زهرا موسوی
در این جستار و همزمان با ممنوعیت آموزش دختران دانشآموز در افغانستان از سوی طالبان، بر شباهت و شاخصهای حاکمیت طالبان با دیگر نظامهای فاشیستی درنگ خواهد شد. مشترکاتی که به باور نگارنده، نه امری تکین و تجریدی و از سر تصادف که دلالتی بر اثبات این مدعاست که با وجود مدعای مکرر طالبان در پیروی از احکام قدسی و آسمانی، ایده، عمل و الگوهای این حاکمیت در نهاد قدرت، بیشتر همپوشان نظامهای «فاشیستی» است تا هر نظام سیاسی یا فکری دیگر.
در اثبات این ایده، کافی است تا به فهرست فرمانها، قوانین و ابلاغیههای صادر شده از سوی آنان در هفت ماه پسین نظری انداخته شود. رگه و رد روشن فاشیسممأبی طالبان به روشنی و به واسطهی اقدامات سرکوبگرانه و خشونتبار آنان در برابر گروههای اجتماعیِ پیشرو، خاصه در برابر زنان برجسته و مشهود است.
هرچند برای فهم خاستگاه خشونت و عصبیت لجام گسیختهای طالبان علیه این گروهها ـــ به طور مشخص زنان ـــ دیگر مؤلفههای مادی و معیشتی نیز نباید از نظر بمانند؛ اما با توجه به نقض صریح و علنی حقوق و حیثیت انسانی زنان، این قیاس میتواند در فهم خاستگاههای سیاسی، ماهیت فلسفی و هویت طبقاتی طالبان سودمند باشد.
به طور مشخص و پس از سیطرهی دوبارهی طالبان بر افغانستان، زنان از حقوق ابتدایی و بدیهیشان چون حق جابجایی، تحرک و سفر، حق آموزش، حق اشتغال و هرشکل از مشارکت اجتماعی در حوزهی عمومی منع و محروم شدهاند.
در نتیجهی این خشونتها و تبعیضهای ساختاری که تا اینجا به هدف استثمار آشکار و سرکوب زنان از رهگذر تقلیل و تحدیدِ آنان در نقشهای جنسیتی و کار بازتولیدی و توظیف در حوزهی خصوصی مردان اعمال شده، کرامت انسانیای این گروه به گونهای نظاممند و فزاینده مورد نقض و انکار قرار داشته است.
در تحلیلهای فلسفی و جامعهشناختی، روند «انسانزدایی» در حوزهی عمومی از یک گروه اجتماعی خاص بستر اصلی ظهور فاشیزم و بروز فاجعهی انسانی تلقی میشود.
«لارنس بریت» جامعهشناس و پژوهشگر فلسفهی سیاسی، در سال ۲۰۰۳ م مقالهای با عنوان طعنهآمیزی زیر نام «بفرمایید فاشیزم» در شمارهی ۲۰ نشریهی «تحقیق آزاد» نوشت که به مطالعه و بررسی ویژگیهای حکومت در نهاد قدرت هفت نظام فاشیستی و فاشیستمآب پرداخته است.
وی در این مقالهی پژوهشی و مهم، عمدهترین مشخصهها و شاخصهای نظامهای فاشیستی وقت را با معرفی الگوهای انحصارگرای قدرت به واسطهی اعمال خشونت و وحشت بر میشمارد که به باور من میتواند همپوشان ماهیت فاشیستی نظامهای توتالیتری چون طالبان در دوران ما باشد.
آن چه در واکاوی و بررسی مفصل «بریت» دربارهی رژیمهای فاشیستی و فاشیستمأب برجسته است، تشخیص مبناها و مشترکات چندگانهیی است که میتوان از آن به مثابهی مخرج مشترک تمام این رژیمها در بسترسازی و اعمال انواع خشونت ساختاری، فزاینده و سوءاستفاده از نهاد قدرت نام برد.
هرچند بسته به متن تاریخی و مادی جوامع، ممکن است این عناصر و مظاهر، کم و بیش در بسترهای اجتماعی متفاوت، بعضآ متکثر عمل کند یا با درجات مختلفی ظاهر شود، اما به زعم نویسنده، تقریبآ همهی موارد و مؤلفههای ذیل در تمام حاکمیتهای فاشیستی و فاشیستمأب مشترک و قابل مشاهده است.
از اینرو در این جستار برای تبیین و تثبیت فرضیهی ماهیتِ فاشیستمأبی طالبان خاصه در برابر زنان، با مکث بر رئوس، مقالهی «بفرمایید فاشیزم» بریت، مشابهتها و هم پوشانیهای آن در شرایط افغانستان زیر سلطهی طالبان مرور شود.
۱ــ تظاهر و تأکید بر الگوها و ارزشهای مقدس ملیگرایی
رژیمها فاشیستی برای اثبات ماهیت و هویت کاذب خویش، تمایل پوپولیستی و شدیدی به استفاده از نمادها و سمبلهای نمایشی و چشمگیر چون پرچمها، سرودها و شعارهای ناسیونالیستی میهنپرستانه دارند. آنان برای بزرگنمایی اقتدارشان، با استفاده از دستگاه تبلیغات و پروپاگندای نیرومند، همواره در صدد تزریق و ترویج نوعی تقدس جنونآمیز و تعصب پر شور و حرارت در ابراز ملیگرایی و میهنپرستی افراطی هستند.
شعارها و ژستهای وطنپرستانه با طلب حفظ وحدت از مردم، شیوهی مشترکی در ابراز ملیگرایی اقتدارگرایانهی این رژیمها است. این دستگاه پروپاگندا معمولآ بر دوگانه و دوآلیتهی دوست/ دشمن استوار است و با تکثیر سوءظن و شک عمومی، گاهی تا سرحد بیگانههراسی افراطی نیز پیش میرود.
یادآوری نگارنده: با این توضیح نیاز است تا از منظری دیگر به شعار متعصبانه و به ظاهر مشروع و مطلوبِ طالبان: دفاع از «افغانیت» و «اسلامیت»درنگ کنیم. طالبان زیر لوای قداست این شعارها و ادعا از هرگونه تکثر و تضادی در جامعه.
۲ــ بیاعتنایی و اجتناب از برسمیت شناختن ارزشهای حقوقبشری
در نظر این رژیمها حقوق بشر آنجا که مسئلهی تأمین و تضمین ارزشهای ایدئولوژیک مطرح است، موضوعیتی ندارد و حتا مانع تحقق اهداف و اولویتهای حاکمیت است. رژیمهای فاشیستی با استفادهی رندانه و زیرکانه از دستگاه پرپاگندا و تبلیغات وسیع، با ایجاد هراس اخلاقی، اتهامهای سنگین امنیتی اقدام به منزوی کردن، سلب اعتبار و سپس نقض حقوق اساسی مخالفان سیاسی خویش میکند.
این نظامها با تلقین یک وضعیت اضطرار، به مردم میقبولاندند که به علت «ضرورت شرایط یا امنیت ملی» نقض حقوق بشر را نادیده بگیرند یا به مثابهی ضروتی موقتی بپذیرند. زیر سیطرهی این نظامها از ناپدیدسازی قهری گرفته تا زندانهای مخوف، از شکنجه و تجاوز و ترور و اعدامهای خودسرانه و بدون محاکمه گرفته تا کشتار و قتل عام اموری بدیهی و بجا یاد میشود. در این نظامها برای توجیه این خشونتها، از تاکتیک انکار، پنهانکاری، نفرتپراکنی و دروغپراکنی استفاده میشود.
ی. ن: طالبان از نخستین روزهای قبضهی نهاد قدرت با استفاده از این شیوه، اقدام به سرکوب شدید و خونبار مخالفان و معترضان خویش کرده اند. در آخرین مورد با آغاز موج دستگیری و ناپدیدسازی قهری و انکار، به هدف سلب اعتبار از یگانه جنبش اجتماعی مدنی و معترض در افغانستان عمل کردند. طالبان بارها با اتهامزنی و نفرتپراکنی به فعالان و معترضان زن در هرات، مزار و کابل در صدد توجیه اعمال خشونت در برابر جنبش زنان بودند. در آخرین مورد پس از بازداشت حدود سی فعال زن در کابل، طی انتشار ویدئوی اعترافات اجباری از آنان بر ضد ارزشها، دوستان و حامیان اقرار گرفتند.
۳ــ دشمنتراشی [فرضی] قطعیتگرایی و جزماندیشی در برابر تهدید دشمنان فرضی
برجستهترین ویژگی مشترک میان این رژیمها، یافتن یک مقصر [فرضی] برای همه بلاها و فلاکتهای جمعی است. از اینرو پرداختن و ساختن یک دشمن خارجی الزامی است. دشمنی که بتوان همه گروههای اجتماعی را صرف نظر از طبقه، تبار، جنسیت و … در برابر آن بسیج و برانگیخته کرد و بدین سان وحدتی جمعی در دامنهای وسیع ایجاد کرد.
نظامها فاشیستی از ترفند تهدید بیرونی همواره برای فرافکنی ناکارآمدیشان در کسب مشروعیت مردمی و حکومتداری سود میجویند. این نظامها با سمت و سودهی و سوق خشم مردم به سوی آدرسها و گروههایی که حاکمان میخواهند ــ با ایجاد تشنج و ستیزهجویی ــ معمولا در سرکوب گروههای اجتماعیای که در مناسبات مسلط و قدرت در موقعیت آسیبپذیر قرار دارند چون زنان، اقلیتهای فکری و مذهبی، غیرمذهبیها (سکولارها)،جامعهی رنگینکمانی و مخالفان فعال این رژیمها تهدید و عناصر نامطلوب و دشمن قلمداد میشوند که سزاوار برخورداری از هیچ حق انسانیای نیستند.
ی. ن: طالبان سالهاست با سودجویی از شعار کاذب «غربستیزی» به دنبال مشروعیتبخشیدن به ماهیت تمامیتخواه، خشونتبار و اقدامات تروریستیشان بودهاند. آنان با شعار «پاکسازی» جامعه از «فساد» و «فحشا» روی کار آمدند. آنچه که به زعم نگارنده در ماههای گذشته با اتهامات و ترکیبهایی چون مزدور غرب، کافر، بیبندبار و فاسد همراهی بخش عمدهای از جامعهی سنتی و بستهی افغانستان را نیز به دنبال داشت.
۴ــ تسلط و تأکید مضاعف بر برتری نظامی و نظامیگری
در نظامهای مورد بحث، مکرر و مستمر دیده شده که سران حاکمیت همیشه پیوند نزدیکی با ارتش و زیرساختار صنعتی حامی آن داشتند. معمولآ سهم بسیار بزرگ و نامتناسبی از بودجه، منابع و سرمایهی جمعی به بخش نظامی اختصاص مییابد.
حتی در شرایطی که کشور در تأمین ضرویات ابتدایی و تأمین نیازهای اضطراری مردم در مضیقه و شرایط حادّی به سر میبرد. ارتش مظهر شرف، هویت و اقتدار کشور است که باید برای خودنمایی و ارعاب دشمنان در خدمت سیاستها حاکمان باشد.
ی. ن: در چند ماه گذشته، طالبان به محض تصرف دقرت، با حملات جسته و گریخته بر پاسگاههای مرزهای غربی افغانستان ثابت کردند که در صورت تسلط و تصرف کامل تمام منابع ارزی و اقتصادی کشور، میتوانند تهدید جدید و جدیای برای امنیت منطقهی پرآشوب ما باشند. از اینرو انگیزههای حملات و عملیت نظامیای از این دست را در شرایطی که قطحی و فاجعه و مرگ کشور را احاطه کرده تنها میتوان در این متن فهم کرد.
۵ــ سرکوب، تبعیض و خشونت جنسیتی لجامگسیخته
در این نظامها به طور مشترک، عاملیت و حاکمیت سیاسی تنها در اختیار مردان و از آنِ مردانگی هژمونیک است. این رژیمها «زنان» را به مثابهی ابژگانی در خدمت و تحت قیمومیت مردان، در نقشهای جنسیتی و تقسیم کار جنسیتی در ساختار خانوادگی، محدود و منحصر به حریم خصوصی و به تبع آن انسانهای درجه دو میشناسند. از اینرو با هرگونه نماد ابژگی و خودمختاری زنان متعصبانه و مصرانه در تضادند. نظامهای راستگرای فاشیستی با حق پایان دادن خودخواسته به باروری، حق طلاق زنان و مشارکت و فعالیت آزادانه و عادلانهی انان در جامعه به شدت در مخالفت بودند و آن را نشانهی گمراهی و زوال جامعه تلقی میکردند.
ضدیت و خشونت در برابر جامعهی رنگینکمانی که گرایشها و امیال افراد به همجنسخواهی متمرکز و محدود نمیشود نیز از این رو است. دولت به عبارتی در این مناسبات به عنوان نگهبان نهاد مقدس خانواده [سنتی و دگرجنسگراهنجار] وارد عمل میشد. این گرایش در قالب قوانین تبعیضآمیز و ظالمانهیی که مورد حمایت افراطیون مذهبی بود، شکل حقوقی و هنجاری به خود میگرفت و به این ترتیب برای نقض حقوق اساسی بخشی از مردم توجیه حقوقی و قانونی ساختاری ایجاد میکردند.
ی. ن: طالبان با وضع قوانین ضد انسانی و سرکوبگرانه علیه زنان، چون منع حق آموزش، حق سفر، حق اشتغال و … عملآ زنان را به بردگان حوزهی خصوصی مردان فروکاسته اند. همزمان آنان با ارجاع به خوانش و قرائتهای افراطی از دین و سنت، بارها به تهدید، تعقیب، دستگیری و شکنجهی اعضای جامعهی کوییر و رنگینکمانی افغانستان پرداختهاند. طالبان با اعمال نظارت متعصبانه بر رفتارهای جنسی افراد و اجرای حدود و مجازات سنگین و شدید شرعی چون سنگسار و شلاق و .. بر الزام تشکیل خانوادهی «اسلامی» و «افغانی» به مثابهی یگانه هدف سکیوالیته در زندگی بشر اصرار میورزند.
ادامه دارد…