نویسنده:زینب صابری
جوامع مختلف اسلامی در طول تاریخ، نسبت به حضور زنان در جامعه رفتارهای مختلفی را در پیش گرفتهاند. در برخی از این جوامع، زن هیچ نوع ارتباطی با دنیای بیرون نداشته؛ اما در جامعهی افغانستان تا قبل از تسلط طالبان، تا حدودی رابطهی عادی میان زن و جامعه وجود داشت. هرچند این رابطه نیز افتوخیزهایی داشته و در بعضی دورهها کمرنگتر و یا پررنگتر بوده؛ اما این ارتباط همواره وجود داشته است. ارتباطی که اکنون با حضور مجدد طالبان، بهطور کلی قطع شده است.
استدلال عمدهی طالبان برای قطع رابطهی زنان با اجتماع، همواره حمایت و حفاظت از زنان بوده است. روشی که پیامدهای خطرناک بسیاری برای زنان، خانوادهها و جامعه دارد. راهی که نه تنها موجب بهتر شدن وضعیت نمیگردد، بلکه موجبات نفرت و انزجار زنان، اکثریت مردان و جامعهی بینالمللی از حکومت طالبانی، دین اسلام و حکومتداری اینچنینی را نیز فراهم میسازد.
و اما حذف زنان از جامعه، تنها زندگی زنان را تحت تأثیر قرار نمیدهد. این محرومیت، انزجار و گوشهنشینی، ارتباط مستقیم با فجایع دیگری دارد که تمام جامعه را متاثر خواهد ساخت. زنان در طول بیست سال گذشته، نقش فعال اقتصادی در سطح کلان و یا خرد در خانوادهها و جامعه داشتهاند. هرچند بسیاری از خانوادهها از لحاظ فرهنگی و سنتی به تحصیل و کار زنان باور نداشتند؛ اما به دلیل همین نقش اقتصادی و کمک زنان در این راستا و نیاز خانوادهها، از حضور زنان در جامعه، تحصیل و کار آنان ممانعت نمیکردند. در حال حاضر و در این شرایط سخت اقتصادی، زنان به نیروی مصرفی صرف تبدیل شدهاند و مردان تنها منبع درآمد خانواده به حساب میآیند.
از سوی دیگر، در این شرایط بد اقتصادی که اشتغال برای همهی شهروندان دغدغهی اصلی محسوب میشود، طالبان با کنار زدن نیمی از نیروی کار جامعه علاوه بر زنان، به اقتصاد کشور نیز آسیب وارد میکنند. حذف زنان تعادل نیروی کار در جامعه را بر هم میزند. زنان باسواد و دارای مهارتهای مسلکی، از کار محروم شدند. در نتیجه، برای پر کردن این جای خالی از نیروهایی استفاده میشود که از مهارت و علم کافی برخوردار نیستند. علاوه بر این آسیب، حالا این زن تبدیل به یک نیروی مصرفکننده شده است، سطح درآمد خانواده پایین آمده و رفاه کاهش یافته است، در نتیجه میزان افسردگی در خانواده و به خصوص زنان افزایش یافته که این مساله ریشهی بسیاری از خشونتهای خانوادگی است. رشد اطفال در چنین فضای متشنجی، پیامدهای وحشتناک دیگری مانند فرار از منزل و روی آوردن به سمت اعتیاد به مخدرات دارد.
این روش در واقع علاوه بر صدمهزدن به خانواده، از لحاظ اقتصادی موجبات وابستگی زنان به مردان را نیز فراهم میکند که این وابستگی میزان آسیبپذیری زنان را افزایش میدهد. علاوه بر این، خشونت زن علیه زن را نیز به دنبال دارد و دیگر خانوادهها علاقهیی به داشتن فرزند دختر نخواهند داشت. نوع نگاه به دختران، نگاه به کالا و نگاه ابزاری خواهد بود، ازدواج زودهنگام دختران رواج پیدا خواهد کرد و فروش دختران نیز افزایش خواهد یافت. ازدواج زودهنگام نیز موجب افزایش سقط جنین، مرگومیر مادران و نوزادان، کاهش سلامت مادران و… میگردد. در واقع این آسیبها رابطهیی تنگاتنگ با یکدیگر داشته و هر یک، آسیبهای متعدد دیگری را به دنبال دارند.
در چنین جوامعی، فقر به سمت جنسیتی شدن پیش میرود و نیمی از جامعه فقیر و در نتیجه آسیبپذیر میگردند. این آسیبپذیری هم در سطح خانواده و هم در سطح جامعه اتفاق میافتد. در دو سال اخیر میزان زنان تکدیگر افزایش چشمگیری داشته است. در خانه زنان از خشونتهای خانگی و محرومیت رنج میبرند و در بیرون نیز با خشونتهای روحی، روانی، جنسی، فیزیکی، تنفروشی و خیابانآزاری مواجه خواهند بود. با پایین آمدن سطح اقتصاد خانواده، بهداشت نیز در معرض خطر قرار میگیرد. این امر برای زنانی که سقفی برای زندگی دارند؛ سختیهای فراوانی دارد، حال آنکه برای زنان تکدیگر و زنانی که جایی برای زندگی ندارند، وحشتناکتر است. رکود بهداشت بهطور کلی، میزان بیماریها و مرگومیر را افزایش میدهد که این امر برای زنان بیشتر اتفاق افتاده و آنان را بیشتر درگیر میکند.
از طرفی میزان مهاجرت و آمارها نشان میدهد که در چنین جوامعی زنان، میل زیادی به مهاجرت و ترک چنین وضعیتی دارند که این خود تناسب جمعیت یک کشور را دچار مشکل میکند. بیشتر کسانی که به مهاجرت علاقه نشان میدهند و کشورها نیز تمایل به پذیرش آنان دارند، زنان و طبقهی جوان، تحصیل کرده و کارآموخته هستند. حال اگر جمعیت زیادی از زنان جوان یک کشور مهاجرت کنند، مشکلات زیادی از قبیل تجرد مردان، بچهبازی، از همپاشیدگی خانوادهها، دور ماندن اعضای خانواده برای سالیان طولانی از یکدیگر و… را به بار میآورد. علاوه بر این؛ اتفاقات ناگواری که در مسیر مهاجرت امکان دارد برای زنان و دختران بیافتد، فراوان هستند؛ مانند تجاوز جنسی، آزارهای روحی – روانی و جسمی، قاچاق، کلاهبرداری، سرقت و…
همچنین در جامعهیی چنین مردانه و افراطی، زنان حتی در مسائل مربوط به طلاق که امری مطابق با دین است نیز با مشکلات فراوانی روبهرو میشوند. در واقع زنان دیگر جرأت مراجعه به دادگاهها برای گرفتن طلاق را ندارند، چون قانون از آنها حمایت نمیکند. از طرف دیگر، زنی که جامعه و قانون ترکش کرده است و با دنیای بیرون ارتباطی ندارد، بعد از طلاق و جدایی جایی برای زندگی و کاری برای رفع نیازهایش ندارد. در واقع زنان محکوم به تحمل کردن هر نوع رفتار و هر گونه خشونت هستند. همین امر موجب افزایش خودکشی، کودکآزاری و فرار میگردد. دولت عملا به مردها اجازهی اعمال خشونت و حمایت از آنان را میدهد. در واقع به نوعی آموزش و رواج این خشونتها را بر عهده دارد.
اصولا زمانیکه حکومتها تصامیم بزرگ اینچنینی که تمام جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد، میگیرند؛ برای مشکلات ایجاد شده تصامیمی گرفته و راهحلهایی نیز ارائه میدهند. از جایی که نگاه به زن در میان طالبان، نگاهی غیر انسانی بوده و از طرفی تصامیمش بر مبنی تعقل وتفکر، آیندهنگری و خیر و صلاح جامعه و برخواسته از ذهنی آگاه و باسواد نیست، مشکلات بهوجود آمده را نمیبینند و حتی قادر به درک و فهم آن نیستند تا به دنبال ارائهی راهکار باشند.
علاوه بر مشکلاتی که حذف زنان از جامعه در خانوادهها به وجود میآورد؛ حذف زنان یعنی نیمی از اعضای جامعه، بدین معناست که نیمی از اعضای جامعه توسط حکومتداران نفی میشوند و بر این اساس، این نوع حکومت نیز میان نیمی از اعضای خود مشروعیت و مقبولیت نخواهد داشت و اساسا چنین حکومتی نامشروع بوده و با اعمالش زمینهی اعتراض شهروندانش را مهیا میکند. سرمایهی انسانی و اجتماعی افول کرده و نهایتا خود حکومت را نیز دچار آسیب میکند. از جاییکه دست این نوع حکومتداران در حوزهی قناعت افکار و اعتراضات عمومی خالی است، برای ایجاد نظم و آرامش، به خشونت روی میآورند؛ راهی که اثربخشی آن پایدار نخواهد بود.
پایه و اساس خانواده که باید مبنی بر احترام و عشق و محبت باشد، در این جوامع نفرت، احساس تملک و خشونت است. حکومتی که فریاد از حمایت، حفاظت و کرامت زن سر میدهد، در واقع با حذف زنان، آنان را اینچنین تحقیر و شکنجه میکند. در حقیقت آنان را تبدیل به برده کرده و به نیمی از جامعه اجازه میدهد تا زندگی آنان را تحت کنترل داشته باشند. آنها را به انحطاط و انحراف میکشاند و حقوق اساسیشان را نقض میکند. خشونت علیه زن و آسیب رساندن به شأن و کرامتش، تبدیل به امری عادی، رایج و فرهنگی میشود که این امر در حکومتی که خشونت علیه زنان در آن کاملا ساختاری است، امری مسلم است.