هانیه فروتن
قمرگل میگوید: «انتحاری{ انفجار} همه چیزم را از من گرفت. حالا مثل یک موجود بیارزش در این گوشه افتادهام. تقریبا یک سال است که نمیدانم خوشحالی یا ناراحتی چیست.»
پسران جوان قمرگل حدود یک سال قبل طعمهی یک انفجار در غرب کابل شدند. پسر جوانتر که تازه از استرالیا برگشته بود جانش را و پسر بزرگتر پایش را از دست دادند.
قمرگل، مادر این دو پسر جوان که هنوز در شوک از دست دادن پسرش بسر میبرد، با دستان لرزان عصایش را برداشت و با گامهای لرزانتر، خودش را به بالکنی رساند که در انتهای اتاقش قرار داشت. حرفهایش را با گفتن این جملات شروع کرد: «داغ جوان دیدن، طاقت پیغمبر خدا را طاق کرده بود، من که یک آدم معمولیام و مادر.»
به قول قمرگل؛ نصرت، پسر جوانترش که تازه از استرالیا برگشته بود ۲۴ سال داشت. او همراه با امین، برادر بزرگترش که ۳۱ سال دارد در ماه عقرب سال گذشته از دشتبرچی واقع در ناحیه سیزدهم شهر کابل به کوته سنگی رفتند.
پسر جوانتر قمرگل هیچ وقت دیگر به خانه برنگشت؛ پسر بزرگتر پایش را از دست داد و در حال حاضر زندگی روی ویلچر را تجربه میکند.
قمرگل وقتی که از پسرانش و «آن روز شوم» صحبت میکند، صدایش میلرزد: «نصرت تازه از استرالیا برای رخصتی آمده بود. قرار بود در همان ماه مراسم عروسیاش را جشن بگیریم؛ برای همین، هر دو برادر رفته بودند تا از کوته سنگی رنگ خریداری کرده و خانه را از نو رنگ کنند.»
وقتی قمرگل این را میگوید، با گریه همراه است: «نصرت هیچ وقت به خانه برنگشت. از نصرت به عروسش چیزی جز تیکههای بدنش باقی نمانده بود. در انفجار، بدنش پارچه پارچه شده بود.»
در شامگاه ۱۶ عقرب سال گذشته، درست زمانی که که کسبهکاران و دستفروشان به سمت خانههای خود در حرکت بودند، موتر نوع کاستر در منطقه (گولای مهتاب قلعه) در مربوطات دشت برچی هدف حملهی انتحاری قرار گرفت. بر اساس آمار ارایه شده از سوی طالبان در این رویداد دستکم ۷ تن، به شمول نصرت ۲۴ ساله جان باختند و بیش از ده تن دیگر زخم برداشتند. مسوولیت این حمله را نیز گروه داعش بر عهده گرفت.
سالها است که به صورت هدفمند هزارهها در افغانستان هدف حمله قرار میگیرند. هزارهها میگویند، در معرض نسلکشی قرار دارند. حتا با برگشت طالبان هم چرخهی حملات مرگبار انفجاری بویژه در غرب کابل کاهش نیافته است.
آخرین انفجار هم همین سه هفته قبل در غرب کابل صورت گرفت که طبق معمول یک موتر مسافربری شهری هدف انفجار قرار گرفت که دستکم یک نفر کشته و ۱۱ تن دیگر زخمی شدند.
قمرگل هنوز از انفجار خبر نشده بود اما حوالی ساعت ۷:۰۰ عصر همان روز به فکر افتاده بود که نصرت و امین چرا دیر کردهاند: «دلم شور میزد، بی قرار شده بودم و هر لحظه از خانم امین سراغ پسرانم را میگرفتم که چه شد و چرا دیر کردند.»
تنها نیم ساعت بعد قمرگل خبر شد که انفجار شده و دو پسرش زخمی شده است. خبری که دنیای او را سیاه کرد: «احساس کردم آسمان به سرم فرو ریخت و از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم، هوا روشن شده بود و خانه هم پر از مهمان! پسرم را که قرار بود داماد شود با تابوت آورده و در گوشهای از حولی گذاشته بودند.»
او حتی تا یک هفته از امین (پسر بزرگترش) خبر نداشت. میگوید، تمام بیمارستانها و حوزههای طالبان را گشتند و سر انجام جسم نیمه جان او را در شفاخانه ایمرجنسی کابل پیدا کردند: «تا امین پیدا نشده بود، فکر میکردم حتما او هم سوخته و به خاکستر تبدیل شده. امیدی به زنده ماندنش نداشتم.»
امین یک ماه تمام را در کما بسر برده بود و وقتی به خانه بازگشت تازه به او خبر دادند که برادر کوچکش را از دست داده است.
اندوه بیپایان یک مادر
زینت، خواهر کوچک قمرگل که در یک سال گذشته از او نگهداری کرده است میگوید: «در ماههای اول اصلا او را تنها نمیماندیم، همین که کسی را پهلویش نمیدید، میرفت اتاق بچههایش و زار زار گریه میکرد.»
زینت میگوید خواهرش ۶۴ سال سن دارد و رنج و اندوهی که در کمتر از یک سال گذشته تجربه کرده او را برای همیشه زمینگیر کرده است. به گفتهی زینت، قمرگل دیگر آن زنی نیست که به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرده بود.
قمرگل سالها پیش شوهرش را بر اثر بیماری از دست داد و خود به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد. ده سال قبل پسر اولی او با خانوادهاش مهاجرت کرد و اقامت استرالیا را گرفتند.
نصرت که کوچکترین فرزند قمرگل بود، دو سال بعد آن از راه قاچاق خودش را به استرالیا رساند و سرانجام بعد از هفت سال دوری از مادر در سال ۱۴۰۲ به کابل بازگشت. قمرگل این مدت را با امین پسر دومیاش زندگی میکرد.
در حال حاضر امین در پاکستان است تا ویزایش را از دولت استرالیا دریافت کند. برادرش قول داده به هر طریق ممکن که شده او، دختر و خانمش را کنار خودش ببرد. زینت میگوید: «امین زمینگیر شد و برادرش هم نخواست او را به حال خودش رها کند. اگر خدا بخواهد او هم از سرزمینی که جز وحشت به ما چیزی نداده خواهد رفت.»
اما دراین بازیهای جنگ و سیاست که در چهار دهه قربانی اصلی آن زنان بوده، این قمرگل است که تمام زندگیاش را باخته است. جوانیاش صرف بزرگ کردن سه فرزندش شد تا در پیری عصای دست مادر شوند. امروز او با کولهباری از اندوه تنها شده است و برای پسرانش دعا میکند تا دیگر هیچ گاهی رو به سمت کابل نکنند: «سوختن در این جهنم را پذیرفتم تا اولادایم زندگی کنند.»