بیست و پنجم نوامبر مصادف است با روز جهانی محو خشونت علیه زنان. خشونت علیه زنان هرچند ابعاد و لایههای مختلفی دارد و بخش جداییناپذیر فرهنگ و اجتماع افغانی بوده است؛ اما پس از بهقدرترسیدن طالبان وارد مرحله تازهای شده است. رسانه رخشانه با درک اهمیت و پیچیدگی وضعیت جدید مجموعهای از گزارشها و روایتهایی از تجربه خشونت علیهزنان تهیه کرده است که هرکدام به نوبه خود تکاندهنده است. اما برای درک این روایتها و گزارشها خوب است پیشاپیش روی چند نکته اساسی تأمل کنیم.
یکم – منظور از خشونت علیه زنان چیست؟
سازمان ملل خشونت علیه زنان را این گونه تعریف کرده است: «هر نوع اعمال خشونت مبتنی بر جنسیت که به صورت بالفعل یا بالقوه منجر به آسیب یا آزار بدنی، جنسی و روحی زنان میشود. این موارد شامل تهدید به اعمال خشونت، اجبار و محدود کردن دلبخواهانه آزادیهای زنان نیز میشود. تفاوتی نمیکند این اقدام در زندگی خصوصی اتفاق بیافتد یا در ملأعام». [۱]
اما این تعریف عام است و تا مصادیق آن روشن نشود درک ما از خشونت کلی و انتزاعی باقی میماند. به لحاظ مصادیق، موارد عمده خشونت علیه زنان در کل و در افغانستان نیز قرار زیر است:
۱- خشونت خانگی Domestic violence
«خشونت خانگی» یا «سواستفاده خانگی» domestic abuse به نوعی از رفتار گفته میشود که شریک جنسی از آن برای اعمال سلطه و حفظ آن در درون خانه استفاده میکند. این نوع خشونت گونههای متنوع دارد و همه موارد خشونت جسمانی، روحی، جنسی، عاطفی، اقتصادی و کلامی را شامل میشود.
مطابق بررسیهای سازمان جهانی صحت، خشونت خانگی رایجترین نوع خشونت علیه زنان است. در سطح جهانی دست کم هر یک زن از سه زن در طول زندگی در معرض خشونت خانگی و به خصوص خشونت جنسی sexual violence قرار گرفته است. میان فقر و توسعهنیافتگی جوامع و بالابودن خشونت خانگی علیه زنان رابطه معنادار وجود دارد. به هر میزانی که جوامع توسعه پیدا میکند موارد خشونت علیه زنان کاهش مییابد و به هر میزانی که جوامع توسعهنیافته و فقیر باشد هم موارد خشونت بالاست و هم اشکال و گونههای خشونت علیه زنان متنوع و گسترده است.
از این لحاظ افغانستان جامعهای مملو از خشونت علیه زنان است. مسأله اصلی در خشونت خانگی علیه زنان این است که در فرهنگ عمومی جامعه مجموعهای ازالگوهای رفتاری که حاوی خشونت است و منجر به آسیب جسمانی، روانی و جنسی زنان میشود خشونت تلقی نمیشود. پذیرفتهبودن خشونت علیه زنان و عادی بودن آن باعث میشود که حتا زنان نیز به پذیرفتن این نوع رفتارها عادت کنند و در نتیجه آستانه تحمل خشونت علیه زنان در جامعه افزایش یابد.
خشونت خانگی در افغانستان آن قدر گسترده و متنوع است که به سختی میتوان شکل خاصی از آن را برجسته کرد و از اشکال دیگر آن در مرحله دوم و سوم یاد کرد. با این حال، سه مورد خشونت به شدت رایج است و در هرلحظه و هر گوشه و کنار افغانستان به صورت بلاوقفه جریان دارد:
خشونت فیزیکی:
شدیدترین شکل خشونت فیزیکی فیمیساید femicide یا کشتار زنان است. در این نوع کشتار زنان به جرم زنبودن کشته میشوند. با آن که در مورد کشتار زنان کمابیش حساسیت اجتماعی و فرهنگی وجود دارد؛ اما این حساسیت به گونهای نیست که در چارچوب آن زنان موجودات مستقل انسانی در نظر گرفته شود و به تبع آن به حقوق اساسی و انسانی آنها از جمله حق حیات احترام گذاشته شود. حساسیت در قبال مرگ زن از قبل حساسیت علیه آبرو و حیثیت مردان است نه احترام به حق حیات زن.
فراتر از فیمیساید اشکال دیگری از الگوهای رفتاری در جامعه رایج است که به شدت با آزار و شکنجه جسمانی همراه است. لتوکوب، مویکشال، سیلیزدن، تنبیه با چوب و حتا با چاقو، بستن و بندیکردن مواردی است که کما بیش در درون بسیاری از خانوادهها به خصوص در مناطق روستایی تجربه میشود.
خشونت کلامی و نمادین:
الگوهای گفتاری که در آن زنان تحقیر میشود و از آنها به صورت توهینآمیز یاد میشود به قدری گسترده و رایج است که نمیشود موارد آن را برشمرد. در سطوح کلان اجتماعی نگاهی غالب به زنان فرودستانگارانه است. اما این نگاه در واقع، پیش از آن که از عوامل دیگری متأثر باشد محصول فرایندهای اجتماعیشدن است که در درون خانوادهها اتفاق میافتد.
فروترانگاری، حقیرشمردن، دشنام، ناسزاگفتن و توهین به زنان در درون خانوادهها امری طبیعی و عادی است. تحکم عض مرد خانواده بر زنان چیزی است که همه روزه شاهد آن در درون خانوادهها هستیم. کودکان در فرایند اجتماعیشدن با آشناشدن و طبیعیفرض کردن آن، این شیوههای از رفتار و گفتار را درونریز کرده وسپس در قالب امور بدیهی و پیشپا افتاده به تکرار و استمرار آن مبادرت میکنند. از این طریق چرخه خشونت گفتاری و نمادین از نسلی به نسلی دیگر انتقال مییابد و از سطح خرد و زندگی روزمره به سطح کلان اجتماعی و سیاسی بازتولید میشود.
خشونت جنسی یا بهرهکشی جنسی:
وادار کردن زنان به سکس ناخواسته یکی دیگر از موارد عامی است که به صورت جدی به سلامتی جسمی و روانی زنان آسیب میزند. خشونت جنسی درافغانستان تنها به تجاوز جنسی آنهم بیرون از ازدواج اطلاق میشود در حالی که هر نوع اجبار زنان به سکس بدون رضایت مصداق خشونت جنسی است.
در افغانستان اشکال و گونههای مختلفی از خشونت جنسی و اغلب در روابط زناشویی علیه زنان رایج است. ازدواج کودکان خردسال، فروش دختران، ازدواج بدون رضایت و در نهایت تحمیل خواست جنسی مردانه بر زنان نمونههای رایج این نوع خشونت است. این نوع رفتارها، که در نگاه مردانه به زندگی عادی تلقی میشود، به شدت سلامتی جسمی و روانی زنان را به خطر میاندازد و آسیبهای جبرانناپذیری بر آنان وارد میکند.
دوم – چرا پس از بهقدرترسیدن طالبان خشونت علیه زنان وارد مرحله تازهای شده است؟
برای فهم این که چگونه با ورود طالبان به کابل و تسلط آنها برافغانستان خشونت علیه زنان وارد مرحلهای تازهای شده است باید به موارد زیر توجه کرد:
۱- زنستیزی
زنستیزی اگر در گذشته یک امر فرهنگی و اجتماعی بود در حکومت طالبان به ایک امر ایدئولوژیک و سیاسی بدل شده است. از اولین روز به قدرترسیدن طالبان، نخستین اقدام این گروه اعمال سیاستها و برنامههایی است که در آن به زنان همچون موجودات پست، شرور و شیطانی نگاه میشود. طالبان در واقع با فعال کردن میکانیزمهای سیاسی و ایدئولوژیک سرکوب زنان را از سطح فرهنگ و اجتماع به سطح حکومت و دستگاههای امنیتی ارتقا داده است.
از این لحاظ، نفس حضور زنان در جامعه فارغ از این که در چه عرصه فعالیت میکند و چه نقشی به عهده دارد فسادآور، آلودهکننده و غیرقابل تحمل است. این گروه تمامی امکانات خویش را به کار گرفته است تا به اشکال و شیوههای مختلف زنان را سرکوب کند.
۲- محدودکردن دسترسی زنان به آموزش
اقدام طالبان برای بستهکردن درهای مکاتب به روی دختران مهمترین و اساسیترین لطمهای است که این گروه به روند محوخشونت علیه زنان در جامعه زده است. در تجربه تاریخی، آموزش مهمترین فرایندی بوده است که به کاهش تبعیض سیستماتیک علیه زنان و ارتقای جایگاه آنها در جامعه کمک کرده است. در فرایند آموزش زنان با آگاهی از تواناییهای خویش و بکارگرفتن این تواناییها از موجودات تبعی و منفعل به انسانهای فعال و تأثیرگذار تبدیل میشوند. آموزش در واقع، زمینه را برای عاملیت agency زنان در جامعه فراهم میکند و آنان را قادر میسازد تا با آگاهی از حقوق انسانی خویش سطوح ولایههای نابرابری علیه خود را درک کنند و سپس در برابر آن و برای محو آن در جامعه بایستند و چرخه خشونت و تبعیض علیه زنان را از کار بیاندازند.
محرومکردن زنان از آموزش عملا این فرصت آشنایی با حقوق و توانمندشدن زنان را میگیرد و در نهایت وضعیت فروتری و قربانیبودن را برای همیشه نهادینه میکند.
۳- لغو نهادهای مدافع زنان
طالبان پس از به قدرترسیدن در نخستین اقدام وزارت زنان را به وزارت ضدزن تبدیل کرد. این اقدام علاوه بر آن که به منزله اعلام جنگ علیه زنان بود آنان را از وجود یک نهاد کلان حامی زنان، با شعبهها و شاخههایی در سطح ولایات و محلات محروم نمود. به جز لغو وزارت زنان طالبان همه نهادهای مدافع حقوق زنان و حتا نهادهایی که برای زنان امداد و خدمات اجتماعی فراهم میکرد را بستند. لغو کمیسیون حقوقبشر و بستن در صدها نهادهای انجویی و خیریه که برای دفاع از زنان کار میکردند نمونههای دیگری از این اقدام است.
۴- تعلیق رویههای قضایی و قانونی
در اقدام هماهنگ دیگر، طالبان همه قوانین مربوط به محو خشونت علیه زنان از جمله قانون «منع خشونت علیه زنان» را تعلیق کرده است. آنها به جای این قوانین شریعت را جایگزین کردهاند که در آن همه احکام مربوط به حقوقبشر کفری و الحادی تلقی شده و از رویههای قضایی کنار گذاشته شده است. به این ترتیب، مرتکبان خشونت علیه زنان در حکومت طالبان جدا از مصونیت اجتماعی-فرهنگی مصونیت قضایی نیز پیدا کردهاند و در نتیجه زنان نمیتوانند برای دادخواهی و استیفای حقوق خود به محاکم مراجعه کنند.
سوم – سهم زنان در اعمال خشونت علیه زنان چیست؟
جان استوارت میل، در کتاب «انقیاد زنان» همدستی زنان در اعمال خشونت و تبعیض علیه زنان را بخشی از مشکلات مبارزه با نابرابری جنسیتی میداند. مسأله اصلی این است که در ساختار مردسالار هژمونی ارزشهای مردانه به حدی است که زنان نیز به جهان نگاه مردانه دارد.
از این رو، همدستی زنان با مردان در اعمال خشونت و تبعیض علیه زنان و قوامبخشیدن و نهادینه کردن این وضعیت نقش اساسی دارد. در جوامع توسعهیافته آموزشها و آگاهیدهی زیادی صورت میگیرد تا در وهله اول زمینه همدستی زنان بامردان در تحمیل ارزشهای مردسالارانه را هم در درون خانوادهها و هم در سطح کلانتر اجتماع از بین ببرد.
تا زمانی که چرخه همدستی زنان با مردان در اعمال خشونت تغییر نکند، تغییرات در سطح کلان اجتماعی و فرهنگی منجر به محو خشونت در سطوح خرد و به خصوص خشونت خانگی نمیشود. از این رو، به منظور محو خشونت علیه زنان مهم است که به فرایندها و میکانیزمهای توجیهی خشونت علیه زنان در درونخانوادهها توجه شود و از این رو با تمامی اشکال و الگوهای رفتاری که حاوی نگاهی نابرابر و خشونتآمیز علیه زنان است مبارزه شود.
بنابراین، در قدم اول چرخه خشونت علیه زنان در درون خانوادهها فعال میشود و سپس از طریق فرایندهای فرهنگی و اجتماعی به سطح کلانتر اجتماع منتقل میشود. خانوادهها، به خصوص زنان خانواده، اگر به الگوهای رفتاری و گفتاری رایج در درون خانواده حساس باشند و مانع شکلگیری و عادیشدن خشونت علیه زنان در خانه شوند این امر در درازمدت به کاهش خشونت علیه زنان در سطح کلان اجتماعی نیز منجر میشود و از این طریق است که دستکم سهم خود زنان در اعمال خشونت علیه زنان کمتر میشود.
[۱] United Nations. Declaration on the elimination of violence against women. New York : UN, 1993