شیرین یوسفی
ساعت پنج صبح در هوای گرکومیش و خیابانهای خلوت کابل عابران کمی هرکدام با عجله به طرفی میروند. یکی یا کارگر است و صبح زود از خانه بیرون زده یا دانشآموزانی که سروقت به درس شان برسند؛ اما درگوشهی خیابان زنی با برقع رنگو رورفته تنها و زانو دربغل نشسته است.
نامش مریم و ۳۸ ساله است. مریم مادر دو فرزند دختر ۱۰ و پنج ساله است. مریم تا آخرین روز سقوط حکومت جمهویت به عنوان مامور پولیس در یکی از حوزههای کابل کار میکرد. او به دلیل ترس از شناسایی نمیخواهد نامی از این حوزه ببرد.
مریم که تا نزدیک به یک سال پیش کارش محافظت از امنیت مردم بود، هفت ماه است که هر روز صبح خروسخوان از خانه بیرون میشود و تا ناوقتهای شب در گوشهی یکی از خیابانهای کابل چشم به عابران و موترسوارن میدوزد تا دستی دراز کرده و چند افغانی کف دستش بگذارد: «با سقوط جمهوریت زندگی مه هم بههم خورد. چند ماه نتوانستم کرایه خانه پرداخت کنم و دخترهایم گرسنه مانده بود.».
مریم درگفتوگو با رسانهی رخشانه میگوید، در حکومت پیشین ماهانه ۱۵هزار افغانی معاش داشت و میتوانست بهخوبی از پس مصارف زندگی خود و دو دخترش بیرون شود.
« روز بد برادر ندارد»
گدایی در خیابان انتخابی از سر مجبوریت بوده، زیرا مریم به خاطر ترس از شناسایی توسط طالبان نمیتواند جایی دنبال کار بگردد. به نظر ترس که واقعی است. او حتا وقت از تصمیمی که از روی مجبوریت بوده حرف میزند، در لحن صدایش غرور و شرم در آمیخته است. از قول او هیچ کسی از همکاران و خویشاونداناش از این که او گدای میکند خبر ندارد.
« روز بد برادر نداره. یک ماه بعد سقوط خرچ خانهام تمام شد یک نفر نگفت زندهاستی یا مرده. مجبور شدم دستمال روی سرک بندازم و طفلکهای خوده از گرسنگی نجات بتم. دستمال انداختن روی زمین و گدای یعنی هر روز مردن و غرور زیر پا کردن است؛ فقط بخاطری که شاهد مرگ طفلکهایم نباشم این کار میکنم.»
با سقوط حکومت قبلی افغانستان سرنوشت مطلق اعضای نظام امنیتی افغانستان خارج از این سه چیز نبودهاند؛ ترک افغانستان، گرفتاری به دست طالبان و زندگی پنهانی.
طالبان در اولینروزهای تسلط شان از راه جنگ بر افغانستان عفو عمومی اعلام کرد. اما نیویورک تایمز در شش ماهگی تسلط این گروه در گزارش تحقیقی افشا کرد که طالبان نزدیک به ۵۰۰ کارمند دولت پیشین عمدتا نظامیان را کشته یا ناپدید کردهاند. در نزدیک به یک سال گذشته، پیوسته خبر از بازداشت، شکنجه و حتا قتل نظامیان پشین در رسانههای افغانستان بازتاب پیدا میکند.
نیوریارک تایمز وعدهی « عفوعمومی» طالبان را یک «ادعای دروغ» خوانده و گفته است که طالبان از این بهانه، به عنوان دام در انتقامجویی از نظامیان پیشین استفاده کردهاند.
مریم مثل بسیار از زنان دیگر افغانستان در حکومت قبلی زندگی سختی داشته است. او مکتب را در ولایت دایکندی تمام کرده و در سن ۲۱ سالگی ازدواج کرده است. بعد از سالها خانهداری و با تولد اولین کودکش به کارکردن در بیرون از خانه شروع کرده است.
مریم میگوید، مدت دوسال در وزارت دفاعملی حکومت پیشین افغانستان آشپزی کرده و مدت سه سال دیگر به عنوان مامور پولیس کار کرده است: «شوهرم سر چوک کار میکرد حتا نمیتوانستیم از پس پول کرایه خانه بیرون شویم. پسان که مریض شد پول تداوی و مصرف خانه همه بدوش مه افتاد، مه ماندم و دنیایی از فقر و بدبختی.»
شوهر مریم در اثر یک بیماری قلبی چند سال پیش درگذشته است. پدرش در ولایت داینکدی مصروف کار دهقانی است و نمیتواند به او کمک کند: «به همسایهها و حتا طفلهایم نگفتم که گدای میکنم، گفتم در یک خانه پاککاری میکنم. پدرشوهرم هم قبلا وفات کرده. یک برادراش در ایران است که از ما خبری نمیگیرد.»
زخم تیز زبان
این مامور پولیس در حکومت پیشین که بارها جانش را به خاطر امنیت مردم به خطر انداخته میگوید، هیچ گاه تصور نمیکرد، روزی برای گدایی مجبور و بار دوش جامعه شود.
او با آنکه در وضعیت بدی قرار دارد و به سختی چرخ روزگارش را میچرخاند، امیدوار است، اوضاع کشور بهتر شود و بتواند شغل بهتری بتواند پیدا کند. مانند مریم زنان و کودکان زیادی در جادههای کابل و ولایتها گدایی میکنند که بیشتر آنها نان آور خانوادههای شان هستند. پیش از این که کابینه حکومت سرپرست طالبان فیصله کرده بود که در مورد این که چرا شمار افراد گدا در کشور افزایش یافته است، تحقیق شده و از این کار جلوگیری شود.
مریم از رفتار و باور شمار از شهروندان در رابطه به زنان گدا با تلخی میگوید، زخم تیز زبان گاهی تا مغز استخواناش تیر میکشد: «یک روز دوتا پسرا یکاش یک پنج افغانی پیشم انداخت و دوستش گفت بیا این زنان همه فاحشه استند؛ برای پیدا کردن مشتری زیر برقع لب سرکها میشینن. این گپ سرم بسیار سخت تمام شد و تمام روز گریه کردم و شام با دو قرض نان خشک خانه رفتم. طفلکهایم پرسان می کدن که صاحب کارت چیزی گفته چرا جگر خون استی؛ اما مه هیچ جوابی نداشتم که به آنها بگویم.»
مریم دشوارترین روزهای زندگی، خود و هویت گذشتهاش را زیر برقع پنهان کرده تا بتواند به فرزندانش کمک کند. او در محله فقیر نشین درغرب کابل زندگی میکند. ماهانه دوهزار افغانی کرایه خانه میدهد، پول اندکی که برای مریم به دست آوردنش مساوی به جان کندن است. زیرا او حالا شهروندی حاکمیتی است که از زنان میخواهد در خانه باشند. چه رسد به این که زنی بیسرپرست هم باشد. چه گناهی بزرگتر از این که او مامورپولیس هم بوده.
شهر شلوغتر میشود و تعداد پاهای که با عجله از پیش چشمان مریم در حال گذراست، بیشتر و پرتعدادتر میشود. با مریم خدا حافظی میکنم. اما دل مریم لبریز است از درد و نگرانی.
آخرین حرفش، نگرانی از سرنوشت و آینده دو دخترش است. او میگوید دختر بزرگاش دانشآموز صنف چهارم مکتب است: «من برقع میپوشم کاملاً حجاب دارم که گاهی حتا خودم را نمیشناسم؛ اما نان و سر پناهی ندارم. دَ حکومت اینها (طالبان) از گرسنگی مردن عیب نیست ولی بدون چادری بودن عیب است، کجایی این حکومت اسلامی است؟ میترسم درحکومت طالبان دخترانم هم گدا شوند و هم سرنوشت با خودم شود. تمام دل خوشیام درس دخترهایم است و امیدی که به آینده شان دارم، مرا در این سختی کمک میکند.»
یاداشت: بخاطر حساسیتهای امنیتی اسم مریم مستعار ذکر شده است.