الهه رسا
شب و روزش را در چهار دیواری خانه سپری میکند. از روی اجبار با مردی ازدواج کرده که ۱۵ سال از خودش بزرگتر است. سهیلا(مستعار) تنها ۱۹ سال دارد؛ اما میگوید، دردش بزرگتر از خودش است.
خانوادهی سهیلا ساکن ولسوالی انجیل هرات استند؛ اما او دو سال پیش با اجبار خانوادهاش، مجبورشد در برابر نیم ملیون افغانی، زن دوم یک ملای مسجد در ولایت بادغیس شود.
سهیلا نمیتواند بغض خود را پنهان کند. با صدای گرفته میگوید، شوهرش او را فقط برای بچهدار شدن گرفته است. حتا قبل از آمدن طالبان، اولین دستور شوهرش در زمان نامزدی به او نرفتن به مکتب بوده: «درس خواندن بس است.»
سهیلا بهدلیل محدودیت خانوادهاش تنها حاضر میشود که از طریق تماس تلفنی با رسانهی رخشانه صحبت کند.
سهیلا میگوید که هنگام ازدواج، پدرش یک بار هم از او نپرسیده که به این وصلت راضی است یا نه؟
پیش از آمدن طالبان نیز افغانستان به عنوان کشوری با جامعهی سنتی، بستر مناسبی برای ازدواجهای اجباری و زیر سن بود. با آمدن طالبان، گزارشهای بیشتری از افزایش ازدواجهای اجباری در افغانستان به نشر میرسد.
سهیلا دوسال است که از رفتن به مکتب محروم است. قبل از آمدن طالبان تلاشهای فراوان سهیلا برای گرفتن موافقت شوهرش و کسب اجازهی رفتن به مکتب بینتیجه مانده بود. او گفته است، با محدودیتهای تازهی طالبان، دیگر مکتب رفتن برایش به یک رویای ممنوعه میماند: « شوهر من نمیگذارد که به مکتب بروم و طالبان هم مکنبها را بسته کردهاند.»
طالبان به محض رسیدن به قدرت دروازه مکتبهای دخترانه بالاتر از صنف ششم را بستند. حدود دو هفته پیش با صدور فرمانهای جدید، دروازهی تمامی نهادهای آموزشی به شمول دانشگاهها را بر روی زنان بستند. دختران در افغانستان در حال حاضر حق هیچ نوع آموزش را ندارند.
سهیلا به رسانهی رخشانه گفته است: «بزرگترین آرزوی زندگی من این است که دوباره درس بخوانم و برای کشور خود یک فرد مفید شوم. وقتی صاحب اولاد شوم، بتوانم آنها را خوب تربیه کنم و از آموزش شان حمایت کنم.»
سهیلا فقط دوماه را در بادغیس زندگی کرده و پس از آن تاکنون در خانهی پدرش زندگی میکند. سهیلا همسر دوم شوهرش است و دلیل ازدواج مجدد شوهرش، بیاولادی خانم اولش بوده است.
زندگی اجباری سهیلا با شوهر زندارش نیزبر وفق مرادش پیش نرفته و او نیز مانند خانم اول همسرش، نمیتواند صاحب فرزند شود.
او گفته است: «داکتر برای من گفتند که تو کیست داری و باید عمل شوی و اگر عملیات نشوم، اولادار نمیشوم. ما هم که توانایی اقتصادی نداریم. فقط یک مرتبه رفتم داکتر و دیگر پول ندارم که به نزد داکتر بروم و توانایی مالی ما خیلی ضعیف است.»
ذهن سهیلا درگیر این است که احتمالا اگر در طولانی مدت مشکل صحیاش برطرف نشود، دوباره شوهرش به ازدواج سوم فکر کند و او را ترک کند.
شوهر سهیلا در کنار کشاورزی، ملا امام یک مسجد در شهر قلعهنو مرکز ولایت بادغیس است. سهیلا میگوید، شوهرش حتا به او هزینهی خورد و خوراکش را نمیدهد. او گفته است، شوهرش تنها برای چند روز در ماه از بادغیس برای «همبستر شدن» با او به هرات میآید.
حالا مسوولیت مصارف زندگی سهیلا به دوش پدرش است: «به این دلیل که خانوادهی همسرم و امباق من برای من طعنه نزنند، به خانهی پدر خود آمدم و دیگر نمیخواهم که به بادغیس بروم.»
پیدا کردن دختران زیادی که به خاطر ازدواج اجباری در افغانستان از رفتن به مکتب محروم شدهاند، کار آسانی است. مثل فدیه رحمانی (مستعار) که مجبور شد در ۱۱ سالگی شوهر کند و مکتب را رها کند. او حالا ۱۶ سال دارد. حاصل این ازدواج یک دختر یکونیم ساله است.
فدیه از بیجاشدگان ولایت بادغیس است. یکو نیم سال است که در منطقهی شیدایی ولایت هرات زندگی میکند. ازدواجش باعث شد که بهدلیل مخالفت همسرش، نتواند تا بیشتر از صنف هفتم درس بخواند.
او محرومیت از آموزش را بربادی آرزوهایش توصیف میکند. فقر فراگیر زندگی فدیه را نیز از کودکی تا اکنون سایه افکنده است: «بعضی وقتها به استاد خود میگفتم که پول برای خریداری کتابچه، قلم و مانتو ندارم و استاد مهربان برای من کمک میکرد. من همیشه سپاسگزار استاد خود بودم. ای کاش میشد که دوباره سر صنف بروم و استاد و هم صنفان خود را ببینم.»
پایبندی به ارزشهای سنتی، ازدواج زیر سن و تسلط طالبان بر افغانستان، باعث شده است که میلیونها دانشآموز دختر از رفتن به مکتب محروم شوند و قدم گذاشتن در صنف درسی را تنها در ذهنشان خیالبافی کنند. شاید بسیاری مثل فدیه وسهیلا، با تن دادن به ازدواج، مکتب رفتن رویای ممنوعهی شان شده باشد.