نرگس امینی
صبح نسبتا سردی است. از وسط بازار بامیان میگذرم. در گوشهای، پهلوی یک دکان خوراکهفروشی، دختر خردسالی دیده میشود. سرگرم خود است. در دستی قوطی و در دست دیگر لای ناخنهایش چوب گوگرد را گرفته است. تلاش دارد تا تا آتش روشن کند. پیش رویش تکههای کاغذ گذاشته شده است. صدای پایم را که میشنود، بهیکبارهگی از جایش بلند میشود. به طرفم میبیند. از شدت سرما، گونههایش سرخ گشته و ترک برداشته است. بدنش از سرما میلرزد، دندان به دندان میخورد. دستش را به طرفم دراز میکند: «خواهر! ده روپه دستلاف میتی؟ هنوز چای صبح هم نخوردم.» دستکش در دست ندارد. دستان ترکیدهاش با سیاهی ذغال و اسفند، سیاه گشته است.
هردوی ما در کنارهای، روبهروی آفتاب میایستیم. قصه را شروع میکند. ۸ ساله است و لایقه نام دارد. صبح زود از خانه برآمده و تاکنون که حوالی ساعت ۱۰ صبح است، فقط ۱۰ افغانی کار کرده است. پنج افغانی آن را یک بسته گوگرد و پنج افغانی دیگر آن را هم اسفند خریده است.
در روزهای معمولی، دمادم طلوع آفتاب از خانهاش حرکت میکند. با پای پیاده، فاصلهی حدود نیمساعت راه را از قریهی «سرخقول» که در قسمت شمالغربی بازار بامیان در نزدیکی مغارههای بودا قرار دارد، به بازار میآید. مقداری ذغال از یکی از رستورانتها میخرد و آن را داخل قوطی فلزی میاندازد و روشن میکند. پیش روی هر دکانی که میرسد، از صاحب دکان اجازه میگیرد و سپس مقداری اسفند داخل قوطی میاندازد و دکان و گاهی هم موترها را نیز اسفند میکند. دکانداران و رانندهها، گاهی با پیشانی باز و گاهی هم با منت، چند افغانی به دست او میدهد. از دمادم طلوع آفتاب تا دمادم غروب، در روزهایی که کارش خیلی خوب باشد، صد افغانی کار میکند. برخوردها در بازار با لایقه گاهی آزاردهنده است. یک تعداد از کسبهکاران در بدل اسفند دود کردن، پولهای کهنه و از کار افتاده را میدهند. چند روز پیش، یک دکاندار اسکناس دو افغانیگی کهنه و از کار افتاده را برایش داده است. وقتی برایش گفته که این نمیچلد، دکاندار با لحن تندی جواب داده است: «اگر میگیری بگیر، اگر نمیگیری دیگه پیسه نیست. برو از دکان برآی!»
لایقه با عاطفه خواهر خود که ۱۰ سال سن دارد، از زمان به قدرت رسیدن طالبان که اکنون نزدیک به شش ماه میشود، در بازار اسفندی میکنند. آنها در یک خانوادهی ۶ نفری زندگی میکنند. پدر این کودکان حدود ۶۵ سال سن دارد و از عهدهی کارهای سنگین برآمده نمیتواند و مادر آنها نیز به مریضی شکر مبتلا است.
با فروپاشی اقتصادی و افزایش بیکاری پس از سقوط دولت پیشین، شمار کودکان کار و بهخصوص کودکان اسفندی در سطح شهر بامیان افزایش یافته است. سکندر عمری، آمرپرورشگاه ریاست کار و امور اجتماعی حکومت طالبان در بامیان با تایید این مورد میگوید که این اداره با همکاری دفتر محلی یونیسف در پی شناسایی ۶۰۰ کودک کار و آسیبپذیر در بامیان هستند تا درآینده مورد حمایت قرار دهند. او میگوید که به دلیل وضعیت بد اقتصادی، آمار کودکان کار و آسیبپذیر روز به روز افزایش یافته است. به گفته او، ادارهی او افرادی را در اولویت قرار میدهند که آسیبپذیری جدی دارد. عمری میگوید که بیش از ۵۰ عریضه به دفترش برای شمولیت کودکان در پرورشگاه آمده است و این کودکان شدیدا به کمک نیاز دارند چون یتیم هستند و کسی را برای مراقبت ندارد. عمری میگوید که چندی قبل برای ۸۰ کودک که در جمع آنها کودکان اسفندی نیز بودند، مبلغ ۱۲ هزار و ۶۰۰ افغانی کمک توزیع شد. به گفته او، توزیع این کمک باعث شده است که کودکان بیشتری به کارهای شاقه و از جمله اسفندی روی آورند.
مهدی و محمد حسین، دو برادر ۱۰ و ۸ ساله، کودکان دیگری هستند که در سطح بازار بامیان اسفندی میکنند. مهدی میگوید که از پنج سال به این طرف همین کار را انجام میدهند. بسبیبی، مادر این کودکان که حدود ۴۰ سال سن دارد، میگوید که فرزندانش نانآوران خانه هستند؛ چون پدر این کودکان از ناحیهی پا معیوب است و کار نمیتواند. او میگوید که فرزندانش چون خرد هستند، گاهی بازیگوشی میکنند و پولی را که کار میکنند، برای خود به مصرف میرسانند؛ اما زندگی خانوادهاش متکی به درآمد همینها است. مهدی با تایید حرف مادر خود میگوید: «نان و سوپ میخرم و بعضی روزها هرچیزی که دلم شوق کرد، برای خود میخرم.»
این خانواده ۱۰ نفری، در ساحهای موسوم به «تَیبتی» در غرب بازار بامیان در یک خانهی کرایی با کرایهی ماهانه مبلغ ۳ هزار افغانی زندگی میکنند. مهدی فرزند بزرگتر این خانواده میگوید که در زمان دولت پیشین وضعیت کار خوب بود و بعضی روزها تا ۲۰۰ افغانی هم درآمد داشت، اما کنون چنین نیست و بعضی روزها بدون هیچ پولی به خانه بر میگردد. در چنین حالتی پدرش به او میگوید: «ترا چه کده که کار نمیتانی؟»
مهدی صنف ۶ مکتب است و برادرش در صنف سوم درس میخواهد. در حال حاضر او در کنار کار خود روزانه یکساعت را پیاده روی میکند و در یک کورس بهصورت رایگان ریاضی میخواند.
مهدی میگوید که در گذشته، تعداد اسفندی کم بود و بیشتر رانندهها و خیاطیها به آنها پول میدادند، حالا تعداد این کودکان افزایش یافته و درآمد آنها پایین آمده است. او میگوید به تعداد ۵۰ تا ۶۰ کودک اسفندی در بازار هستند. او برای تایید حرف خود میگوید: «یکبار صبح وقت در اول بازار بیایین، ببینین که چقدر نفر است.»
افزایش تعداد کودکان اسفندی، در بین آنها رقابت را نیز بار آورده است. این کودکان به سه گروپ تقسیم شدهاند و هر گروپ در یک بخش بازار کار میکنند. گروپها اعضای یک دیگر را در محل خود اجازه نمیدهند. این تقسیمبندی به ضرر کودکان خرد و «کمجسامت» تمام میشود. مثل عاطفه و لایقه، محل کار این دو خواهر در یک بخش بازار که رفتوآمد کمتر و بیشتر دستفروشها هستند، قرار گرفته است. عاطفه میگوید: «آنهایی که کلانتر هستند، آدمهای کمزور را میزنند و در ساحهی ما میآیند و اگر ما چنین کاری را کنیم و در ساحهی دیگر برویم، مجبور هستیم پول خود را برای آنها بدهیم.» به گفته او، آنهایی که پسر کاکا و یا خواهر و برادر هستند، به راحتی در هرجای که دلشان شد، میروند و اسفند میکنند. این شانس برای عاطفه و لایقه نیست. یک بار این دو خواهر از طرف کودکان دیگر لتوکوب هم شده و پولشان نیز گرفته شده است.
کودکان کار اغلب در بازار شهر بامیان متراکماند و بیشتر به کارهای شاقهای چون دست فروشی، کراچی وانی، شاگرد هوتل، اسفندی، شاگرد نانوایی، موترشویی، آهنگری، سوپ فروشی و رنگ کردن کفش مشغولاند.