اشاره: رسانهی رخشانه در همکاری با فولر پروجیکت(The Fuller Project) که یک رسانهی غیرانتفاعی متمرکز به پوشش وضعیت زنان است، روایتهای زنان افغانستان از زندگی در زیر حکومت طالبان را نشر میکند. پس اعلام فراخوان ویژه از سوی رسانهی رخشانه، شماری از زنان افغانستان تجربهها و روایتهایشان را برای ما فرستادهاند که نسخهی فارسی آن در ویبسایت رسانهی رخشانه و نسخهی انگلیسی آن در ویبسایت فولرپروجکت نشر میشود.
شاداب (نام مستعار)
پس از اتفاقات اخیر حس عجیبی دارم. تمام وجودم درد میکند، گویی دست و پایم را بستهاند و توان حرکتم را گرفتهاند. دلم مثل سرب سنگینی میکند. قریه مرا، خانه مرا و هوایی را که از آن تنفس میکنم، ترس و وحشت غبضه کرده، گویی روح زندگی در من مرده است. انگار من به آخر دنیا رسیدهام، جایی که همه چیز پایان یافته و دیگر امیدی به فردایی بهتر نیست. گویی زمین و زمان برای نابودی من آستین بالا زدهاند.
من همان دختری هستم که برای رفتن به مکتب و دانشگاه خون دل خوردم، گریه کردم، التماس کردم. کار آسانی نبود که اولین دختر دانشگاهی از قریهمان باشم، قریهای که مردمش درس خواندن دختران را فقط به چند کتاب دینی برای نماز و عبادت خلاصه کرده بودند. قریهای که دید مردمش نسبت به آموزش دختران مثل قفل دروازه بسته بود.
این من بودم که برای رفتن به دانشگاه و ادامه تحصیل در برابر مردانی که جای زنان را فقط در خانه میدیدند، ایستادم و به هزاران سخنان زشت و طعنهدارشان نسبت به تحصیل دختران، پس گوش زدم. اما افسوس که درسم تمام نشده، روزگار خوشم به سر آمد. کاش درکم کنید، مغز استخوانم درد میکند وقتی زنان و دختران همسایه با دیدنم نیشخندی میزنند و میپرسند: «چطور خانه نشین شدی؟»
برخی از این دختران که هرگز فرصتی برای آموزش نداشتهاند، درکم نمیتوانند. چون هرگز اجازه نیافتند در مسیر ناهمواری که من قدم گذاشتم، راه بروند. امروز، آنها نه تنها نمیتوانند چهره غمگین و تکههای شکستهی دلم را بخوانند و ببینند، بلکه با تکرار جمله «جای زنان در خانه است» وجودم را به آتش میکشند.
تعدادی از مردم قریه خوشحال اند از این که دیگر زنان با آمدن طالبان نمیتوانند در بیرون از خانه گشت و گذار کنند، از این که دیگر زنان نمیتوانند به سر کار بروند. آنان حتی میگویند که دلیل پیروزی طالبان، عدم رعایت حجاب اسلامی از سوی زنان بوده است. برای منی که همیشه با حجاب کامل به دانشگاه و سر کار رفتم، شنیدن این حرفها رنج آور و آزار دهنده است.
طالبان پس از تصرف ولایات شمالی، جایی که من و خانوادهام در آن زندگی میکنم، به مسجد آمدند و اعلام کردند که زنان و دختران با رعایت حجاب اسلامی و داشتن محرم میتوانند به کار و تحصیل بپردازند. اما تا حال به جز از معلمین، زنان دیگری را اجازهی کار ندادهاند. دانشگاه بسته است و بیش از سه هفته میشود که من از خانه بیرون نرفتهام.
این روزها فقط خدا از دل من آگاه است، فقط او میداند بر من چه میگذرد. فکر این که اگر شرایط تغییر نکند و والدینم مجبور شوند، مرا به شوهر دهند و وظیفهام نگهداری از خانه و اطفال شود، دیوانهام میکند. از خودم میپرسم آیا من ۱۶ سال برای چنین روزی درس خواندم؟ برای این که همسر و مادر کسی باشم؟ اکنون هویت و آرزوهای من رو به نیستی میروند.
روزها و هفتههاست که به رویاهایم میاندیشم، به این که برای رسیدن به موقعیت کنونیام، چقدر سختی کشیدم. با شکم گرسنه، با چپلی پاره به مکتب رفتم تا جامعهام را تغییر دهم، تا ثابت کنم که زنان هم اگر فرصت داشته باشند، میتوانند مثل مردان کار کنند.
اما قبل از این که من بتوانم جامعهام را آن طور که تصور داشتم، تغییر بدهم، طالبان آمدند و ولایت، شهر و قریهی مرا از حضور زنان خالی کردند. اکنون همه جا چهرهای مردانه دارد.
ای کاش کسی مرا بیدار میکرد و میگفت که آنچه در این چند هفته گذشته، کابوس ترسناکی بوده در ذهن من، در خواب من. کاش کسی مرا به جایی دور میبرد، جایی که من میتوانستم غمهایم را فریاد بزنم و برای آرزوهایم ماتم بگیرم.
این روزها حس میکنم حتی خانوادهام مرا درک نمیکنند. آنها نمیدانند من برای رسیدن به اینجا، برای کار کردن در بیرون از خانه، برای رفتن به دانشگاه چقدر درد کشیدم و باور این که سالها تلاش و رنجم یک شبه نابود شد، چقدر مرا زمینگیر کرده است. این روزها، من در خلوت خودم، زانوی غم بغل میکنم و فقط میگریم برای آنچه دیگر نیست، برای آنچه از دست دادم، برای آرزوهای که مثل کاغذ پران آزاد شده، از دستم رها شد و رفت.
آیا درکم میتوانید؟