مهرین راشیدی
دختری با موهای دُماسپی، عروسکاش را در دست گرفته و با نگاهی دوختهشده به زمین، گام برمیدارد. دستهای از موهایش از مویبند بیرون ریخته و با پریشانی نیمی از صورتش را پوشانده و چشمان کمفروغ عروسک، به پشت سر خیره مانده است. انگار میخواهد چیزی بگوید، یا شبیه اینکه چیزی طلب دارد. نقاش این اثر در توصیف آن میگوید، این روایت زندگی صدها دختر ناراحت و سرگردانی است که میان نمیدانم و چهکنم چهنکنم گیر ماندهاند.
اورزلا رحمانی همراه با چهار دختر و دو پسر نقاش و خطاط که شاگردان او هستند، نمایشگاه نقاشی و خطاطیای را روز شنبه(۱۳عقرب) در صحن مکتب عابدهی بلخی در ولسوالی دهدادی ولایت بلخ برگزار کرده بود.
در این نمایشگاه حدود ۳۰ اثر هنری به نمایش گذاشته شده بود. بهگفتهی اورزلا، بیشتر تابلوها مضامین مفهومی دارند و تعدادی نیز نمایشی هستند: «البته آثار زیادی درنظر گرفته شده بود که به نمایش گذاشته شود، ولی متاسفانه بهخاطر اینکه خلاف میل، عقاید و دیدگاه حکومت فعلی(طالبان) بود، نتوانستیم همه را به نمایش بگذاریم، بهویژه چهرهها را.»
اورزلا رحمانی از مکتب عابدهی بلخی در ولسوالی دهدادی بلخ فارغ شده است. صنف دوم انجنیری در یک دانشگاه خصوصی بود که طالبان دروازهی دانشگاهها را بهروی دختران بستند. نجیبه رحمانی، مادر اورزلا میگوید، دخترش بعد از منع تحصیل توسط طالبان بسیار متأثر و گوشهگیر شد. مرگ پدر، بیکاری مادر و بستهشدن دانشگاه و خانهنشین شدن خودش او را زمینگیر کرد. او میافزاید، بهخاطر اینکه دخترش را از این حالت بیرون بکشد، او را در یک انستیتوت علوم صحی در شهر مزار شریف شامل کرد که اکنون در آنجا در بخش پروتز دندان درس میخواند.
نقاش آماتور
نجیبه رحمانی، مادر اورزلا میگوید، دخترش از نُه سالگی به نقاشی علاقهمند شد: «اصلا پسرم که صنف سوم بود، نقاشی میکرد. چون او را خیلی تشویق میکردم، اورزلا هم علاقهمند شد. اورزلا صنف دوم بود. بعد همینطور پیش خود کار میکرد و تشویقاش میکردم. در سال ۲۰۱۸ بود که اولین نقاشی رسمیتر خود را کشید و برایم نشان داد. نقاشیاش را در فیسبوک خود گذاشتم. هدفم این بود که دوستانم نیز او را تشویق کنند و او علاقهمند شود. بعد از اینکه دوستانم برایش تبریکی دادند و زنگ زدند، او بیشتر کار کرد. برای آموزش رسمی نقاشی جایی نرفته است. ما در دهدادی زندگی میکنیم و شرایط اجتماعی و فرهنگی اینجا خیلی خراب است. از طرف دیگر من از صبح تا شام سر کار میرفتم و اورزلا چون یگانه دخترم بود، مجبور بود که روزانه در خانه باشد.»
نجیبه رحمانی که خود باسواد است و دو سند کارشناسی از رشتههای ادبیات و روانشناسی دارد، از اینکه دخترش بهطور آماتور توانسته به هنر نقاشی دست یابد، احساس سربلندی میکند؛ اما از اینکه نتوانسته دخترش را بهدلیل مصروفیتهای کاری خود و شرایط نامناسب اجتماعی محیطاش به آموزشگاه مناسبی بفرستد، احساس ناراحتی دارد. این را میشود از لحن بیانش در زمان صحبت کردن متوجه شد. او میافزاید: «بعدها که نقاشیهای اورزلا خیلی خوب شده بود، عکس آنها را در فیسبوک گذاشتم. خانم حفیظه محمدی که نقاش چیرهدست است، برایم پیام گذاشت که دخترت را پیش من بیاور تا از نزدیک ببینم و برایش بیشتر یاد بدهم. من گفتم که مشکل اقتصادی داریم و نمیتوانم در شهر پیش شما بیاورم. بعد برایم گفت که خیر است، چون کارش خیلی خوب است، رایگان تدریس میکنم. اورزلا برای یک هفته نزد خانم محمدی رفت. بعد برای ایشان گرفتاری پیش آمد و دیگر نشد.»
عکس: ارسالی به رسانهی رخشانه
مادر اورزلا در رابطه به کارهای جدید و شاگردان اورزلا میگوید که دخترش در اوایل برای کودکان در یک مرکز آموزشی، زبان انگلیسی و مضمون ریاضی درس میداد و پس از آن شماری از دختران و پسران علاقمند یادگیری هنر رسامی از او خواستند که آن بخش را هم آموزش بدهد.
اورزلا میگوید، بهدلیل اینکه آموزشگاه بهروی دختران بزرگسال بند است، او و شاگردانش آثار شان را در چهاردیواری خانههای شان به تصویر کشیدهاند. او در پاسخ به این پرسش که با نقاشی در پی چیست، میگوید: «من در نقاشی بیشتر در پی بیان حقایق و ناملایمتهای زندگی و همچنان نمایش زیباییهایی که در ذهن یک هنرمند میگذرد، هستم. با نقاشی میخواهم خودم را به آرامش برسانم.»
مادر اورزلا میگوید: «اورزلا وقتی خیلی حالش بد و گرفته است، یک بوم نقاشی را گرفته و به اتاقش میرود. نقاشیاش را که میکشد و حالش که خوب میشود، میبراید و نقاشیاش را برایم نشان میدهد که ببینم چطور آمده.»
نجیبه رحمانی دربارهی محتوای تابلوهای دخترش میگوید: «چون دخترم در این سن دردهای زیادی دیده، چنین تابلوهای غمگینی نقاشی میکند. حتا برای شاگردانش نیز چنین محتواهایی را میدهد. دوونیمسال میشود که پدرش را از دست داده است. پدرش سرطان داشت. من هم که قبلا رییس امور زنان دهدادی[زیرشاخهی ریاست امور زنان بلخ] بودم، با آمدن طالبان بیکار شدم. بعدها در یک مؤسسه کار پیدا کردم که با فرمان منع کار در مؤسسات توسط طالبان، دوباره بیکار شدم.»
وقتی به تابلوهای این نمایشگاه خیره میشویم، هر کدام شان در ذهن آدم پرسشی ایجاد میکند. در یکی از تابلوها، شخصی با پنجههای دست راستش به صفحهی ساعت دیواری چنگ انداخته و با دست چپاش ثانیهگرد را قایم گرفته است و تلاش دارد زمان را برعکس بچرخاند. در تابلوی دیگر، ساعت شِنیای را میبینیم که در پلهی خالی ساعت، دختر مغموم و به تنگآمده، درحالیکه چمباتمه زده و سرش را لای دو دستش محکم گرفته، نشسته است. شِنها از پلهی پر و بالایی ساعت، آرام آرام بر شانههایش پایین میریزند. انگار بیقراری و درماندگی او برای نریختن شِن و گذر زمان بیفایده است. زمان توقف نمیکند؛ اما این او است که بیقرارتر، مغمومتر و درماندهتر میشود.
عکس: ارسالی به رسانهی رخشانه
یکی از تابلوها گرگی را در پای درخت تنومندی در یک بیشهزار نشان میدهد. همهجا تاریک است. روشنایی شفق تازه به لای برگهای درخت رخنه کرده است. گرگ به سمت آسمان زوزه میکشد. بخار ناشی از زوزهاش نشان میدهد که هوای بیشهزار سرد است. در این تصویر نیمتنهی دختری نیز بهروی شیشه افتاده است. حجاب، ماسک و عینک سیاهش انگار جزئی از تابلو است. جزئی از بیشهزاری دورافتاده از روشنایی ملایم شفق در سرما که به گرگی که در مقابلاش است و رو به آسمان زوزه میکشد، زُل زده است.
یا در تابلوی عجیبی دیگر، مرد لختی را میبینیم که قلباش را به پشت بسته است و با زحمت آن را میکشد. در اطرافش چهار دانه درخت به چشم میخورد. درختانی که بهجای شاخ و برگ، مغز انسان بر سر شان رشد کرده است. درختان بر روی زمین هموار ایستادهاند؛ اما مردِ قلب بهدوش در مسیری که شبیه چاله و بیراهه است، در حرکت است.
عکس: ارسالی به رسانهی رخشانه
فضای نمایشگاه
با وجود اینکه این نمایشگاه بهروی عموم باز بود؛ اما اشتراککنندگان غالب آن دختران و زنان بودند. دختران و زنانی که همه یکدست و یکرنگ حجابهای سیاه همراه با رویبند و ماسک سیاه پوشیده بودند.
برگزارکنندگان این نمایشگاه میگویند که آنان مجبور شدند تا نمایشگاه شان را با شرایط خاص گروه طالبان برگزار کنند، وگرنه اجازهی برگزاری نمییافتند.
یکی از اشتراککنندگان مرد که نمیخواهد نامش ذکر شود، میگوید: «وقتی از دروازه وارد شدم، دیدم همهی دختران و زنان سیاهپوش اند. راستش جا خوردم. همانجا ایستاد ماندم و جرأت نکردم که جلو بروم. بعد مردد شدم و از یک دخترخانم پرسیدم که میتوانم تابلوها را ببینم؟ او گفت: بلی. کمی جلو رفتم و یکی دو تابلو را دیدم، ولی نتوانستم پیشتر بروم. چون دو طرف دختران سر تا پا سیاهپوش ایستاد بودند و هیچ مردی در بین شان دیده نمیشد. زود برآمدم.»
اورزلا رحمانی، نقاش و مسوول این برنامه میگوید که منع تحصیل و از دست رفتن فرصتها او را درمانده کرده است و او هر روز از پشت درهای بسته، نابودی خود و دختران دیگر را تماشا میکند: «با ایجاد تحول در حکومت و آمدن طالبان، تأثیرات منفی روی کارهای هنری و زندگی اجتماعیام آمد. دیگر مانند یک انسان درمانده فقط میتوانم از پشت درهای بسته تماشاگر نابودی آیندهی خود و دختران امثال خود باشم. ما بهخاطر آیندهی خود درس میخواندیم، تلاش میکردیم و رویا میبافتیم، ولی فعلا با کولهباری از ناامیدی بهسوی تاریکی در حرکت هستم و هیچ روشنایی را نمیتوانم حتا از دوردستها ببینم.»
او نمایشگاه هنریاش را نوعی اعتراض در مقابل اوضاع کنونی کشور میداند و هدف از برگزاری آن را تشویق هنرمندان تازهکار و حرکتی جهت دادخواهی حق دختران که از تحصیل محروم ماندهاند، میداند.