الیاس احمدی
اشاره: پرستو حکیم یکی از دختران جوان افغانستان است که در راستای حقوق زنان کار میکند. او ۲۵ سال سن دارد و پس از بازگشت طالبان به قدرت، در بخش آموزش زنان و کودکان فعالیت کرده است.
طالبان همواره وعده دادهاند که مراکز آموزشی را بهروی زنان و دختران باز خواهند کرد؛ اما نزدیک به دو سال است که دختران بالاتر از صنف ششم اجازهی رفتن به مکتب را ندارند.
پرستو به کمک دوستان و همفکرانش، چند مرکز آموزشی مخفی در کابل و برخی از ولایتها ایجاد کرده که در آنها حدود ۴۵۰ زن و دختر آموزش میبینند. خبرنگار رسانهی رخشانه گفتوگویی با خانم حکیم در مورد فعالیتهای مخفیانهی او در راستای آموزش دختران، چالشها و تجربههای او در مواجه با طالبان انجام داده است.
احمدی: پرستو حکیم کی است؟
پرستو: دختری هستم از افغانستان. مدافع حقوق کودکان و زنان. موسس و مدیر څرک(مکتبهای پنهانی و دانشگاه آنلاین برای دختران افغانستان).
رشتهی علوم سیاسی را در دانشگاه کاردان در کابل خواندهام. اکنون دختران زیادی در مکتبهای ما در ولایتهای مختلف مصروف آموزش هستند.
احمدی: ماجرای ایجاد مکتب پنهانی از کجا شروع شد؟
پرستو: قبل از سقوط دولت پیشین بهدست طالبان شغل خوبی در حکومت داشتم. وقتی حکومت سقوط کرد، با آنکه امکانات رفتن از افغانستان برایم فراهم بود؛ اما انگار تقدیر قسم دیگری رقم خورده بود.
من ماندم و برای حمایت مالی از خانوادهام باید کار میکردم. این بود که برای یافتن کار به کمک دوستانم با خبرنگاران خارجی در ارتباط شدم. به آنها در نوشتن روایتهای هموطنانم و انجام مصاحبهها کمک میکردم. در این کار افراد زیادی از جمله، دخترانی که با شجاعت تمام هنوز تسلیم نشدهاند، ملاقات کردم.
پس از آن فکری به ذهنم رسید و با خود گفتم، در ۲۰ سال گذشته همیشه برای ما از اینکه طالبان در سال ۱۹۹۶ چه کارهایی را کردهاند، گفته شده؛ اما هیچگاهی از اینکه زنان فعال آن دوره چگونه فعالیت میکردند، چیزی گفته نشده.
یک روز پس از ختم کار وقتی به خانه برگشتم، مستندی از کریستینا امانپور{خبرنگار ارشد سی. ان. ان} در مورد فعالیت زنان فعال در درورهی حکومت اول طالبان را دیدم که در تلویزیون سی. ان. ان نشر شده است. این مستند در سپتامبر ۱۹۹۶ از افغانستان تهیه شده. در آن مستند، خانمی گفته است، او به افغانستان بدهکار است. چون مدتهای زیاد از امکانات و فرصتهای این کشور استفاده کرده و در زمانیکه کشورش به او نیاز دارد، باید تلاش و مبارزه کند. این جملهها بر من تاثیر فراوانی گذاشت.
در آن مستند، صحبتهای عباس استانکزی از اعضای شناختهشدهی طالبان که از دورهی حکومت قبلی این گروه تاکنون با آنها کار میکند، شنیدم که گفته بود: «ما میخواهیم نصاب، محیط درسی، محیط کاری شرعی و اسلامی را برای زنان فراهم بسازیم، بعد به آنها اجازهی کار و تحصیل میدهیم.»
بعد سری به وبسایت تلویزیون طلوع زدم و متوجه شدم که طالبان از همان روزهای اول حکومت شان عین اظهارات را دربارهی زنان داشتهاند.
با شناختی که من از طالبان داشتم، مطمئن شدم که رفتار آنها تغییر نخواهد کرد و دروازههای مکانهای آموزشی همچنان بهروی دختران و زنان بسته خواهند ماند.
به این فکر میکردم که آیا مکتبهایی داریم که بهصورت پنهانی زمینهی آموزش را برای دختران فراهم کند؟ اصلا دختران تمام روز را در خانه چطور میگذرانند؟ تا چه حدی فشار روانی را تجربه میکنند؟ همانجا بود که تصمیم گرفتم باید سراغ مراکز آموزشی پنهان بگردم و اگر وجود داشت، کمک شان کنم.
پس از تقریبا ۸۰ تماس مختلف، موفق شدم مریم، دختری را پیدا کنم که در خانهاش به دختران آموزش میداد. مریم تعداد کمی از زنان و دختران را در خانهاش جمع میکرد. در اولین روز ملاقاتم احساس کردم، شاگردان مریم دختران کوچک و بزرگ، ناامید و ناچار، به امیدواری تظاهر میکنند. صحبتهای یکی از دختران؛ اما بیشتر از همه بر من تاثیر گذاشت. با وجود سن کمی که داشت، سر سخت و قاطع به نظر میرسید. بغض گلویش را قورت داد و گفت، نمیخواهد مثل مادر خود درسهای مکتبش را فراموش کند.
چشمهایم پر از اشک شد؛ اما نمیخواستم با اشکریختن احساس ناامیدی را در آنها بیشتر کنم. فکر میکردم فقط یک راه است که در کنار هم و به کمک هم قوی بمانیم و مبارزه کنیم.
شام بود که به خانه برگشتم. بدون آنکه چراغ اتاقم را روشن کنم نگاهی به بیرون انداختم. در دور و نزدیک لامپهای خانهها دیده میشد. هنوز ترومای سقوط کابل بهدست طالبان از ذهنم نرفته بود که با چالش دیگری روبهرو میشدم. احساس میکردم هوای اتاقم کم شده و دچار نفستنگی شدهام. به دخترانی که آنها را ملاقات کرده بودم، جاهایی که رفته بودم و خانوادههایی که دیده بودم، فکر کردم. با خود به این پندار بودم که ما هنوز سقوط را درک نکردهایم، قرار است سقوط از اینجا شروع شود. طالبان روز به روز به سیاستهای ضد زن شان شدت میدادند و همانند چراغهای شهر، امیدها یکی یکی خاموش میشد و تاریکی مطلق فضا را در کام خود فرو میبرد.
با خانم مریم، نیازمندیهای اولیهی یک مکتب را سنجیدیم. با او خانه بهخانه برای جذب بیشتر دانشآموزان میرفتیم. خیلی زود تعداد دانشآموزان مان بیشتر از آن شد که خانهی مریم گنجایشاش را داشت.
خانهی دیگری در شهر کابل با کرایه ۴هزار افغانی در ماه گرفتیم. این اولین مکتبی بود که همراه با مریم تاسیس کردیم.
در مکان جدید، مادران دانشآموزان، دختران شان را میآوردند و تا آخرین دقایق درس آنجا میماندند. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفتند در کنار اینکه نگران امنیت دختران شان هستند، آنها نیز میخواهند بیاموزند. در آنروزها داعش در قسمتهایی از شهر کابل حملههایی انجام میداد. یکی از زنانیکه با دخترانش به مکتب میآمد، گفت که شوهرش به او گفته که باید سواد خواندن و نوشتن را یاد بگیرد تا در صورتیکه مردان فامیل شان در حملات انتحاری مفقود شوند، توان دایر کردن شمارهی تماس و یا خواندن آدرسها و تابلوهای شهر را داشته باشند.
این دلیل تلخ؛ اما در نظر من فراگیر به نظر میرسید. چه دلیل تلخی! ما در افغانستان در واقع برای زندهماندن مبارزه میکنیم. این مساله مانند میراث از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته و اندک اندک به فرهنگ تبدیل میشود.
مشاهدهی روحیه مادران شاگردان ما، برای آموختن به ما انرژی بیشتر داد. برای مادران دانشآموزان صنف جداگانهای در نظر گرفتیم. نام آن صنف را چانس دوم گذاشتیم؛ زیرا آنجا کسانی درس میخوانند که در دورهی قبلی طالبان چانس درسخواندن از آنها گرفته شده بود.
آنها هنوز دست در دست دختران شان به مکتب میآیند و با هراس و دلشوره، تمرین دانایی میکنند.
پس از چند روزی، دختران دیگری که در خانههای شان بهصورت پنهانی به زنان و دیگر دختران درس میدادند از ما خواستند، آنها را نیز حمایت کنیم. در واقع، پس از بستهشدن دروازههای مراکز و نهادهای آموزشی بهروی زنان، شمار زیادی از دختران و زنان باسواد، برای کمک به همنوعان شان، دست به ایجاد فرصتهای یادگیری در خانههای شان زدهاند.
احمدی: در وضعیتی که به دلیل اعمال محدودیتهای بیشمار طالبان بر زندگی و فعالیت زنان، شما مکتبهای پنهان ایجاد کردهاید، از چه چیزی بیشتر رنج میبرید؟
پرستو: بیچارهگی و فقر مردمم. در جریان کار در مکتبهای پنهانی، درک کردم که قبل از آن، از واقعیتهای شهر خود دور بودهام.
ما به مناطق دوردست میرفتیم، با مردم به گفتوگو مینشستیم و شعبهای جدیدی از مکتب مان را آنجا باز میکردیم. خانه به خانه میگشتیم تا از همشهریان مان بخواهیم که دختران شان را به مکتب بفرستند. از نزدیک دیدم که چقدر مردم ما بیچاره و فقیر هستند.
باشندگان کابل را در هر منطقهای در نظر بگیریم، در دو گروه فقیر و غنی تقسیم میشوند. بخش قابل توجه از نفوس کابل را فقرا تشکیل میدهند. ما دیدیم که در درون دیوارهای کاهگلی، انسانهایی با شکمهای گرسنه و معدههای خالی زندگی میکنند. ما میدیدیم که درون این دیوارها، گریه برای نان بلند میشود. با وجود این، میدیدیم که واکنش دیگر همشهریان ما در مقابل آنها، بیشتر از نوشتن یک مطلب در فضای مجازی نیست.
در کنار فقر، پیامهای تهدیدآمیز باعث رنجم میشود. در حال حاضر هیچ دختری در هیچ نقطهی افغانستان امنیت جانی و روانی ندارد.
به خانوادهها و دانشآموزان گفته بودم که اگر طالبان چیزی در مورد مکتب پرسیدند، هیچ معلوماتی ندهند. با این حال ما پیامهای تهدیدآمیزی دریافت میکردیم.
احمدی: چه چیزی باعث شد با وجود مشکلات فراوان، دست به ایجاد مکتبهای پنهانی بزنید؟
پرستو: برای ما همیشه گفتهاند که برای انجام دادن کاری، به نیروی بزرگی نیاز است. من از تجربهام میدانم که ما نیاز نداریم بسیار فکر کنیم. کافی است، ببینید و تشخیص دهید که در کجا مفید واقع میشوید. به محل بروید و با مردم مشورت کنید. نسل تحصیلکردهی افغانستان همه میدانند که با امید دادن و آموزش یک هموطن شان، او را میتوانند به جایگاه خوبی برسانند.
ما در آموزشگاههای مان، فقط بخشی از کار را پیش میبردیم. بقیهی کار را هر عضو به سهم خود انجام میداد. کاش میتوانستم نشان دهم که همکارانم چقدر تلاش میکنند. تلاش همکارانم و سرنوشت غمانگیز زنان وطنم باعث شده است، این راه را انتخاب کرده و ادامه دهم. وقتی خودم را در کنار آنها حس میکنم، تصور تسلیم شدن از ذهنم دور میشود.
وقتی به چشمهای دانشآموزان میدیدم، امید و دلهره را در نگاههای شان حس میکردم. من به چشم خود دیدهام که چگونه آنها در آن فضای وحشتآوری که طالبان خلق کردهاند، هنوز برای کسب آگاهی تلاش میکنند.
در واقع این نتیجهی کار تیمی بود که امروز ما در کابل، قندهار، بدخشان، قندوز، ارزگان، هرات و مزار، شعبههای مکتب خود را ایجاد کردهایم.
احمدی: با توجه به اینکه زنان در افغانستان تقریبا از اکثریت حقوق شان محروم هستند، شما برای چهنوع آیندهای تلاش میکنید؟
پرستو: ما برای آیندهای تلاش میکنیم که دیگر هیچ انسانی در افغانستان صرف برای زنده ماندن کار و تحصیل نکند. ما به دنبال آیندهای هستیم که نسل جدید ما به معنای واقعی کلمه به کرامت انسانی و اعتراض بدون خشونت باورمند شود. تلاش ما برای آیندهای است که در آن هیچ دختری نگوید، دلش نمیخواهد همانند مادرش از سواد محروم شود. برای آیندهای تلاش میکنیم که هیچ دختری وسیله و هیچ پسری«مجاهد» خطاب نشود. تلاش ما برای این است که هموطنان ما برای زنده ماندن کار و تحصیل نکنند؛ بلکه برای زندگی کردن کار و تحصیل کنند.
ما یک روز تجربهای را در یکی از مکتبها انجام دادیم. در صنف دختران بالاتر از صنف ۷ یک متن اشتباه انگلیسی را نوشتیم و همه صدا بلند کردند و گفتند متن اشتباه است؛ اما در صنفی که مادران شان بود، یک لغت بسیار ساده را چندین بار بگونههای مختلف، اشتباه نوشتیم، هیچکسی متوجه آن نشد. در چنین وضعیتی زنان به راحتی تبدیل به وسیله ارضای شهوت میشوند. ما میخواهیم زنان مستقل و معرف شخصیت خود باشند.
زنان امروز افغانستان با وجود محرومیت و محدودیتهای شدیدی که بر زندگی و فعالیت آنها وضع شده، تواناییهای خوبی دارند؛ اما ما تلاش میکنیم این تواناییها به سطح عالی برسد و همه باسواد شوند.
من روزگاری را در ذهنم، برای آیندهای وطنم ترسیم کردهام که میزان سواد به بالاترین سطح خود برسد و ما کدرهایی را که امروز نداریم، در نظام پسا طالبانی داشته باشیم. ما میخواهیم روزی برسد که بدون مداخلههای سیاسی، نظام آموزشی ما شکل بگیرد و فرزندان میهنم، در درون چنین نظامی باسواد شوند. حفظ ارزشهای ملی و دینی، برای ما یک اصل است و در پرتو آنها، برای آیندهی کودکان افغانستان تلاش میکنیم.
احمدی: ما میدانیم که شما به عنوان یک دختر پشتونتبار علیه تصمیم طالبان در ایجاد مکتبهای پنهانی نقش داشتهاید؛ میخواهم نظر شما را در مورد کسانی بدانم که به دلیل اینکه رهبری و اکثریت اعضای طالبان از میان قوم پشتون هستند، این قوم را مورد انتقاد شدید قرار میدهند.
پرستو: برای جواب دادن به این سوال باید چند نکتهی مهم را ذکر کنم. نکتهی نخست این است که در میان گروههای اجتماعی بهصورت طبیعی میتوان عقاید و گرایشهای متفاوت و حتی متضاد را مشاهد کرد. شما میتوانید در میان قوم پشتون نحلههای فکری متفاوت و متضادی را پیدا کنید. یادم هست در سالهای پسین عکسی در رسانههای اجتماعی دست بهدست میشد از قبر دو برادر که بر قبر یکی بیرق طالبان و بر قبر دیگری پرچم سه رنگ نظام پیشین نصب شده بود. این عکس به معنای واقعی مصداق تنوع فکری در بین دو عضو یک خانواده پشتون را نشان میداد.
نکتهی دوم اینکه من به مفهوم آزادی فردی احترام دارم. یعنی هر فردی در قالب آزادیهای فردی میتواند گرایشهای متفاوتی باشد و نباید شخصیتزدایی شود. همین که فرد در پرتو قوانین پذیرفته شدهی ملی و بینالمللی پاسخگوی اعمال و افکارش باشد، مشکل حل است.
با درنظرداشت این دو نکته باید بگویم، بله رهبران طالب از قومی هست که من متعلق به آن هستم؛ اما نمیشود از جنایات بشری که آنها به آن متهم هستند، چشمپوشی کنم. من شخصا خواهان دادگاهی شدن رهبران طالبان و تحقق عدالت در کشورم هستم.
در همین حال باید توجه داشت که مطیعالله ویسا نیز پشتون است. او بخشی از مهمترین سالهای عمرش را صرف تبلیغ و آموزش دختران و پسران کرده است. او روستا به روستا رفته و در مورد آموزش زنان و دختران با مردم صحبت کرده، آیا عادلانه است که جنایتهای طالب را به پای مطیعالله ویسا بنویسیم؟ آیا درست است، صرف به این دلیل که ویسا و رهبران طالبان از قوم پشتون هستند، کارنامهی درخشان مطیعالله را نادیده بگیریم؟ وجدان بیدار و اخلاق انسانی چنین اجازهای را به ما نمیدهد.
در آن طرف خط دیورند، مبارزات مدنی منظور پشتین و ملاله یوسفزی را میتوان یاد کرد که میشود گفت شهرت جهانی یافتهاند. ما بهعنوان نسل آگاه نباید به قضایا از عینک تبعیض ببینیم.
من به عنوان یک دختر پشتونتبار از گفتوگو و ایجاد هرنوع گفتمان در این زمینه استقبال میکنم. از همهی کسانیکه در این زمینه میاندیشند، صحبت میکنند و یا مینویسند، دعوت میکنم که به مساله از زویای مختلف نگاه کنند. ظهور جنگ و به قدرترسیدن طالبان برای همهی ما یک بحران است. این گروه از همهی ما قربانی گرفته و میگیرد؛ ما باید در کنار هم با این مشکل روبهرو شویم و مبارزه کنیم.
احمدی: وقتی به کشورهای دیگر سفر میکنید، چیزی که بیشتر در مورد افغانستان در ذهن تان میآید؟
پرستو: چیزهایی به ذهنم میرسد که متاسفانه خوشآیند نیست. وقتی میبینم، عدهی زیادی از سیاسیون و هموطنان ما به کشورهای دیگر، بهخصوص کشورهای جهان اول سفر کردهاند؛ اما چیز زیادی نیاموختهاند. آنها وقت برگشت کمتر تساهل و مدارا و الگوهای توسعه را با خود شان به افغانستان انتقال دادهاند، یا اصلا چیزی انتقال ندادهاند. این برای من یک حسرت ناخوشآیند است.
وقتی در بیرون از افغانستان میرسم و متوجه لابیگران جهان برای طالبان میشوم، حس بدی به من دست میدهد. بسیاری از لابیگران درک سطحی و کمی از افغانستان دارند. آنها در فرصتهایی که برای شان پیش میآید، خواسته یا ناخواسته از آن برای سفیدنمایی و لابیگری برای طالبان استفاده میکنند. آنها میگویند، جنگ در افغانستان ختم شده؛ اما غافل از اینکه ما در داخل افغانستان عملا با طالبان در جنگ و ستیز هستیم. با این تفاوت که آنها تفنگ دارند و ما نداریم.
چیزی دیگری که بیشتر به ذهنم میرسد، وقتی زندگی و آرامش را در این کشورها میبینم، احساس گناه میکنم. حس میکنم هر کدام ما دستی در آن خیانت بزرگ و سقوط نظام جمهوریت داشتهایم.
احمدی: از تجربهی تان زیر حاکمیت طالبان قصه کنید.
پرستو: من بارها در کابل با آنها روبهرو شدهام؛ اما نکتهی مثبتی از روبهرو شدن با آنها در ذهنم ندارم. یک روز ساعت ۵ عصر با تاکسی طرف خانهام میرفتم. موتر ما را متوقف کردند و طالب جوانی با موهای دراز و ریش نامنظم، با برخورد زشت آدرس خانهام را پرسید. به جوابش گفتم، مگر نمیدانی که من یک دختر پشتون هستم و نمیتوانم آدرس خانهام را به شما بدهم. نیشخندی تحویلم داد و گفت، یک روز ما آنها را دعا خواهیم کرد.
بار دیگر به دلیل نمایان بودن ۳۰ سانت پتلون از زیر لباس درازم، مرا به مرگ تهدید کرد و گفت با کلاشینکوفاش مرا«مردار» خواهد کرد.
آنها به کرامت انسانی و آزادیهای شخصی هیچکسی احترام ندارند و در مقابل هیچکسی از خود رفتار انسانی نشان نمیدهند. برای آنها شما چه پشتون باشید یا غیر پشتون، چه زن باشید یا مرد، به چشم و اتهام کفر با شما برخورد میکنند؛ چون شما در زمان حکومت پیشین در یکی از بزرگشهرهای افغانستان زندگی کردهاید. آنها ادعا میکنند، شکنجه میکنند، ثابت میکنند و مجازات میکنند. مانند مطیعالله ویسا، دهها تن دیگر اکنون در زندانهای طالبان بیگناه مجازات میشوند.
همینحالا در نظر طالبان من یک مجرمم، زیرا مانند مطیعالله ویسا، برای آگاهی و آموزش کودکان سرزمینم کار میکنم. ما در نظر آنها مجرم هستیم. در مقابل آنها چه پشتون چه غیر پشتون، هیچکسی جایگاه انسانی ندارد.
احمدی: شما که با دانشآموزان دختر در کابل ارتباط نزدیکی داشتهاید؛ چه فرقی میان اندیشه و افکار دانشآموزان و حاکمان فعلی افغانستان میبینید؟
پرستو: بسیار زیاد تفاوت دارند. دختران مکتبهای ما در مورد ارزش انسانیت، کرامت انسانی، حقوق بشر، احترام به آزادیهای شخصی، استقلال و وطندوستی به مراتب بیشتر از طالب فهم و درک دارند. آنها میدانند که اگر کسی فکر و نگاه متفاوتی داشته باشد، به معنای این نیست که باید کشته و یا به بند کشیده شود. آنها میدانند که انسانها ممکن است افکار و دیدگاههای مختلفی داشته باشد، این برای دانشآموزان مکتب ما مسالهای نیست.
آیا این فهم، درک و شعور در طالبان دیده شده است؟ به اطمینان میتوان گفت نه. کرامت انسانی در ادبیات سیاسی طالبان اصلا جایگاهی ندارد. آنها فقط به راحتی مخالفان شان را شکنجه میکنند، به بند میکشند و به قتل میرسانند. اینکه میگویند کشتن یک انسان به مثابهی کشتن تمام انسانها است، در فهم آنها اصلا حضور ندارد.