هانیه فروتن
هشدار: اگر در افغانستان هستید و به خودکشی فکر میکنید، با کسی که به او اعتماد دارید صحبت کنید. هر روز قدمی برای امید و زندگی بردارید، حتی اگر کوچک باشد. یا به شماره ۱۱۹ تماس بگیرید.
زلیخا میگوید آخرین تصویر از چهرهی بی روح دخترش را فراموش نمیتواند. او که مادر چهار دختر است و حدود دو ماه قبل وقتی به محل نگهداری حیواناتاش رفت، دخترش را دید که خود را حلقآویز کرده بود.
براساس گزارشهای رسانهها موارد خودکشی به شمول خودکشی در میان دختران و پسرانی که کمتر از ۱۸ سال دارند و طبق معیارهای حقوقی سازمان ملل، کودک محسوب میشوند در افغانستان تحت کنترل طالبان افزایش یافته است.
دختر زلیخا نیز وقتی خودکشی کرد فقط ۱۶ سال داشت. زلیخا میگوید: «مدام فکر و خیالهایی مغزم را مشغول میکند که آیا خواهرانش هم به خودکشی فکر میکنند؟»
متخصصان و روانشناسان میگویند که «شیوع فراگیر افکار خودکشی» را در افغانستان مشاهده میکنند. گزارشهای سازمان ملل و ارزیابیهای مستقل شورای حقوق بشر نیز بیشتر شدن آمار خودکشی را در افغانستان تایید کردهاند.
روزنامه گاردین در گزارشی که قبلا از میزان افزایش خودکشی زنان از سال ۲۰۲۱ به این طرف نشر کرده، گفته است که طالبان اجازهی علنی کردن آمار خودکشی را به کارکنان صحی افغانستان ندادهاند.
عمدهترین عامل خودکشی در میان مردان، فقر، وضعیت اقتصادی و تنگدستی گزارش شده؛ اما عمدهترین عامل خودکشی در میان زنان، بازگشت طالبان و اجرای خشونتآمیز فرامین زنستیزانهی این گروه گزارش شده است.
مدینه، دختر زلیخا که صنف دهم مکتب بود نیز قربانی سیاستهای طالبان شد. مادرش میگوید نگران است که افسردگی ناشی از محرومیت و محدودیتهای روز افزون طالبان جان بقیه دخترانش را هم به خطر بیندازد.
آنها در ولسوالی پنجاب ولایت بامیان زندگی میکردند. حدود دو ماه قبل به تاریخ ۶ سپتامبر سال روان میلادی، وقتی زلیخا به طویله (محل نگهداری مواشی) رفت تا به گوسفندانش آب و علف بدهد، دخترش را دید که از سقف آویزان مانده بود.
زلیخا میگوید طالبان برای مردم افغانستان حکم مأموران مرگ را دارند. مخصوصا برای خانوادههایی که عزیزان خود را فقط بخاطر طالبان از دست دادهاند.
این مادر ۵۴ ساله که پنج دختر داشت و حالا چهار دختر دارد، تمام آنچه که داشت را فروخت تا زمینهی آموزش و کمی آزادی دخترانش را در کابل فراهم کند.
او اکنون در یک خانهی کرایی با دخترانش در غرب کابل زندگی میکند: «دیگر توان تماشای پژمرده شدن دخترانم را نداشتم. هرچه نباشه اینجا پایتخت است و حداقل میتوانند به کورس انگلیسی بروند تا از خانهنشینی و غم خوردن برای چند لحظه هم که شده نجات پیدا کنند.»
زلیخا در ناحیه ۱۳ کابل خانهای را با کرایهی ۲ هزار در ماه اجاره گرفته است. خودش مهرهدوزی میکند تا از این طریق هزینه کورس دخترانش را فراهم کند.
زندگی در کابل مشکلات خودش را دارد اما زلیخا به این فکر میکند که «اگر وقت تر کابل میآمدم، حالی دخترم زیر خاک نبود.»
خانوادههای دیگری نیز هستند که مثل زلیخا فکر میکنند؛ آنها از اینکه دخترانشان را از دست بدهند نگران هستند.
فاطمه ۵۳ ساله به تازگی دو دخترش را برای تحصیل به ایران فرستاده است، آنهم با فروختن النگو و زمینی که از شوهرش به ارث مانده بود.
فاطمه در ولسوالی بلخاب ولایت سرپل زندگی میکند. با او تلفنی صحبت کردم و معتقد است که «دختر داشتن در این دوره، بدتر از زمان پیغمبر شده.»
هرچند خودش با بیماری دیابت دست و پنجه نرم میکند، اما به نظر میرسد که طالبان بهمراتب برای او خطر سازتر است. به خاطر همین، النگوها و زمینش را فروخت تا هر دو دخترش را نجات دهد.
او میگوید: «خودت میبینی که چه رقم رفتار میکنند با زنان. هر روز یک گپ و یک قانون نو جور میکنند، با زور کلاشینکف سر مردم اجرا میکنند، کسی حق اعتراض نداره و اگر صدایش را بلند کند جایش یا در زندان است و یا هم در قبرستان.»
وقتی دانشگاهها به روی دختران بسته شد، دختران ۲۲ ساله و ۲۴ ساله فاطمه، صنف دوم و چهارم دانشگاه بلخ در رشتههای ادبیات انگلیسی و دواسازی بودند.
آنها بعداز دو سال و ۱۰ ماه تجربهی افسردگی و مرگ تدریجی زیر حاکمیت طالبان، موفق شدند در یکی از دانشگاه های تهران بورسیه پنجاه درصدی بگیرند.
فاطمه میگوید دختر کوچکش یک بار تا مرز خودکشی پیش رفته بود: «دختر خردم یک بار، یک تخته گولی (قرص) ره خورده بود.»
او را خیلی زود به شفاخانه منتقل کردند و با رسیدگیهای بهموقع پزشکان، دختر فاطمه نجات پیدا کرد. بعد از این اتفاق بود که تصمیم به نجات دخترانش گرفت: «این اتفاق زنگ خطری شد که درد دوریشان را بجان بخرم و اجازه بدهم آنها ازین عذاب نجات پیدا کنند و این تنها کاری بود که از دستم ساخته بود.»
حکیمه ۳۵ سال دارد و صاحب دو پسر و یک فرزند دختر است. او در غرب کابل زندگی میکند. میگوید: «به پسرایم اجازه نمیدم پیش چشم خواهر خود، کارهای خانگی مکتبشان را انجام بدهند. چون دیدم وقتی دخترم کتاب و کتابچه ره میبینیه، حالت چهرهاش تغییر میکنه و آه میکشه.»
زینب ۱۴ ساله دختر حکیمه است. او سال گذشته از صنف ششم مکتب فارغ شد و طالبان اجازه ندادند که بیشتر از این درس بخواند.
ترس و وحشتی که مبادا زینب به خودکشی فکر کند مادرش را وادار ساخته تا هرجای که میرود، دخترش را نیز با خود ببرد. حکیمه با دعوت کردن همکلاسیهای زینب و فراهم سازی زمینه دورهمیهای دوستانه، میخواهد از منزوی شدن بیشتر او پیشگیری کند.
متین، پدر زینب به رخشانه گفت که دخترش آرزو داشت خلبان شود و پرواز کند. اما بالهای او را قطع کردند و اکنون دچار افسردگی شدید است.
متین میگوید، زندگی دختران در افغانستان غرق در تاریکی شده است: «هر بار با دخترم چشم د چشم میشم، از شرم زیاد، نگاهم را پایین میاندازم، حس درماندگی و بیچاره بودن برایم دست میدهد، در دلم میگم کاش خدا برایم دختر نمیداد. نه اینکه این یک پدیدهی ناخوشایند باشد نه، این را گفتم چون او پیش چشمم ذره ذره آب میشه و هیچ کاری برایش نمیتانم.»
او وقتی اینها را میگفت، نگاهش به یک نقطهی از فرش اتاق قفل شده، همچنان سرش را پایین گرفته بود. انگار بیشتر از این نمیتوانست حرف بزند. مثل اینکه در گلویش چیزی گیر کرده باشد آخرین حرفاش این بود: «دردی که من میکشم، کمتر از درد زینب نیست. ولی چاره چیه؟»