آزار و اذیت جنسیتی در افغانستان تا جایی جا افتاده و عادی شده که به آسانی قابل دید نیست. اما تاثیرات مخربی روی نقش اجتماعی زنان دارد. زنان بی آن که بدانند در دام آن افتاده و بدون این که علیه آن مبارزه را آغاز کنند به نحوی پای شان را از گلیم اجتماع جمع میکنند.
این آزارها با نوع نگاه خاص مردانه، مثلها، واژههای جنسیتزده و کوچکترین رفتارهایی که هیچ چیزی جز ظاهر عادی شدهای آن را نمیبینی؛ شیوع پیدا کرده و روان ناخودآگاه زنان را مبتلا کرده/ میکند. همین ظاهر کلیشهیی رفتارها و اصطلاحات باعث شده تا زنان نه تنها خودشان را مقصر بدانند؛ بلکه مشکل را در ذات و مفهوم «مونث» میبینند. و کم کم شروع میکنند به خود کمزنی و راههای میانبری که بتوانند با آن به هدف برسند. راه های که مذکر برای آنها چیده تا بهشکل زنجیرهای زنان را در درون ساختار خشونت بکشانند.
این روند سالهاست که جریان دارد و زنان بیشماری را قربانی کرده است. طوری در نظام زنانه جا خوش کرده که خود زنان آن را میدوانند ومردان روز به روز صنعت شیوارگی زن را به کمک خود آنها فربهتر میکنند.
با این حال در افغانستان سنت و فرهنگ، خشونت علیه زنان را مقدسسازی کرده است. خشونتهای که جنبهی ارزشی گرفته و زنان بجای صدا بلند کردن در برابر آن، احساس گناه میکنند و برای همیشه با توجیهات اخلاقی آن مجبور به سکوت میشوند. زیرا زنان در جامعهی افغانستان قبل از آن که هویت فردی داشته باشند، جزیی از اموال دین و مردان به حساب میآیند. این یک واقعیت تلخ و گزنده است که سخن گفتن از آن به هیچ عنوان شیرین بوده نمیتواند.
پس برای رهایی زنان از چنگال این توهمِ بیرحم، تلخ سخن گفتن را بیاموزیم. تلخییی که طعم تمام شیرینیهای مضر را از دهنها بشوید. کلیشهها و خشونتهای رواجیافته به رنگ واقعی شان در آیند. تمام نورمها و هنجارهایی تحمیل شده بالای زنان شکسته و همه چیز دوباره تعریف شود.
اما این آزارها و خشونت را چگونه شناسایی کنیم؛ درحالی که چنان ریشه عمیق در اجتماع دوانده است که به آسانی برای ما قابل درک نیست. ما به طور ناخودآگاه متاثر میشویم. بدن ما را مقصر میدانیم و از او فراری میشویم. تا آنجا که روان و تن در تضاد واقع میشوند. بعد از آن روان و تن ما به سمتهای متفاوت میروند.
روان ما آزرده از تن ما میشود. آزارگر واقعی را فراموش میکنیم. و این مرحلهای است که به درون ساختاری که آلوده به خشونت است، محو میشویم و به گونه قربانی راضی به زندگی ادامه میدهیم.
من اینجا از زنان میپرسم که آیا وقت آن نرسیده که با آزارهایی نامریی و ناملموس جدی برخورد کنیم؟ با خود بنشينيم و حساب تمام افسردگیها و عقبگردهایی ما را از خود بپرسیم و علتها را یادداشت کنیم. آنها را تحلیل کنیم. دستهبندی کنیم. عاملهای اعمالکننده آنها را شناسایی کنیم. برای تمام آنها بدیل پیدا کرده و تمام کلیشهها را دوباره تعریف کنیم. و بعد به سراغ آنها برویم و برعلیه آنها مبارزه کنیم.
ما نباید فراموش کنیم که زنان افغانستان سالهاست در برابر انواع خشونتهای کلامی و فزیکی و… سکوت اختیار کردهاند. طوری که به تازگی کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان با نشر گزارش ده ماهه این نهاد اعلام کرده است که خانه ناامن ترین مکان برای زنان افغانستان بوده است.