مریم مرسل
در پی سقوط نظام جمهوری در افغانستان، اکثریت زنان شاغل کارهای شان را از دست دادند. تعداد اندکی که باقی ماندهاند، معاش آنها به یک سوم تقلیل یافته است.
مونسه اندک امیدی که برای ادامهی آموزگاری داشت، با فشارهای برادرش آن را نیز از دست میدهد. او با دستهای لرزان روی تختهی سیاه می نویسد:«درس هشتم. مضمون دری. صنف سوم الف». آموزگار مونسه برخلاف روزهای گذشته، با گلوی بغض کرده سعی میکند درس را آغاز کند، اما پشت به تخته و رو به دانشآموزانش؛ این بار به جای اینکه به کتاب و کتابچه شاگردانش نگاه کند و به آنان چیزی بیاموزاند، از فرصت نهایت استفاده را میکند و همه را عمیق نگاه میکند.
گویا دانشآموزانش هم فهمیده بودند قرار نیست مونسه رضایی، معلم خوش خُلق و خوی مضمون دری خود را بعد از این ببینند.
معلمی که قرار است بعد از۱۵ سال دست از کارش بکشد و برای همیشه این شغل را کنار بگذارد. این میراث پس از آمدن طالبان به مونسه رسیده است؛ چیزی که هیچ وقت فکرش را هم نمیکرد.
در حالی که هنوز هم به چشمان دانشآموزانش نگاه میکند، به یاد میاورد از کجا به اینجا رسیده است. بعد از قدرت یافتن طالبان در افغانستان، کار برای زنان سخت و در بسیاری از موارد ناممکن شده است.
جو و فشار موجود، زنانی همچون مونسه را خانهنشین کرده است. اما این همهی ماجرا نیست؛ برادر بزرگتر او، مهمترین نقش را در خراب شدن رویاهایش دارد؛ برادری که با تفکرات طالبانی، حالا و با قدرت گرفتن طالبان مجال یافته تا غیرتش را در خانهنشین کردن خواهرش نمایش دهد.
مونسه همچنان که به چشمان دانشآموزانش خیره است و چهره یکایک آنان را نگاه میکند؛ به یاد حرفهای برادرش میافتد که میگفت:«حالا زشت است سر کار بروی و مردان داخل کوچه و یا محله ما به من بد میگویند و فکر میکنند من نمیتوانم خرج مادر و خواهرم را بدهم؛ حالا طالبان آمده و بهتر است زنان در خانه بمانند.»
اما اینها دلایل محکمی است که مونسه را برای کنار گذاشتن آموزگاری در تنگنا قرار داده بود. چوب طالبان را بالای سر خود میدید و کنایههای برادرش را هم شلاقی بر روح و روان خود.
به این محدودیتها اگر کاهش شدید درآمدش را هم علاوه کنیم، برای مونسه تمام راهها بسته میشد؛ چون تا پیش از این دادن قسمتی از درآمدش به برادرش، فشارها را کمتر میکرد اما با کاهش معاش، این فرصت دیگر فراهم نمیشد.
در ذهن خود مرور میکرد روزی را که برای امتحان کانکور دانشگاه آماده میشد و ادبیات دری را هم به خاطر معلم شدن در این رشته انتحاب کرده بود همه اینها مثل تصویری تکراری در حال عبور از ذهنش بود.
با صدای یکی از دانشآموزانش به خود میاید که از آخر صنف میگفت:«خانم معلم چرا درس را شروع نمیکنید».
آنها خبر نداشتند که مونسه رضایی، امروز برای درس نه، بلکه برای خداحافظی آمده است و پاسخ همراه با بغضش برای شاگردانش این بود: «شاگردان گل من! بعد از این شما یک خانم معلم دیگری دارید؛ من چون مریض هستم شاید چند وقتی نیایم».
او برای آخرین بار میرود و یکی یکی شاگردان خود را در آغوش میگیرد؛ همراه با این کار اشک هم در چشمانش جمع میشود اما این تصویر دردناک به دور از چشم این کودکان حدودا ۱۰ساله نمیماند.
آنها هم پی بردند که چه شده است؛ همهمه به راه انداختند و با خواهش و التماس میگفتند:«خانم معلم! میشود نروی؟»
آنها نمیدانستند که این حرفها همانند پتکی بر قلب مونسه است. این حکایت و سرنوشت یکی از هزاران معلم یا زنان فعال در ولایت هرات است که پس از آمدن طالبان رقم خورده است.
در حال حاضر هزاران زن و بانوان فعالی که به هدف پیشرفت و فعالیت در جامعه تحصیل کرده بودند و یا حتی مشغول به کار بودند، خانه نشین شدهاند.
وعدههای طالبان مبنی بر برگشت این گونه زنان به کارهایشان تا کنون تحقق نیافته است و همین باعث میشود آینده، در مبهمترین حالت ممکن برایشان باشد.