نویسنده: عبدالحمید وفا
در بخش سوم از خدای عیسا و مفهوم آن گفتیم. دین عیسویت در امپراطوریهای رم، بیزانس، ساسانی، مصر و… گسترش یافت. در هنگام ظهور و نشر دین مسیحیت در جهان، عربستان از چشمدیدی امپراطورانِ جهانگشا بهدور افتاده بود. عربستان سرزمین خشک و بیحاصل بود. انسانها کمتر در آنجا زندگی میکردند و اکثرا به شکل بیابانگرد بودند.
تنها در شهرهای مکه، یثرب، خیبر و طایف انسانها سکونتگاه داشتند. در این شهرها قباییل عرب به صورت دستهدسته زندگی بدویشان را پیشمیبردند. این قباییل عرب همه خداباور بودند اما خدای واحد نداشتند. عربها این خدایان را از دین یهودیت، مسیحیت و دینهای بینالنهرین بازشناخته بودند. این مردم عملا به سه دستهی بزرگ دیندار (مسیحیت، یهودیت و بتپرستان) تقسیم میشدند. از اینکه عربها خودشان پیامبر و دین مستقل نداشتند، همواره از طرف دیگر ملتها مورد طعنه و سرزنش قرار میگرفتند تا اینکه در نیمهی دوم قرن ششم میلادی، «محمد ابن عبدالله» به دنیا آمد و مسیر تاریخ عربها بهصورت کامل تغییر یافت. برای شرح بیشتر این موضوع میپردازیم به مفهوم «الله» در اسلام، زمینههای پیدایش «قرآن» و «رسالت محمد».
مفهوم الله در اسلام
الله، قبل از اینکه محمد پیامبر او شود، در بین قباییل قریش شناخته شده و عبادت او مرسوم بود. از اینرو در اسلام پرسش از اینکه «خداوند چیست؟» نشده است، بلکه این سوال مطرح شده است که «خداوند کیست؟» زیرا در بین عربها چند خدا پرستیده میشد. پاسخی سوال اول بهطور ضمنی در ذهنهای عربها وجود داشتند. زیرا آنان با مفهوم خدایان اسرائیلی، بابلی و مصری آشنایی داشتند. برداشت از چگونگی خدا در بین آنها متفاوت بود. پیش از آمدن اسلام در مکه، عمرو ابن لُحَی مجسمهای به نام «هبل» را که گویا خدایان قدیمی بینالنهرین بوده را در مکه آورد. او را به همراه «منات» بت مؤنث، در کعبه نشاندند.
عمرو از بزرگان قبیله بود و در کار تجارت شغل گزیده بود، از اینرو او با فرهنگهای بیرون از حجاز آشنایی کامل داشت. او از مردم خواست هبل را بهعنوان نماد قدرتخداگونهگی و تجلی او بنگرند و او را ستایش نمایند. در واقع او میخواست بین «انسان» و «خدا» پل بزند تا خدا در دسترس شود. این فرهنگ در حجاز زود جا افتاد. در بین عربها «لات»، «نات» و «عزی» نماد خدایان مؤنث بودند و عربها میپنداشتند که به خودِ خدا دسترسی نیست؛ این نمادها هستند که تجلیگاه و نماد قدرت خدا است.
در میان بعضی قباییل قریش که در مکه بودند، نوعی خداباوری به وجود آمده بود که آن خدا کاملا دسترسناپذیر بود و تنها در مواردی مردم از آن خدا طلب کمک میکردند. این خدا را همان خدای ابراهیم، که قرنها قبل خانه آن (کعبه) را بنا کرده بود، میدانست. این خدا بزرگتر از هرخدای دیگر بود. این گروه باورمند بودند که ابراهیم و اسماعیل وقتی در مکه آمدند خدا برای اسماعیل و مادرش چشمهی «زمزم» را به آنها هدیه کرده است. اما گروهی دیگر از عربها باورمند بودند که خدا در نهایتِ وجودی خود یک است. اما او زیردستانی دارد که در قدرت او شریک است. این نوع خداباوری بعدها توسط محمد به نام «بتپرستی» بسیار مورد نکوهش قرار گرفت.
بنابه صراحت قرآنی، فیلسواران ابرهه از یمن به مکه آمدند تا کعبه را ویران کنند. وقتی در نزدیکی کعبه میرسند زاغها (ابابیل) با سنگریز به آنها حمله نمودند و نابودشان کردند: «و تنشان را مانند علف نشخوارشده ساختند» (سوره فیل). عربها همه پنداشتند که این کار الله است و او از خانهاش محافظت نموده است. در حجاز قبل از اسلام گروهی هم بودند که خود را پیرو آیین ابراهیم میدانست. چنانکه نویسنده آورده است: «عبدالله بن جهش پسر عم محمد، ورقه بن نوفل یکی از رایزنان محمد که سرانجام مسیحی شد، و زید بن عمرو، عمویِ عمر خطاب… روزی زید پیش از اینکه در پی یافتن دین ابراهیم راهی سوریه و عراق شود، برخانه کعبه تکیه زده بود و با قریشیان که به رسم معمول به گرد کعبه میچرخیدند و عبادت میکردند، گفت: ای قریشیان، سوگند به او که روح زید به دست اوست، هیچ یک از شما پیرو دین ابراهیم نیستید، جز من. سپس نومیدانه آواز داد: خدایا! اگر میدانیستم که تو چهسان دوست داری پرستیده شوی، همانسان میپرستیدمت؛ ولی نمیدانم.» (همان، صص ۱۶۳-۱۶۴). این گروه که حنیفیه نام داشت باور داشتند که خداوند دریافتنی است، همچنان که ابراهیم او را یافته بود. بعدها نیوتن نیز شبیه این ادعا نمود. اما در علم، این خدای دریافت شدنی خدای دخالتگر در طبیعت است که او را میشود فهمید. استیون هاوکینگ در تاریخچهی زمان میگوید اگر ما بتوانیم تمام قوانین بنیادین را دریابیم، میتوانیم آینده را پیشبینی نماییم و اینگونه ذهن خدا را بخوانیم.
محمد برطبق عادتش در کوه حرا مشغول به نیایش و عبادت خدا بوده که ناگهان دچار حالت غیرعادی میشود؛ نویسنده این تجربه را در مقایسه با پیامبران بنی اسرائیل چنین آورده است: «محمد نیز همان تجربهی مینویی را از سر میگذراند که پیامبران عبری قدوش، غیریت هراسناک خدا، نامیده بودند… محمد احساس کرد به مرگ نزدیک میشود و جسم و روحشان دیگر نمیکشد.» (همان، ص۱۶۳) اولین تجربهی پیامبر در عالم مینویی چنان وحشتناک بوده است که وقتی به خانه لرزانلرزان میآید به خدیجه میگوید: «بپوشانم، بپوشانم!» (همان، ص ۱۶۶). این حادثه برخلاف حوادثی بود که پیامبران بنی اسرائیل تجربه از عالم مینویی داشتند. در این حادثه خودِ خدا نبود.
فرشتهی بنام جبرئیل وحی را آورده بود و محمد را در خود فشرد و به او گفت: «بخوان به نام پروردگارت که آفرید!…» (همان، ص۱۶۴). این اولین آیات قرآن بود که خدا توسط جبرئیل به محمد فرستاد. خدا در اسلام کاملا دستنارس است و تنها انسانهای برگزیده میتواند به شکلها مختلف رابطه برقرار نمایند. پیامبر اسلام توسط جبرئیل رابطه برقرار میکرد، عارفان با مکاشفه. بنا به صراحت قرآنی، جبرئیل خود مخلوق خداوند است و از جنس نور (نماد لطافت)، شیطان از جنس آتش (نماد شرارت) و انسان از جنس خاک و روح خدا (نماد از دو قطب متضاد) آفریده شده است. به انسان خدا از روح خود حیات بخشید. در این جا انسان، خدایی و خدا، انسانی نشده است. خودِ خدا در قرآن هیچگاه تعریف نشده است. اما اسمهای خدا، که در واقع صفتهای است انسانی، در قرآن ذکر شده است.
چنانکه قرآن میگوید: «از برای خدا نامهای نیکوست، پس به همان نامها بخوانید.» (اعراف، ۱۸۰، ترجمهی آیتاللهی). در واقع خودِ خدا همیشه فراتر از تصور و محدودهی دانش انسانها قرار میگیرد و اینگونه است که خدا اسم مشخص ندارد؛ در واقع، اسم خدا را محدود میکند. صفتهایی خداوند که در قرآن ذکر شده است به سه دستهی «سلبی»، «ایجابی» و صفتها مشترک بین این دو، آمده است. البته در ادبیات دینی نام بردن برخداوند محدودیت ندارد تا زمانیکه این نام محدودیت در شناخت او ایجاد نکند. در عرفان اسلامی همهی هستی تجلی خداوند است.
این نوع باور در ادبیات فارسی بسیار آمده است: باباطاهر میگوید: «به در یا بنگرم دریا تو بینم/ به صحرا بنگرم صحرا تو بینم.» در این نگاه، خدا در همهجا است. در همهجا حضور دارد. کوه و دریا تجلی خدا در طبیعت است. فیلسوفان اسلامی هم نگاه مشابه دارند: آنها طبیعت را معلول یک علت میداند. اما، در قرآن حرف از «چیستی» خداوند نرفته است. شاید این سوالی است مربوط به علم. قرآن در مورد خدا در سورهی اخلاص میگوید: «بگو او خدای یکتاست. خدای که از همه جهانیان بینیاز و عالم به او نیازمند است. نه کسی فرزند او و نه او فرزند کسیست. و نه کسی همتای او است.» (اخلاص، ۱-۴، ترجمهی آیت اللهی).
بیشترین تأکید قرآن در مورد خدایانی غیر از الله بوده/است که پرستیده میشدند. رسالت محمد یگانه خطری بالفعلی که داشت همان خدایان غیر از الله بود. از این جهت بیشترین تأکید قرآن نه تعریف از خدا، بلکه تأکید بر وحدانیت و زندگی جاویدان او است. قرآن به جای اینکه به ذات خدا بپردازد، به اموری پرداخته است که به نظم الهی مربوط است، چنانکه میگوید: «خدای جز خدای یکتا نیست، زنده و پاینده است، هر گز کسالت و خواب او را فرا نگیرد، اوست مالک آسمان و زمین، چه کسی جرأت دارد که در پیشگاه خداوند بدون او به شفاعت برخیزد و… .» (البقره، ۲۵۵، ترجمهی آیت اللهی).
هرگاه قرآن از خدا حرف میزند به صورت سلبی و ایجابی حرف میزند، و این ابهام گوییها در مورد خدا، رازی بزرگ در میان همه دینداران است. از دانشمندان و فیلسوفان گرفته تا به مفتی و ملا. هرکدام به خواست خودشان خدای دارد که در قرآن از آن نام برده شده است. بعد از مرگ پیامبر اسلام، امت اسلامی برای فهم و درک درست از این آیات دچار سوءبرداشت شدند، گروهی برای فهم خدا بر عقل رجوع کردند: معتزله و بعد فیلسوفان باورمند بودند که از طریق عقل میشود به خداوند رسید. اما در مقابل اهل حدیث و اشاعره صفات را عین ذات خدا میدانستند. با این حال برای شناخت خدا حد اقل دو پیشفرض وجود دارد: اول، خدا را پدیدهی بدانیم که انسانها در طول تاریخ خداباوری شکل دادهاند. با این پیشفرض، خدا چیزی نیست جز توهمات و جهل انسانها در این خصوص. در این صورت خودِ توهمات خدا نیست، بلکه اثری خدا هست. این نوع خداباوری را یووال نوح هراری در کتاب «انسان خردمند» مورد نقد قرار میدهد؛ دوم، اگر خدا را حقیقت محض و ذات ازلی بدانیم آنگاه رسیدن به آن خدا با عقل بشری امکانپذیر نیست. عقل انسان به همان اندازه راه به حقیقت میبرد که استعداد دارد و منطق دورنیاش ایجاب میکند… اما گویی این مجادلات پایان ندارد.
زمینهی پیدایش قرآن
حرف بر اینکه قرآن چگونه تدوین شد، بسیار رفته است. معتزله باورمند بر این بودند که قرآن احادث است. همچنان که اندیشمندان اسلامی باورمند است اگر اسلام در کشور غیرعربی نازل میشد محتوای آن متفاوت بود. زیرا در قرآن آیاتی است که کاملا مربوط عربهایند. مثلا سورهی «الهب» تماما در مورد ابولهب است، توصیفات بهشت و حوریان هم طوری است که همخوانی با فرهنگ مردسالار و هوای گرم عربستان دارد. با اینحال اهل حدیث باور بر این داشتند که قرآن ازلی است و غیرمخلوق. در هرجای از دنیا اگر میخواست نازل شود، همین بود که است.
در هرصورت، قرآن کتابی است که خداوند بر محمد نازل کرده است، ویا به تعبیر سروش، پیامبردر رؤیایش واقعیت قرآن را دیده است. زیرا پیامبر هنگام دریافت وحی نهایت زجر میدیده است و در حالت عادی هیچگاهی وحی را دریافت نکرده است. نویسنده باورمند است که دید پیامبر در مرور زمان رفتهرفته شکل میگیرد و فراختر میشود. مفاهیم قرآن نیز غنیتر میشود. آیات قرآن همیشه در موارد خاص برای محمد آمده است. یعنی همیشه علتی پیش میآمد تا آیه نازل میشد. در هنگام جنگ آیات جنگی، در هنگام مشکلات پیشآمده آیات دیگر نازل شده است. قرآن مجموعهی از آیات الهی در یک وقت به محمد نرسیده، بلکه در طول ۲۳ سال رسالتِ محمد و در هنگامهای متفاوت قرآن نازل شده است.
«ولله اسماء الحسنی فدعوه بها…» (اعراف، ،۱۸۰، ترجمهی آیتاللهی) این آیه زمانی بر محمد نازل شد که روزی مردی در مسجد در هنگام ادای نماز، خدا را به نامهای «الله» و «الرحمن» خواند، مسلمانان دیگری که آنجا بودند بر آن مرد خرده گرفتند که چرا آن که یک است، به دو نام خواندی؟ این حرف را که پیامبر میشنود برایش همین آیه نازل میشود. آیات قرآن به مناسبتهای گوناگون نازل شده است و کتاب علمی و فلسفی نیست. بلکه کتابیست برای زیستن. یگانه دلیل موفقیت اسلام را نیز همین قرآن با ادبیات بس شیوا و گیرا ذکر نموده است. مثلا عمر (خلیفهی دوم) را میگوید که هدایت شدهی قرآن است: «شبی عمر در کنار کعبه محمد را میبیند که آرامآرام رو به کعبه قرآن میخواند. کنجکاو میشود آن کلمات را بشنود… چنانکه خودش گفته است: قرآن را شنیدم دلم نرم شد و گریستم و اسلام در من وارد شد.» (همان، ص۱۷۳). قرآن در ترویج فرهنگ اسلامی سنگ بنا بوده/است.
اما این قرآن راز بزرگی را نیز باخود دارد: راز شناخت خداوند. نویسنده حدیث قدسی را آورده است: «من گنج پنهان بودم خواستم شناخته شوم. پس جهان را آفریدم تا بشناسندم.» (همان، ۱۷۵). در واقعیت دینی، قرآن ابزاریست برای بازشناسایی خدا و متوجه شدن انسان به مسوولیت بندگیاش. از این رهگذرهایند که خدا شناخته میشود، قرآن صرفا ابزار و وسیله است برای سعادتمندی بشر. البته این موضوع بازهم دچار پرسش میشود: سعادت چیست؟ رابطهی سعادت با ایمان و اسلام در چیست؟ بنیادگرایی اسلامی مقدمهای بر سعادت است یا بدبختی؟
رسالت محمد
محمد ابن عبدالله در سال چهلم عامالفیل در مکه به دنیا آمد. جوانیاش را در تجارت گذراند، محمد با خدیجه که تجار بزرگ قریش بود در ۲۵ سالگی ازدواج نمود. در چهلسالگی وقتیکه در غار حرا مشغول نیایش بود، دچار حادثهی وحی شد. این حادثه او را برآن داشت تا راه جدید برای زندگی عربهای صحرانشین و لزوما تمام انسانها، یابد. او بعدها رسالتش را – در حالیکه با پشت به کعبه تکیه داده بود – چنین بیان نمود: «قالو لا اله الاالله تفلحو.» این شکل سادهتر دین اسلام است. یعنی گفتن به وحدانیت خدا و رستگاری انسانها از قید هر معبودی دیگر.
در واقع پیامبر نیامد که سیاست مدرن را پایهگذاری نماید، بلکه از سیاست بهعنوان ابزار برای رسیدن به هدف یکتاپرستی کمک جست. او سه سال مخفیانه از نزدیکانش خواست که ایمان آورد، بعد از سهسال باور براین که او پیامبر است و چیزی از بیرون بر او میآید، و دعوتش را علنی نمود. او مرد بسیار هوشیار و موقعیتشناس بود. وقتیکه سران قبیلهی قریش او را در شعب ابیطالب تحریم نمود، او دنبال راه چاره میگشت تا اینکه فرصت برای هجرت به یثرب آماده شد.
او با جمعی از دوستانش به آنجا رفت و اولین کار او ساختن مسجد بود. بعد، از تمام پیروانش خواست تا در زیر یک نام (امت) جمع شده و به کارهای عمومی مبادرت ورزند. او با این روش توانست اولین ملت یکپارچه را در بین قباییل عرب به وجود آورد. در اول گویی او به یهودیان و بیدینهای مدینه کاری نداشت؛ اما مسائل دینی یهودیت و اسلام، این دو گروه را به جانهم انداخت و نهایت تمام شبیهجزیرهی عربستان مسلمان شد. این عربها مسلمان بودند. یعنی به لحاظ عملی تسلیم در مورد رفتار و گفتار وضع شده بود. اما از تسلیم درونی (ایمان) خبری نبود. چنانکه قرآن میگوید: «اعراب گفتند: ایمان آوردیم، بگو: هرگز ایمان نیاوردید، مگر بگویید اسلام آوردید، و هرگز داخل نشده است ایمان در قلبهای شما…» (حجرات، ۱۴، ترجمهی آیتاللهی).
در اینجا به صراحت مسئلهی باورمندی و تسلیم شدن بیان شده است. اما پیامبر کاری به اینها نداشتند. گویی رسالت پیامبر آن است که جماعت تشکیل شود تا بتواند امورات زندگی خود را به صورت جمعی حلوفصل نماید. نقطه اوج این تساحل را میتوان در فتح مکه دید، آنجاست که پیامبر اسلام بهعنوان یگانه رهبر و قدرتمندترین شخص عرب همه دشمنانش را میبخشد و خانهی ابوسفیان را خانهی امن اعلان میکند. این شایستهترین کارسیاسی بود که انجام شد. این ایده امروز شاید خیلی مارکسیستی به نظر آید، اما واقعیت جامعهی اسلامی براساس برابری شکل نگرفت، بلکه با عدالت شکل گرفته است. این که عدالت پیامبر چیست سنت ۲۳ سالهی او جواب میدهد.
پیامبر در سال یازدهم هجرت در خانهاش از دنیا رفت. امت اسلامی بلافاصله پس از آن مرد بزرگ دچار اختلاف سیاسی شد و رسالت پیامبر دچار کجفهی گردید. بعد از محمد رسالت را نه در امور جمعی، بلکه در امور شخصی و درونی جستند. صوفیان و عارفان به مکاشفه پرداختند تا گمشدهی درونی انسان را باز یابد؛ ملا و مفتی شریعت را پیشه کردند و فیلسوفان اسلام و ایمان را با عقل درآمیخت. امروزه از رسالت پیامبر تعبیرهای متفاوت شدهاند: حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی، شیعهی دوازده امامی، شیعهی اسماعیلی و زیدیه فرقههاییاند که هر کدام داعیهی رسالتمندی دارند. سیاست بهعنوان جزءِ از اسلام، باعث آن شده است که امروزه بیشاز هر دینی، بنیادگرایی رشد نموده و گروههای مختلف سیاسی-اسلامی را بهوجود آورد. اسلام بهجای اینکه دین صلح باشد، متأسفانه دین ترور شده است.
ادامه دارد…