نویسنده: ترنم سیدی
در نخستین اقدام با شماری از دوستان قابل اعتماد و همفکر، تماس گرفتم و مسئلهی ضروت اقدام عملی و جمعی در برابر اوضاع را با آنها در میان گذاشتم. پیشنهادم این بود که از فردای آن روز، همهی ما با پوشش همیشه و تلویحآ لباسهای رنگی و شاد از خانههای مان بیرون شویم و به بهانهی انجام کارهای روزمره در شهر بگردیم.
طالبان موفق شده بودند تا با بازی روانی، میدان جنگ را به نفع خویش رقم بزنند و پیش از وقوع هیچ تقابلی میدان را ببرند. آنان با ترس و رعبی که از وحشت و جنایت دورهی نخست حکومتشان در خاطرهها و یادها برجای گذاشته بودند، مردم به خصوص زنان را به خانهها رانده بودند.
توافق جمع هم در این بود که برای تعدیل فضای سراسر وحشتی که بخصوص در میان زنان ایجاد شده، باید کاری کرد.
قرار شد در دستههای دو سه نفری روزانه بیرون شویم؛ تا هم جانب احتیاط را رعایت کرده باشیم و هم زنان دیگر با دیدن ما از خانهها بیرون شوند و هم با تنوع و تکثر پوشش، از ترویج فرهنگ سرکوبگرانهی پوشیدن «چادری» به عنوان پوشش مطلوب طالبان جلوگیری کرده باشیم.
این اولین اقدام و ایده برای مبارزه بود. شهر ما نباید زیر سایهی طاعونِ ترس اصل زندگی را فراموش میکرد. در پیکار فرهنگی و دفاع از ارزشهای زندگی مدنی است که مواجهه و تقابل واقعی رخ میدهد.
طالبان در میدان نظامی میجنگیدند چون در میدان فرهنگی این تکثر و تنوع و گوناگونی را بر نمیتابیدند. جمع کوچک ما، از آن روز به بعد، هر روز با لباسهای رنگی و شاد از خانهها میبرآمدیم و در شهر گشت و گذار میکردیم.
انگار نبض زندگی مدنی همزمان با حضو ما دوباره تپیدن گرفته بود. کم کم رفت و آمدهای روزمره در شهر شروع شد. پس از ده روز و دکانها باز شدند و داد و ستد مردم در بازار کمی رونق گرفت. گویی همه به تعطیلاتی اجباری و کوتاهی رفته بودند و حالا رفته رفته به سر کار و زندگیشان باز میگشتند.
برای انسجام و تسهیل کارها در قالب گروههای کوچک، چند تیم تشکیل کاری دادیم. از جمله، در رد اعلام سیاستهای تبعیضآمیز و ضد زن طالبان و مواردی چون ممنوعیت تحصیل دختران و اخراج زنان از ادارات نیز بیانیههایی نوشته و اعتراض کردیم.
شوک و وحشت روزهای نخست سقوط در جمع ما، تهنشین شده بود و ما دوباره به موقعیت تازه مسلط شده بودیم. مصمم بودیم که کار کنیم.
باید با محاسبهی تمام جوانب، زیر سایهی رعب، روزنهای میجستیم و به امکانی دست مییافتیم. یادم است که شب ۳۱ آگوست بود. آخرین پرواز عملیات خروج ایالات متحده هم از میدان هوایی کابل بیرون شده بود. ساعت ۱۲ شب بود که صدای فیرهای شادیانه شروع شد. طالبان باور داشتند که غرب را شکست دادهاند. فیرهای هوایی آنقدر زیاد و آنقدر نزدیک بود که گمان میکردم در تمام این مدت همسایههای ما همه طالب بودهاند و ما بی خبر.
چند روزی شمار محدودی از معترضان، به صورت انفرادی و چند نفری پیش حوزهی ۳ تجمع کردند. اما روز دوم سپتامبر بود که وقتی طالبان زنانِ کارگر در شهرک صنعتی هرات را از کار اخراج کردند، آنها اعتراض منسجم و وسیعی را سازمان دادند.
اعتراضاتی با شعارهایی بنیادین و سیاسی روشن که سرمشق بسیاری از تجمعات بعدی زنان در دیگر شهرها شد. اصلیترین شعار از این قرار بودند:
ــ نترسید! نترسید! ما همه با هم هستیم تظاهرات کردند.
فردای آن روز، جمعه بود و قرار بود طالبان پس از نماز جمعه، اعضای کابینهشان را اعلام کنند و مسلمآ به زنان هم سهمی ندهند.
ساعت ۵ عصر بود که در گروه «شبکه سیاسی زنان افغانستان» طرح راهاندازی یک تظاهرات اعتراضی را بر ضد کابینهی مردانه مطرح کردم. در پایان قرار شد تا روز جمعه ۳ سپتامبر، ساعت ۹ صبح در میدان فوارهی آب، حوالی دروازهی ارگ جمع شویم .
چند شعاررا نوشته و در گروه به اشتراک گذاشتم تا چندتایی انتخاب و نهایی و در نهایت چاپ شوند. فراخوان رسانهای را تنظیم شد. اما به دلایل امنیتی در گروههای باز رسانهها نشر نکردیم و به صورت جداگانه به اشخاص مورد اعتماد فرستادیم.
شعارها از این قرار بود :
– آزادگی، شعار ماست، باعث افتخار ماست
– آزادیِ بیان ما، نتیجهی توان ما
– کابینهی قهرمان، که با حضور زنان
– ما همه با هم هستیم، ظلم و ستم شکستیم
– زنان افغان زمین، نماد این سرزمین
– کشور، بدون زنان، منطقهای بی زبان
– تحصیل ، کار ، آزادی، پیش به سوی آبادی
– حق و حقوق زنان، برابری با مردان
– مشارکت سیاسی، در قانون اساسی
– خواستههای هر افغان، آزادی است در بیان
– آزادی ، آزادی، عدالت ، عدالت
- حذف زنان، حذف انسان
آنشب تا صبح، پلک روی هم نگذاشتم و قطعنامه را نوشتم و برای چاپخانه فرستادم. اما گفتند: روز جمعه است و همه جا تعطیل.
قرار شد یکی از دوستان گروه که کارمند یکی از رسانهها بود، تمام متنها، شعارها و مطالب را چاپ کند. همزمان قرار گذاشتیم تا برای احتیاط بیشتر، در گروههایی چند نفری تا محل قرار هماهنگ و همراه شویم . قرارمان ساعت ۹ صبح، پیش روی سینما آریانا در فوارهی آب نهایی شد. چند تا از اعضای گروه به خانهی من آمدند و با هم به سوی محل حرکت کردیم. تاکسی گرفتیم و سر راه رفتیم به دفتر دوست رسانهایمان برای تحویل گرفتن شعارهای چاپ شده که متوجه شدیم دهها طالب در محوطه ایستاده اند.
در آن لحظات پر اضطراب، هزار فکر و خیال در سرمان میچرخید. اگر برنامهی اعتراض پیش از اجرا افشا شده باشد چه؟ اگر این سربازان طالب، دوست مان را گرفته و منتظر ما بوده باشند چه؟ به او زنگ زدم و جویای مسئله شدم. خوشبختانه چنین نبود. فقط گفت: همه چیز را از نگهبان دروازهی ورودی بگیرم.
با دلهره به غرفهی نگهبانی رفتم. زیر سنگینی نظارت طالبان از او جویای بسته شدم. گفت: همه چیز نزد اوست و یک پلاستیک را به دستم داد. خریطه را گرفته و به سرعت سوار تاکسی شدم و محل را ترک کردیم. خوشبختانه در مسیر کسی مرا تعقیب نمیکرد. در مسیر ایستهای بازرسی زیادی بود؛ اما خوشبختانه به دلیل زن بودن از تلاشی راحت بودیم. اغلب حتی به ما نگاه هم نمیکردند تا به گناه آلوده نشوند. همینکه تکسی حامل ما میایستاد، در حالی که از ما چهره برمیکشیدند با اکراه به دست اشاره میکردند که دور شوید.
من تا هنوز نمیدانم این حجم زنستیزی و زنبیزرای چگونه و چطور به این جماعت تلقین و تزریق شده است؟! هنوز برایم سوال است که چه منطق و مرامی میتواند انسانها را متقاعد کند که همگونه و همنوعش میتواند سزاوار این میزان از تنفر، تبعیض، خشونت و تحقیر باشد؟
هرچند آگاهم که بینادگرایی افراطی، هرگونه استدلال و خرد عقلانی را از کار میاندازد ولی هربار وقتی در معرض این میزان از بلاهت و جهالت طالبان قرار میگیرم، شگفتزده میشوم .
آنروز، ساعت کمی از ۹ گذشته بود کمی که رسیدیم به محل.
در نگاه نخست، دیدم خبرنگاران و اعضای رسانهها آمدهاند و منتظر آغاز شدن برنامه هستند. حدودن ۳۰ نفری جمع شده بودیم. همه که رسیدند، کنار هم در یک قطار ایستادیم و کاغذها را روی دست گرفتیم و همصدا شعار دادیم.
متوجه بودم که هر لحظه به تعدادمان اضافه میشد. کمی که جمعیت بیشتر شد، راهپیمایی هم شروع شد. از چهاراهی به سوی ارگ راهی بودیم که با خشونت طالبان مواجه شدیم. تعدادی برای جلوگیری از پیشروی ما روبرویمان ایستادند و تعدادی نیز ما را محاصره کردند. همزمان شماریشان نیز خبرنگاران را تهدید میکردند که برنامه را پوشش ندهند. در این میان، یک سرباز طالب با قنداق تفنگ به سر و صورت مردی میکوبید که همراه ما آمده بود.
باید خیلی زود برای مدیریت اوضاع کاری میکردیم. دوباره برگشتیم به سوی سینما آریانا. همهی خبرنگاران را جمع کرده و قطعنامه را خواندم. بعد مسیرمان به سوی ارگ را تغییر داده و به سوی گلبهار سنتر راهپیمایی کرده و شعار میدادیم. روی هم رفته و با وجود تمام چالشها، آن تجمع مدنی به اهدافاش رسیده بود. از جهاتی ـــ به زعم من ـــ آن روز و آن حرکت، آغازگر بیداری سیاسی و دادخواهی شهروندی زنان پایتخت زیر سلطهی تیرهترین دوران تاریخ سیاسی افغانستان بود.
اینگونه بود که آن روز نیز با تمام دلهرهها و دلشورههایش، پایان یافت. برنامهی اعتراضی جسورانهی جمع ما، پوشش خبری خوبی گرفت. به سرعت در سراسر رسانهها نشر و بازنشر شد. موجی از نقد و نظر و گفتگو پیرامونش درگرفت و انگیزهای شد برای انسجام و انجام برنامههای بعدی در روزهای پیش رو …!
ادامه دارد …