آرزو رحیمی
رحیمه (اسم مستعار) ، از چهار سال به اینسو، بهصورت مسلکی مصروف هنر نقاشی است. او دانشجوی سال چهارم مقطع لیسانس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه کابل میباشد. قرار بود دو ماه قبل، فراغت خود از دانشگاه را جشن بگیرد؛ اما با رویکار آمدن حکومت طالبان، نه تنها که از جشن خبری نشد، بلکه او آرزوهای خود را نیز برباد رفته میداند.
کشف استعداد
رحیمه، سفر ناتمام چهارساله را به سادهگی نپیموده است. زمانی که دانشآموز است، به استعداد درونی خود پی میبرد. راهی را میرود که از نظر خانواده و جامعه برای یک دختر شرم است و از نظر دینداران سنتی، شرک و گناه. پدر و مادر، در مقابل خواست او میایستند و اصرار دارند تا دخترش به مسیری که آنها فکر میکنند به خوشبختی میانجامد، برود. اما رحیمه، تمامی این موانع را پشت پا میزند و برخلاف انتظار، با سپری کردن کانکور، در رشته هنر نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه کابل راه مییابد. رشتهای که برای او حس زیبایی و زندهگی میبخشد.
رحیمه، در یک قدمی تحقق آرزوهایش قرار دارد. فضای هنری دانشکده، آدمهای دور و بر و شور زندهگی، او را نمیگذارد تا فقط به رفتوآمد میان خانه و دانشگاه اکتفا کند. در اولین اقدام، با چندتن از هنرجویان همفکر و با دغدغهی صنف خود، گروه کوچکی را میسازد. آنها کاری را به پیش میگیرند که پیش از این سابقهی کمتری در دنیای هنر کشور داشته است: سبک نقاشی روی چوب. رحیمه با این کار خلاقانه، چند هدف را دنبال میکند: اول اینکه استعداد و توانایی دخترانی را نشان دهد که با پشت پا زدن به موانع برای رسیدن به آرزوهای خود مبارزه میکنند و موفق میشوند. او از این طریق میخواهد دختران دیگر را نیز به مبارزه و آموزش تشویق کند. دوم، با نشان دادن لباسهای سنتی در نقاشیهای خود بر روی چوب، میخواهد فرهنگ اصیل مردم را از طریق هنر به نمایش بگذارد و به ارزش کارهای هنری ارج نهد. سوم، میخواهد که او و دیگر دانشجویان استقلالیت مالی داشته باشند.
کارهای تمرینی رحیمه و همگروههایش به خوبی شروع میشود. اما چندوقتی که کار پیش میرود، به بنبست برمیخورند. میمانند که چگونه از عهدهی مصارف نقاشیهای خود برآیند. سرانجام رحیمه برای خود راهی مییابد و در دفتری بهصورت پارهوقت، کاری را با معاش ۵ هزار افغانی شروع میکند. از چند همصنفی که باهم کار را شروع کرده بودند، رحیمه و یک همصنفیاش میماند. هردویشان با پشتکار، کار هنری خود را پیش میبرند. دو سال زمان میبرد تا آنها اولین محصول هنری خود را به فروش برسانند.
روز «ولنتاین» فرصتی است که اولین کارهای مناسبتی او به فروش میرسد. در این روز، کارهایشان با استقبال غیرقابل پیشبینی مواجه میشود و مشتریان زیادی محصولات هنری او را خریداری میکنند. این سرآغازی میشود که رحیمه بیشتر در این سبک بپردازد. پس از این، او نقاشیهای خود را در کافههای کابل به فروش میگذاشت.
«هنرکده سایه»
استقبال شهروندان کابل از محصولات هنری رحیمه، او را واداشت تا دامنهی کار خود را گسترش دهد. تصمیم میگیرد تا فروشات آنلاین خود را شروع کند. اما وضعیت کابل، نگران کننده است. افزایش حملات انتحاری، انفجارها و جاسازی ماینهای مقناطیسی در موترهای شهری، گشتوگذار را سختتر میکند. این شرایط رحیمه را مجبور میسازد که در رفتوآمدهای خود به دانشگاه نیز از ترانسپورت عمومی استفاده نکند و با پای پیاده این مسیر را طی کند. به خاطر همین ناامنی، پدر رحیمه نمیخواهد تا او فروش آنلاین محصولات هنری خود را به پیش ببرد.
رحیمه اجازه نمیدهد که مشکلات و ممانعتها، سد راه تحقق آرزوهایش شود. به همین خاطر، کارگاه هنری خود را در دکان کوچکی در نزدیکی خانهی راه میاندازد و آن را «هنرکده سایه» نام میگذارد. این هنرکده دو فعالیت را همزمان پیش میبرد: آموزش نقاشی برای هنرجویان و فروش محصولات هنری بهصورت آنلاین و حضوری. در این کارگاه هنری، نقاشیهایی از زنان با لباسهای محلی طرفدار و مشتری بیشتری دارد.
رحیمه با شروع این تجارت کوچک توانسته بود تا از عهده مصارف شخصی خود برآید. او از کار در اینجا بسیار خوشحال بود و آیندهاش را روشن میدید. کارهای کارگاه «هنرکده سایه» بیشتر از گذشته رونق یافته بود. اما بعد از آنکه ولایتهای کشور یکی پی دیگری، به دست طالبان افتاد، فروشات «هنرکده سایه» روز به روز کاهش یافت و سرانجام با سقوط کابل، دروازهی آن بسته شد.
آخرین روز دانشگاه
روز اول سقوط کابل بهدست طالبان در ۲۴ اسد، رحیمه به دانشگاه میرود؛ اما آن روز، محیط دانشگاه رحیمه مثل روزهای قبل پرجنبوجوش نیست. او همه وسایل خود را جمع میکند و از دانشگاه بیرون میشود. با جمعیتی که همه در حالت سراسیمهگی و پریشانی ، قرار دارند برمیخورد. از مردم خبر میشود که طالبان کابل را نیز گرفته است. او در مورد علاقهمندی دختران به هنر و ناامیدی خود از وضعیت میگوید:«در صنف ما از نُزده نفر، سه نفر شان پسر بودند. دختران علاقهی زیادی به هنر پیدا کرده بودند و بیشتر از پسران در صنفهای درسی حضور داشتند. سقوط کابل برایم غیرمنتظره و ناامید کننده بود.»
رحیمه، حالا نمیتواند فعالیتهای هنری خود را ادامه دهد و به دانشگاه برود. او از وضعیت خسته است و نمیخواهد در کنج خانه بماند. برای رسیدن به یک زندهگی بهتر و اینکه بتواند به درسها و فعالیتهای هنری خود ادامه دهد، بارها کوشش کرده است تا از کشور خارج شود، اما تمامی تلاشهایش بینتیجه بوده است.