اشاره: رسانهی رخشانه در همکاری با فولر پروجیکت(The Fuller Project) که یک رسانهی غیرانتفاعی متمرکز به پوشش وضعیت زنان است، روایتهای زنان افغانستان از زندگی در زیر حکومت طالبان را نشر میکند. پس اعلام فراخوان ویژه از سوی رسانهی رخشانه، شماری از زنان افغانستان تجربهها و روایتهایشان را برای ما فرستادهاند که نسخهی فارسی آن در ویبسایت رسانهی رخشانه و نسخهی انگلیسی آن در ویبسایت فولرپروجکت نشر میشود.
نظیفه (مستعار) ۱۹ ساله، خیاط
روز شنبه، یک روز قبل از سقوط کابل، من در کورس آمادگی کنکور بودم و فکر نمیکردم شرایط این قدر زود تغییر کند. فردای آن روز کابل سقوط کرد. من تقریبا دو روز در شوک بودم و ناباورانه خبرها را در شبکههای اجتماعی دنبال میکردم. استرس شدید داشتم تا جایی که خواب از چشمانم پریده بود. ناراحت بودم و فقط گریه میکردم.
تا دو هفته بعد از سقوط کابل کورس ما تعطیل بود. در هفتهی سوم، وقتی کورس باز شد، من از اولین کسانی بودم که به صنف برگشتم. بسیاری از دوستانم کورس را ترک کردند چون پدر و مادرشان دیگر اجازه نمیداد. پدر و مادر یکی از دوستانم به او گفته بودند که خطرناک است، دیگر کورس نرو.
من دو سال پس از سقوط حکومت طالبان به دنیا آمدم، اما همیشه سایهی شوم طالبان را بر زندگیام احساس کردم. در این سالها هر روزی که از خانه بیرون رفتم، همیشه در دلم ترس کشته شدن در انتحاری و انفجار بوده است. من دوبار این وحشت را از نزدیک تجربه کردم. بار اول، ماه اپریل سال ۲۰۱۸ بود، زمانی که داعش اداره ثبت أحوال نفوس در دشت برچی را هدف قرار داد. در آن حمله بیش از ۵۰ تن کشته و بیش از ۱۰۰ نفر زخمی شدند. مکتب ما در کوچهی پشت سر این اداره بود و من آن روز در صنف بودم. صنف ما در منزل دوم بود و وقتی انفجار شد، صنف ما شدید لرزید. ما فکر کردیم انفجار در داخل مکتب رخ داده است. همه ما جیغ میزدیم، دو همصنفیام بیهوش شدند. یکی از همصنفیهایم شوک دیده بود، به یک نقطه خیره شده بود و هر چه ما نامش را صدا میزدیم، جواب نمیداد. یکی دیگر از همصنفیهایم مجبور شد او را سیلی بزند. وقتی او به خودش آمد، همه ما به طرف طبقه پایین دویدیم. همه شاگردان روی حیاط مکتب مجمع شده بودند. وقتی ما بیرون شدیم، سرک پر از آمبولانس و موترهای پولیس بود و مادرانی که در بیرون از مکتب گریه میکردند. خواهر کوچکم که صنف نهم بود هم شوک دیده بود و یک چشمش پس از آن حمله انتحاری آسیب دید و شش ما طول کشید تا خوب شود.
بار دوم، سه ماه بعد در کورس موعود، جایی که آمادگی کنکور میخواندم، حمله انتحاری شد. در آن حمله نیز نزدیک به ۵۰ نفر کشته و بیش از ۷۰ نفر دیگر زخمی شدند. آن روز خواهرم در پختن نان چاشت دیر کرده بود و من دیر به کورس رسیدم. همین که سر کوچهی کورس از موتر پایین شدم، صدای انفجار را شنیدم، برای چند لحظه نمیدانستم چه اتفاقی افتاده تا این که یک بچه را دیدم که با پای زخمی از کورس بیرون شده بود و میدوید. دو مرد را دیدم که یک دختر زخمی را انتقال میدادند. وحشت تمام وجودم را فرا گرفت و تلفنم شروع به زنگ خوردن کرد. اولین زنگ از مادرم بود، او با صدای لرزان پرسید: «خوب هستی؟»
وقتی از این حملات زنده بیرون آمدم، پدرم گفت: «مردن در راه درس خواندن بهتر از بیسواد ماندن است دخترم، برو درس بخوان، ادامه بده. شما امید ما به فردای بهتر هستید. اگر روزی یک زن رییس جمهور افغانستان شود، آن زمان این کشور آباد خواهد شد.»
پدرم میخواست من درس بخوانم و روزی سیاستمدار شوم.
پدرم شغل آزاد دارد و به تنهایی از پس مخارج ما بر نمیآید. مادرم در یک موسسه در بخش بسته بندی دوا کار میکرد و من نیز یک ماه قبل از آمدن طالبان با یک شرکت دوخت لباس که تهیه لباس کارمندان ارگ را به عهده داشت، کار پیدا کرده بودم.
اما از وقتی طالبان آمدند، زندگی همه ما زیر و رو شد. فعلا هیچ کسی در خانوادهی ۸ نفری ما در بیرون از خانه کار نمیکند. من در خانه برای یک شرکت خیاطی میکنم و ماهی شش لباس عروس میدوزم.
اما من میخواهم به درسم ادامه دهم. به همین خاطر، خانوادهام را راضی کردم که اجازه دهند دوباره به کورس آمادگی کنکور بروم، هر چند وقتی اجازه نداشته باشی به دانشگاه بروی، آمادگی گرفتن برای کنکور بیمعنا است. در این روزها، وقتی به کورس میروم، همه مردان عابر مرا از طالبان میترسانند، میگویند «چادری ات کجاست؟»
چند روز پیش که از کورس به طرف خانه میآمدم، خبر شدم که طالبان زنی را در نزدیکی خانه ما کشتهاند. من میترسم از کشته شدن. من در کابل بزرگ شدم و در کوچههای آن زندگی کردم، هرگز تصور نمیکردم روزی از گشت و گذار در این شهر بترسم.