ف. شریفی/ اندونیزیا
آنکه میرود فقط میرود؛ ولی آنکه میماند درد میکشد ، غصه میخورد ، بغض میکند ، اشک میریزد و تمام این ها روحش را به آتش میکشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خو میگیرد و دلش برای کسی که سالها برای یک دیدار خیلی سطحی، میتپید، تنگتر میشود و این دیدار به حسرت ابدی در زندگیاش تبدیل میشود.
آری ، این است قصهی غمانگیزی که این روزها خیلی از آدمهابهخصوص زنها به شمول من، داریم تجربه میکنیم. از یک ماه به این سو تا حال سه آدمی که در زندگیم هر کدام شان جایگاهی داشتند و برایم عزیز بودند، شنیدن خبر مرگشان شوکهآور بود. حدود شاید ده سال هیچ کدام از این سه نفر را ندیدم. برای دیدار هر کدامشان دلم میتپید. برنامه داشتم و برای روزهای دیدار لحظه شماری میکردم. دلم میخواست هر کدام از آنها را وقتی که دیدم برایشان یک خاطره از کودکی را قصه کنم از روزهایی را که آن زنها مرا به اینجا رساندند. برای تک تکشان بگویم که چقدر از صبوری، بردباری و مهربانیشان در زندگی الهام گرفتم. میخواستم برای هر سه آنها بگویم که چقدر حضورتان در زندگیم مفید بود و میخواستم دستان هر سهشان را ببوسم، بوی مهربانی و روستایی دستانشان را به مشامم بکشم و بگویم ممنون که هستید و تشکر که مرا همیشه دوست داشتید. اما این همه حرف فقط با یک جملهی غمانگیز خلاصه میشود:« روح شان شاد…» مگر میشود روحی کسی شاد باشد که یک روز دل شاد زندگی نکرده باشد؟ مگر میشود روح کسی شاد باشد که تمام عمر بهجز بدبختی، مشقت و درد، یک روز خوش را سپری نکرده باشد…؟
ظاهرا قصهی زندگی مردمان ساکن در افغانستان، دردناکتر از این حرفها است. شاید زنی حسرت دیدار دخترش را به قبرستان با خود حمل کند. شاید مردی در انتظار فرزندش که در جنگ است، اشک در چشمانش خشک شده باشد. شاید عاشقی سالهای نبودن معشوقش را که در انتحاری دهمزنگ از دست داده است، به دوش میکشد و دلش برای یکبار تماس تلفنی پر میکشد. شاید خواهری در انتظار برادرش که در دانشگاه کابل در حمله تروریستان جان باخت، زندگیاش را پایان داد… شاید هم کسی مثل من که در دنیایی غربت مصروف درس و آموزش است و ندیدن سه بزرگ خانواده، یک عمر دلتنگی، بدبختی و ویرانی را تجربه میکند.
در سرزمینی که بیشتر از چهل سال، قصه مرگ مردمانش، شاید تبدیل به یک قصه تکراری شده است و تقریبا همه در برابر این داستان تکراری کرخت شدند و انگار همه بیزارند از شنیدن این قصه؛ اما چاره نیست جز شنیدن، جز تسلیت گفتن. ما وارد یک موج دیگری از مرگ، نیست و نابود شدن، شدیم. این روزها علاوه بر جنگ، انتحاری، طالب و داعش و … دشمن دیگری در کمین است. براساس گزارش رسانهها ویروس کرونا که موج جهش یافتهاش در افغانستان شیوع گسترده پیدا کرده است، نگران از دست دادن اعضای فامیل، دوستان، همسایهگان و آشنایانم بیشتر از همیشه هستم.
من از همه عزیزانم و مردم عزیزم در افغانستان تقاضا دارم حداقل با رعایت فاصله اجتماعی از مرگ احتمالی در اثر ویروس کرونا، خودشان را محفوظ نگهدارند و نگذارند این هیولا آدمهای بیشتری از خانوادههای دردمند ما را بگیرند.