سمیه ماندگار
باد سرد بهاری در روز ابری در«درهی علی» ولسوالی یکاولنگ بامیان در حال وزیدن است. فصل کاشت کچالو است و مردان بسیاری در روستا بالای زمینها در حال کار اند.
اما روی یک تکه زمین، زنی با دختر نوجوانش عرق میریزد. نامش گلاندام(مستعار) و از ساکنان بومی این منطقه است.
گلاندام ۴۰ ساله، زمینی از خودش ندارد. او با کمک دختر ۱۷ سالهاش دهقانی زمینداران روستا را میکند. آنقدر سخت کار میکند که به گفتهی یکی از همسایههایش«در این سن کم پیر شده است.»
درست پنج سال قبل، دنیا به گلاندام پشت کرد. روزی که شوهرش را سرطان به کام مرگ برد و او به خاطر فقر، هیچ کاری برای درمان شوهرش انجام داده نتوانست.
در منطقهی«دره علی» دامن فقر گسترده است. بیشتر ساکنان این نقطهی دورافتاده در بامیان فقیر هستند؛ اما گلاندام درد فقر و کار شاقه را یکجا به دوش میکشد.
گلاندام در گفتوگو با رسانهی رخشانه گفته است، پس از مرگ شوهرش تن به کارهای شاقه داده تا زندگی پنج فرزندش را نجات دهد. بزرگترین فرزند گلاندام دختر ۱۷اش ساله است.
گلاندام سه سال است که کار دهقانی میکند. کاری طاقتفرسا؛ اما آخرین گزینه برای گذران زندگی و تامین مصارف خانواده. او میگوید: «خیلی وقتا کارهایی میکنیم که واقعاً از توان ما نیست، مثلا خط کشی زمین گندم ره خودم انجام میدهم.»
کوچکترین فرزند گلاندام یک دختر ۶ ساله است. غیر از دختر بزرگش، فرزندان دیگرش نمیتوانند در کار دهقانی کمکاش کنند.
گاهی اگر کاری از توان گلاندام و دخترش نباشد، مثل«قلبه کاری زمین»، از مردان روستا کمک میگیرد و در اصطلاح محلی«پولغو کاری» میکند، یعنی کار در مقابل کار؛ اما با این تفاوت که گلاندام کار قرضی را دو برابر باید انجام دهد. هرچند او سختترین کارهای مردانه را انجام میدهد؛ اما در ذهن مردم، گلاندام همچنان یک زن است: «مثلا اگر یک روز برای کشت کچالوی ما، ۴ تا از مردان را بگوییم که بیایه با ما کار بیل زدن را انجام بده، مجبور استیم در مقابل یک روز کار ۴ نفر، ۸ روز دیگر با آنها کار کنیم. کچالو کشت کنیم یا در فصل خشاوه همراه شان کار کنیم. خلاصه کار قرضی اونا ره باید دو برابر جبران کنیم.»
گلاندام میگوید که اگر شوهرش زنده میبود، او هیچگاهی مجبور به تحمل چنین سختی و مشکلاتی نمیشد: «از ناداری ما بود که تداوی نتاستیم. خیلیها مریض شدند ولی وقتی آنها ره پاکستان یا هند بردند، خوب شدند. بعضیها میگفتند، سرطان است؛ اما شاید سرطان نبود، حتی مریضیاش درست تشخیص نشد.»
حدود ۸۰ درصد مردم بامیان به کشاورزی مشغول اند و محصول عمدهی آنها کچالو است؛ اما کشاورزی هیچگاه نتوانست که مردم بامیان را از فقر نجات دهد. اکنون وضعیت زندگی فقیرانهی مردم با حاکمیت طالبان بدتر شده است.
سازمان ملل متحد در تاریخ ۱۸ اپریل امسال (۲۹ حمل) در گزارشی گفته بود، پس از سقوط جمهوریت و تسلط دوبارهی طالبان بر افغانستان، شمار شهروندانی که در خط فقر زندگی میکنند، به ۳۴ میلیون نفر رسیده است.
زندگی اکثر مردم بامیان و بهویژه زنانی مثل«گلاندام» با چالشهای فراوانی روبهرو است و در خط مقدم فقر قرار دارند.
فراتر از مردانگی
هرچند سرنوشت گلاندام بعد از مرگ شوهرش با سختی گره خورده؛ اما او در واقع به موضوعی فراتر از نیازهای اولیهی زندگی فرزندانش فکر میکند.
او نه تنها نگذاشته که فرزندانش گرسنه بمانند؛ بلکه میگوید، به این فکر است که آنها بیسواد بزرگ نشوند: «همین زحمت را به خاطر آیندهی اولادای خود میکشم، نمیخواهم آنها بیسواد بمانند.»
گلاندام و دخترش در فصل برداشت گندم، به تنهایی گندمها را با دست درو میکنند، به خرمن انتقال میدهند و خرمنکوب میکنند: «وقت گندمکشی مه و دخترم مجبور میشیم بستههای گندم را از زمین تا خرمنجای بالای سر خود ببریم، و این کار بعضی وقتا چندین روز ادامه پیدا میکنه… وقت کاهکشی خیلی وقتا کاه را در یک بوجی کلانتر پر میکنیم و بعدش بر روی سر خود به کاهدان انتقال میدهیم.»
از نظر مردم محل هم کاری که گلاندام انجام میدهد، فراتر از آن چیزی است که مردان انجام میدهند. او برای کودکانش هم مادری میکند و هم پدری.
علیمحمد ۲۵ ساله که در همسایگی گلاندام زندگی میکند، به رسانهی رخشانه میگوید: «گلاندام کسوکویی نداره. بعد ازاین که شوهرش فوت شد، مجبور شد برای کلان کردن و نان پیدا کردن اولادهایش خیلی زحمت بکشه. او تمام زندگی خود را وقف کودکانش کرده.»
به گفتهی علیمحمد، زندگی گلاندام با رنج و مشقت سپری شده و او بیشتر از سن و سالش پیر شده است: «گلاندام بیحد زحمت میکشد. او کچالو کشت میکند، دهقانی میکند. تا حدی این کارهای شاقه بر سر او فشار آورده که اکنون در این سن کم پیر شده است.»
علیمحمد، وقتی برای اولین بار شنید که گلاندام کار دهقانی را در پیش گرفته، با خودش فکر میکرد که او هرگز از عهدهی این کار بر نمیآید، زیرا کار دهقانی یک کار مردانه و سخت است: «مردان هم هرکس توان انجام کار دهقانی را نداره، ولی گلاندام با کار و زحمت زیاد سه سال میشود که دهقانی میکند.»
اما گلاندام میگوید، این همه زحمت را به جان خریده و آرزویش این است که فرزندانش مثل او قربانی فقر نشوند. او به این باور است که روزی میتواند به خودش افتخار کند که زحمتهایش نتیجه داده و او راحتی فرزندانش را ببیند: «آن وقت اگر زنده بودم یک نفس راحت میکشم که اولادایم راحت باشه، اگه نبودم هم شاید در گور راحت باشم.»
رنج سختیهای گلاندام شاید مشت نمونهی خروار از قصههای مادران افغانستانی باشد که قربانی فقر و یا هم جنگ شدهاند.