محمد صالحی
«زننامه» که «نقد گفتمان پدرسالار» عنوان فرعی آن است، اثری از دکتر یعقوب یسنا است. در جامعهای که محصول تفکر و طرز دید آنان، گروههای افراطی و زنستیزی میشود که نیمجامعه را خانهنشین و زندانی میکنند، نشر و خواندن کتابهایی چون«زننامه» امر ضروری و مهمی است.
این کتاب گفتمان مردسالار و پدرسالار را در سه بخش مورد انتقاد قرار میدهد.
در بخش نخست آن به انتقاد از تعبیر و برداشت بدوی و مردسالارانه از مناسبات فرهنگی و اجتماعی زنانه میپردازد.
در این بخش ابتدا ما با عنوان«بهترین زن (زنِ گمنام)» مواجه میشویم. نویسنده خاطر نشان میسازد که در جامعهی ما موقعی که بخواهند از زنی به خوبی یاد کنند، میگویند: «خیلی زن خوبی است؛ کسی نامش را نشنیده است.»
نامداشتن آغاز هویت است. هویت فرد از نام فرد آغاز میشود، وقتی کسی نام نداشته باشد، در واقع هویت ندارد و یا اگر کسی نام هم دارد، بیشتر به نام مثلا زن احمد، خواهر غلامسخی، مادر محمود و… است.
در جوامع بدوی و مردسالار دختر«مالِ مردم» است. از خود هویت و نام و نشان ندارد، او ننگ و ناموس و غیرت مرد است. به همین دلیل وقتی مردی از قبیلهای دچار کار خلافِ قانون میشود، باید دختری از همان قبیله به جرم اعضای مرد فامیلش، به«بَد» داده شود.
در حالیکه زنها هم مثل ما مردها نفس دارند، شخصیت دارند، هویت نفسانی و احساس جسمانی دارند؛ اما فرهنگ مردسالار نخستین و ابتداییترین حق زن، که همان حق داشتن«نشان و هویت» است را از زنها سلب کرده است که با اینکار در واقع زنها به کالا، ابزار، متاع و… تقلیل یافتهاند.
در عنوانهای بعدی به«زنِ مردصفت» و «زنذلیل» برمیخوریم. این دو عنوان اغلباً در مقابل هم قرار میگیرند. اولی هنگامیکه بخواهند برای زن مرتبه ببخشند و از او تمجید و تعریف کنند، بهکار میرود و او را به مرد تشبیه میکنند؛ ولی هنگامیکه بخواهند مردی را تحقیر کنند، او را بهخاطر همنشینی و انس و الفت با زنان نکوهش کرده و برایش زنذلیل میگویند.
برای زن اصطلاح «سیاهسر/سیاسر» را استفاده میکنند؛ ولی برای مرد «محاسن سفید»، زیرا از نظر مفهومی هرچه سیاه است، به بدی و زشتی تعلق دارد و هرچه سفید است، به نیکی و خوبی. بدین معنا که در جامعهی مردسالار و بدوی هر آنچه که خیر و نیکی و صفات پسندیده است، به مرد تعلق دارد و هر آنچه که زشتی، حقارت و رذالت است، متعلق به زن است.
بخش دوم این کتاب برداشت مدرن و معاصر از مناسبات فرهنگی و اجتماعی زنانه را مورد انتقاد قرار میدهد.
در جامعهی مردسالار در قدم نخست، زن را از کار خلع سلاح میکنند. این خلع سلاح بدان معنا نیست که زن کار نمیکند. زن کار میکند؛ اما کار زنان اعتبار و ارزش ندارد. قیمت ندارد. رایگان است.
اولین گام مبارزه با خلع سلاخ زنان از کار این است که زمینهی فرصتهای مناسب فراهم شود تا زنان تحصیل کنند، حرفه و مهارت یاد بگیرند، مجهز به تواناییها و ظرفیتهای شرایط کار شوند تا بتوانند در مناسبات و روابط اجتماعی، نقشآفرین و تأثیرگذار شوند.
بنابراین فراهم نمودن زمینهی شغل و تحصیل زنان، میتواند موجب رسمیت یافتن نام و استقلال هویت فردی زنان در جامعه شود. هر انسانی که شغل و نان نداشته باشد، نام و هویت نیز ندارد. فردی که دستش پیش کسی دراز است؛ غذا، لباس و اختیار بیرون رفتن خود را از کسی دگر دریافت کند، طبعاً نمیتواند نام و نشان و استقلال هویت فردی در اجتماع داشته باشد.
بحث دیگری که در این بخشِ کتاب مطرح میشود، سوءاستفادهی مردان از زنان در عرصههای مختلف است.
وقتی مردان نزاع و دعوا میکنند، به همدیگر فحش نمیدهند، به زن، خواهر و مادر و سایر اعضای زن خانوادهی همدیگر فحش میدهند، جرم و جنایت را مردان میکنند؛ اما زنان به«بَد» داده میشوند.
جرم را مردان انجام میدهند؛ اما قربانی تجاوز جنسی برای رفع کینه و انتقامِ مردان و قربانی قتلهای ناموسی برای عقدهی جنسی، زنان قرار میگیرند. عامل بسیاری از جنگ و نزاعهای تاریخ بشر مردان اند؛ اما این زنان هستند که بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم در همهی این جنگها قربانی داده/میدهند.
در بخش سوم این کتاب برداشت فیمنستی از مناسبات فرهنگی و اجتماعی زنان مورد انتقاد قرار میگیرد.
در این بخش نخستین چیزیکه مورد نقد قرار گرفته، «خودبیانگری و زبان زنانه» است. از دید نگارندهی کتاب، جایگاه زنان در زبان نیز دچار فرودستی معرفتی و فرهنگی شده است. هرچه که به زنان تعلق میگرفته، شامل تابو در زبان شدهاست. زنان و موضوع زنان به امر خصوصی تقلیل یافته است.
خود بیانگری کلی زنان و خودبیانگری میل جنسی زنان تبدیل به تابو شده، بیان آن زشت دانسته میشود. در فرهنگ مردسالار زنان«خود» ندارند و ناگزیر به پنهان کردن احساسات، میل و خودبیانگری خود میشوند. حتی فراتر از آن، زن معادل واژهای مسخشده است. مرد سرستون نیکی و خیر است؛ زن سرستون بدی و شر است.
مهمتر از همه در فرهنگ مردسالار فجایع طبیعی مثل زلزله، خشکسالی، سیلاب و… به کردار و رفتار زنان ربط داده میشود. این برداشت نه تنها یک برداشت عامیانه است، بلکه روحانیون از بلندگوهای رسمی در افغانستان و ایران چنین میگویند.
نکتهی دیگری که در این بخش از کتاب بدان اشاره شده، «بکارت و شیفتهگی مرد بهخون» است.
به برداشت نویسندهی کتاب، جدا از اینکه پردهای تحت نام«بکارت» اصلا وجود دارد یا خیر، باور فرهنگی دربارهی بکارت، مسألهی زنان و زنانه نیست؛ بلکه مسألهی مردان و فرهنگ و باور مردانه است. مردان باید نسبت به انسانیت، هویت و بشریت زن توسعهی دید و نظر پیدا کنند؛ روابط بشری را به ریختن چند قطره خون تقلیل ندهند؛ و مهمتر از همه زن را به عنوان انسان، مقدمتر از واژن زن و آلت خود بدانند.
با حضور زنان در جامعه میتواند دیدگاه ما مردان نسبت به زنان اصلاح شود. مردان و زنان میتوانند در کنارهم حضور سعادتمند و دوستانهای در اجتماع داشته باشند، ما مردان باید درک کنیم که قبل از اینکه ارزش و اعتبار زن را متعلق به دهها چیز دیگر بدانیم، باید قبول کنیم که زن، زن است. انسان است. جامعه در نبود و فقدان زنان، جامعهای معیوب و ناقص و فاقد جنبههای اجتماعی و بشری است.