم شوم و دخترها را درس بدهم.»
حسینا به سن کم خود درک کرده است که راه رهایی محرومیت مدام جوگیها با سواد شدن است: «هرچیز به فامیلم کمک میکنم. خوراکه، آرد و برنج کمک میکنم.»
بیسوادی مشکلی بزرگ در میان جوگیها است. در هیچ دوره به آنها فرصت آموزش داده نشده است. شاید افرادی که سواد خواندن داشته باشد، در میان این طایفه انگشتشمار باشد. به همین خاطر، تا کنون هیچ کسی از این طایفه در ادارات دولتی افغانستان استخدام نشده است.
زهرای کوچک از پنجرهی فرسودهی خانه شان به بیرون نگاه میکند. او داوطلب صحبت میشود. او ۹ سال سن دارد. میگوید دوست دارد مانند سایر دختران به مکتب برود. «دخترکهای هم سن خودم که کالای مکتب به تن دارند مکتب میروند. ما که مکتب میرویم ما را قبول نمیکنند. من جگر خون میشوم.»
زهرا هرچند هنوز روی مکتب را ندیده و روشن هم نیست که چه زمان این طلسم شکسته خواهد شد؛ اما در ذهنش رویای آینده خود را ساخته است. «میخواهم در آینده داکتر شوم. اما چون مکتب نیست نمیتوانم به آرزوهای خود برسم.»
بیشتر کودکان این طایفه، روزانه مصروف نگهداری خواهران و برادران کوچکتر از خود یا سرگرم بازیهای کودکانه خود در کوچه پس کوچههای خاکی «شیر آباد» هستند.
اجمل ۱۱ ساله هم هنوز روی مکتب را ندیده است. او میگوید، در زندگی آرزویی جز رفتن به مکتب و معلم شدن ندارد. «میخواهم در آینده معلم شوم و بچههای دیگر را درس بدهم. فقط همین آرزویم است. از خیلهای خود ما را از دیگر قومهای ما را فقط درس بدهم.»
شماری از بزرگان قومی جوگی در صحبت با رسانهی رخشانه، ریشهی همه مشکلات خود را در بیسوادی و محرومیت کودکان شان از آموزش میبینند.
حبیبالله ۲۸ ساله پدر حسینا است. خودش هم بیسواد است. میگوید، از زمان تولد درمهاجرت بزرگ شده است. روزانه برای تامین مصارف خانوادهاش در خیابانها کار میکند. «ما فعلا میرویم مارکیت کراچی کشی هم میکنیم. جوالیگری هم میکنیم. هر کار بتوانیم میکنیم. شغل آزاد و کارشاقه غریبی میکنیم تا زندگی خود را پیش ببریم. در دفتر و کارهای خوب، ما را نمیگیرند. چون سواد نداریم. حتا خوانده و نوشته نمیتوانیم.»
حبیبالله هم روزی مثل دخترش حسینا آرزو داشت مکتب برود و با سواد شود. اگر ۲۰ سال پیش به او عنوان یک کودک جوگی فرصت آموزش داده شده، امروز حبیبالله یک آموزگار بود، چون آرزو داشت معلم شود. «مردم افغانستان ما را به رسمیت نمیشناسند. در این میشناسند که ما مردم جوگی هستیم. مشکلات زیاد داریم زیاد آرزو داشتم مکتب بخوانم، نشد.»
حبیبالله میگوید، باید برای کودکان این طایفه فرصت آموزش داده شود. «تا به کی این قسم غریبی بکنیم و با این وضعیت بزرگ و پیر شویم.»
جوگیها سالها شناسنامه نداشتند؛ اما براساس فرمان محمد اشرفغنی، رییس جمهور پیشین افغانستان در سال ۱۳۹۷، جوگیها قادر شدند که تذکره بگیرند. نام این قوم در فهرست تذکره الکترونیک هم اضافه شده است.
به گفتهی حبیبالله، در گذشته کودکان این طایفه به دلیل نداشتن شناسنامه نمیتوانستند مکتب بروند؛ اما حالا چنین مشکلی وجود ندارد و آنها دارای شناسنامه هستند. «سابق ما تذکره نداشتیم، نمیتوانستیم مکتب برویم. فعلا داریم ولی نمیدانم چرا برای ما هیچ امکانات نمیدهند و مکتب برای ما نمیسازند.»
در میان حیاط یک خانه گلی مرد دیگری نشسته است. خودش را یونس معرفی میکند، او نیز از مردان قوم جوگی است که از آینده نامعلوم فرزندانش نگران است.
یونس میگوید، هیچ توجهی به طایفه جوگیها نشده است. «ما مردم خو همین قسم بیسواد ماندیم. وقت تذکره نداشتیم، حالی تذکره داریم. اینه حالی هم هیچ کس از ما مردم پرسان نمیکند که حال تان چطور است؟ طفلهای تان مکتب میخوانند یا نمیخوانند؟ نه این دولت و نه هیچ دولتی به ما مردم توجه نکرده.»
او میگوید، آرزو دارد روزی فرزندانش شامل مکتب شود. «مه خودم مکتب نخواندم. اما کوشش دارم اولادهایم یک چیزی شوند. میخواهم دولت یک مکتب جور کند. مکتبهای دیگر یا قبول نمیکنند یا زیاد دور است از ما. طفلهای ما خرد هستند، آنجا رفته نمیتوانند.»
محمد نعیم بلخی، آمر معارف طالبان برای ولایت بلخ میگوید که در ولایت بلخ هیچ قومی بهنام جوگی زندگی نمیکند. بلخی به رسانه رخشانه گفت: «در مربوطات ما، قوم جوگی نداریم. به این عنوان شاید باشند در بیرون از شهرمزارشریف و بیرون از ولایت. اما در داخل شهر مزارشریف ما از این قوم و از این قبیله مردمهایی نداریم. کوچیها واری که خیمهها داشته باشند و زندگی داشته باشند و ما زمینه تعیلم و تربیه را برای شان مساعد کنیم.»