اشاره: «پیام من»، گفتهها، یادداشتها و روایتهای مستقیم زنان افغانستان است که به مناسبت «روز جهانی همبستگی زنان»، در پاسخ به فراخوان عمومی در دسترس رسانهی رخشانه قرار گرفتهاند. این پیامها، روایتها و چشمدیدها، به همین مناسبت، پوشش ويژه داده میشود.
هشتم مارچ فرصتی است برای همبستگی زنان. رسانهی رخشانه با بازتاب استیصال، خشم و أراده مردم برای مبارزه و ایستادگی در برابر بیداد علیه زنان میخواهد نقشی فعال در ایجاد این همبستگی داشته باشد. اگر هدفی برای این کار متصور باشد این هدف چیزی جز این نیست که «زنبودن جرم نیست».
راضیه محسنی
افغانستان در این ۱۸ ماه پسین، به مانند مردهای است که با اسم از آن یاد میشود. این ۱۸ ماه برای یک زن چگونه سپری شده است؟ من به حیث یک زن که هنوز در افغانستان زندگی میکنم، برایتان تعریف میکنم. این روزها صبح زمانی که چشمان مان را باز میکنیم، تصور ما این است که به تدریج از سوی جهان در حال فراموش شدن هستیم. وقتی هم که خوابیم، بدترین کابوسها را میبینیم.
مطالعات نشان داده است که حال دل یک انسان، از ظاهرش هویدا است. حالا بیایید ظاهر یک زن درون افغانستان را ببینید. زنان افغانستان پیچیده در لباس سیاه که فقط دو چشم شان ظاهر است. من حال دل شان را برایتان میگویم؛ اصلا خوب نیست.
در این سرزمین مردان سیاست میکنند، مردان میفروشند، مردان فرار میکنند و مردان پنهان میشوند؛ اما این زنان اند که به تنهایی مبارزه و ایستادگی میکنند. در نهایت هم این زنان اند که قربانی میشوند. قربانی سیاستبازیهای مردانه.
ما اینجا در سرزمینی بهنام افغانستان خفه شدهایم. شکنجهی روحی و روانی میشویم. زنان این سرزمین در طول تاریخ همیشه یک تنه و تنها مانند این روزها جنگیدهاند؛ اما در آخر، از همه اولتر سرکوب شده، خشونتهای اجتماعی و خانوادگی را تحمل و به انزوا کشیده شدهاند.
من ۱۸ سال است که در افغانستان زندگی میکنم. اینجا متولد شدهام و در همین شهر بزرگ شدهام. دختری هستم با خانوادهی نسبتا روشنفکر. من هنوز خیلی کمسن بودم که حق انتخاب خیلی چیزها را داشتم. از طرز پوشیدن لباس گرفته تا رفتن به جایی. کمی که بزرگتر شدم، با گروهی از دوستان جمعهها قدم زدن میرفتیم. من میتوانستم تصمیم بگیرم که آیا با والدین خود سفر بروم و یا بهخاطر درسهایم نروم.
اولویت من همیشه درسهایم بود. گاه گاهی هم مسیر مزار-کابل را به تنهایی میرفتم که خواهرم را ببینم. حتی با گروهی از کوهنوردان میرفتیم به دل کوههای سر به فلک کشیدهی بامیان. من دختری بودم که صبحها پیش از این که آفتاب طلوع کند، خانه را به قصد صنف ترک میکردم و حتا بعضی اوقات بعد از تاریکی هوا خانه میآمدم. من اینگونه بزرگ شدهام.
برای من این مدت زندگی، حالا مانند یک خواب خوش میماند که دیدم و تمام شد. بعد از ۱۵ اگست ۲۰۲۱، دیگر زندگی در اینجا مانند بودن در قفس است. حق امنیت، انتخاب و شادی از زنان گرفته شده است. برای ما زندگی کردن دیگر لذت بردن از آن و هدف داشتن نیست. دیگر فقط نفس میکشیم. زندگی کردن، شده دیدن طلوع و غروب آفتاب.
من در عجبم از مقاومت زنان افغانستان که نسل اندر نسل قربانی سیاسیت و ایدیولوژی مردانهی این سرزمین شدهاند. چه در گذشته و یا حالا این مردان بودهاند که تصمیم گرفتهاند و ما مجبور بودهایم که قبول کنیم و مطابق به خواست آنها عمل کنیم.
یاد من، یاد تو و یاد همهی جهان باشد که مردان باهم جنگیدند، بعد دور یک میز نشستند، روی ورق امضا کردند و به تفاهم رسیدند؛ اما این زنان بودند که تقاص همهی سیاستهای پدرسالارانه و مردانهی این سرزمین را پس دادهاند. این چرخه و دور باطل تکرار خواهد شد، اگر زنان خود برای سیاست و تصمیمگیری تلاش نکنند.