اصالت
چهار سال قبل پس از قبول شدن در رشتهی حقوق و علوم سیاسی، اولین تجربهی حضورم در صنف را خیلی خوب به خاطرم دارم. سپیدهی سحر با شور و اشتیاق فراوان آماده شدم و خودم را به دانشگاه رساندم. با اندکی پرسوجو، صنف درسیام را یافتم. بهمحض باز کردن درب صنف، همهی چشمها به سوی من تازه وارد چرخید و توجه همه به سویم جلب شد. حس عجیبی داشتم. قبلا در موقعیت مشابه و زیر نظارت جمعی قرار نگرفته بودم. مردد ایستاده بودم. نگاه اجمالیای به داخل انداختم. استاد در قسمت بالای صنف، ایستاده و در حال تدریس بود. در اولین نگاه به داخل صنف، متوجه شدم که همهی محصلین پسرند. اول فکر کردم شاید صنف را اشتباه آمدهام. بعد دیدم که روی درب نوشته است: «لومری سمستر حقوق دیرلسمه دوره»
در نگاه نخست بزرگی و مساحت صنف توجهم را جلب کرد. تقریبا بیش از صد محصل داخل صنف نشسته بودند. من میان رفتن و نرفتن مردد در درگاه ایستاده بودم. در ذهنم با این سوال کلنجار میرفتم که دختران و دانشجویان زن کجا بودند؟ پیش از آن هیچگاه در میان جمعهای کاملا مردانه حضور نیافته بودم. به نظرم شرایط معذب و سختی بود. جرئت داخل شدن را نداشتم. در دلم میگفتم: بهتر است از خیر درس خواندن بگذرم. آخر، مگر ممکن بود به عنوان یگانه دانشجوی دختر در میان این جمع ماند و درس خواند؛ مساله که فقط چند روز نبود. چهار سال آزگار باید در آن شرایط دوام میآوردم. همزمان انگار نیرویی در من بیدار شده بود و مدام نهیب میزد: این همه زحمت کشیدی! شب و روز درس خواندی! امتحان دادی! کامیاب شدی! حالا میخواهی به همین راحتی و مفتی رهایش کنی؟ دوراهی سختی بود. باید ظرف چند ثانیه برای تمام آینده و سرنوشتم تصمیم میگرفتم. گزینهی اول این بود که اگر از این درب داخل رفتم صرف نظر از تمام فشارها، چالشها و بنبستهای پیشرو، تا پایان راه استقامت کنم و تمام تلاش و تعهدم را به کار ببندم و اگر به هر دلیلی پایم را داخل این صنف نگذاشتم و بهخانه برگشتم؛ دیگر حق ندارم اینجا بیایم.
تصور خودم در انزوای خانه، کمک کرد تا گزینهی اول را انتخاب کنم. تمام عزمم را جزم کردم و به داخل صنف قدم گذاشتم. دو چوکی جای در میانهی صنف خالی بود. در اولی نشستم و کتابچهام را بیرون آورده مشغول نوتبرداری شدم.
کمی بعد متوجه نگاههای خیرهی دیگران به خودم شدم. آشکارا صورتشان را به سویم میچرخانند. از پشت سرم هم غُمغُمهایی به گوش میرسید: «ته سه کوی ددغه دیرو نارینه و په مینز که درس وایی؟ انجونی خو د کور دپاره ده ته چی خپله آشپزی زده کری هم دیره خبره ده.» آن روز، با تمام سختی و سختجانیاش گذشت. یک هفتهای بیاعتنا به نگاهها و زمزمهها ادامه دادم. تا این که هفتهی دوم شروع درسها، سه دانشجوی زن دیگر هم در صنف حضور یافتند. اما چندی نگذشته بود که دو نفرشان ترک تحصیل کرده و یکیشان هم تبدیلی گرفت و رفت. من ماندم نگاههای خیره و زخمزبانهای ناتمام. اما با خودم عهد بسته بودم که در این میدان میجنگم.
وقتی مسلم و معلوم شد که من ازین صنف رفتنی و صحنه را ترککردنی نیستم، تقریبا همه در توافقی پنهانی نادیدهام میگرفتند. انواع نابرابری و تبعیض جنسیتی را بر من روا میداشتند. مثلا اغلب به سوالهایم درست پاسخ نمیدادند. بعضا حتا با کاربری اصطلاحاتی چون عاجزه، سیاسر، ضعیفه و حیوانکی تحقیرم میکردند. یا حتی تلاش میکردند که به بهانهی اینکه چرا نقاب نمیزنم، حذفم کنند. آن جمع به هر قیمتی میخواست من در آن صنف نباشم. شاید تلاشهای بیپایان آنان برای بیرون پرتاب کردن من بود که نیروی مقاومت را هر روز در من قویتر میکرد. من به حقوق و حیثیت انسانیام آگاه بودم و باور داشتم که این حق را هیچکس نمیتواند از من بگیرد.
من برای رسیدن به قلهی آرزوهایم، از کوره راه دشوار و پرسنگلاخی گذشتهام. ولی در تمام مسیر، خواستم به خود و پیرامونم ثابت کنم که دختران و زنان این سرزمین نیز حق دارند آزادانه در رشتههای تحصیلی مورد علاقهیشان تجربه و تخصص کسب کنند. باور داشتم که زنان حق و حیثیت انسانی زنان اموری بدیهی و اصیلاند. حق آموزش، حق کار، حق سفر، حق آزادی بیان و حق آزادیهای فردی جزء الزامات و اصول زندگی بشر است و هیچ گروه، نهاد یا منبعی حق ندارد با هیچ توجیهی آن را نقض، محدود یا پایمال کند. زنان به نقشهای و جنستی خلاصه نمیشوند. خواستم ثابت کنم که زن «ضعیفه» نیست. عاملیت و اختیار و اراده دارد؛ به آسانی نمیشکند و به راحتی متوقف نمیشود. ما زنان و دختران افغانستان در محاصرهی این فشارها آبدیده و رویینتن شدهایم. حالا آنقدر قوی هستیم که حتی اگر همهی جهان همصدا شوند و در سرکوب و حذف ما دست بهدست هم بدهند، چون آهن گداخته از زیر پتک آهنگر بیرون میآییم و تبدیل به اثری هنری و جذاب میشویم…
امروز، بزرگترین و زیباترین روز عمرم است. جشن من فراغت از رشتهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه قندهار است. آنقدر شاد و رهایم که میتوانم در آسمان پرواز کنم. امروز افتخار این را دارم که این پیروزی و سربلندی علمی و انسانی را با شما تقسیم کنم و این شادی را با شما جشن بگیرم. از حضور، همراهی و همدلی ارزشمند همهیتان بسیار سپاسگزارم. رسیدن به استقلال فکری و تکمیل آموزش عالی برای بسیاری از زنان افغانستان آروزی دست نیافتنیای است. برگزیدن راه دانایی و آزادی برای زنان در جامعهی سنتی، مردسالار و جنگزدهی افغانستان خصوصا در جنوب افغانستان و قندهار راه ناهمواری است. ممنونم که در این مسیر همراهم بودید.