رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • English
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • English
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
رسانه رخشانه
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج

حقارتی را که برای فرار از طالبان تجربه کردم

18 سنبله 1400
حقارتی را که برای فرار از طالبان تجربه کردم

KABUL, AFGHANISTAN -- AUGUST 25, 2021: Women and children are made to crouch and wait outside the Taliban controlled check point near the Abbey Gate, before making their way towards the British military controlled entrance of the airport, in Kabul, Afghanistan, Wednesday, Aug. 25, 2021. (MARCUS YAM / LOS ANGELES TIMES)

اشاره: رسانه‌ی رخشانه در همکاری با فولر پروجیکت(The Fuller Project) که یک رسانه‌‌ی غیرانتفاعی متمرکز به پوشش وضعیت زنان است، روایت‌های زنان افغانستان از زندگی در زیر حکومت طالبان را نشر می‌کند. پس اعلام فراخوان ویژه از سوی رسانه‌‌ی رخشانه، شماری از زنان افغانستان تجربه‌ها و روایت‌های‌شان را برای ما فرستاده‌اند که نسخه‌ی فارسی آن در ویب‌سایت رسانه‌ی رخشانه و نسخه‌ی انگلیسی آن در ویب‌سایت فولرپروجکت نشر می‌شود.

ایلهان حسینی (نام مستعار)


من دختری هستم بیست و شش ساله و از بیش از سه سال برای یک موسسه‌ی آلمانی در یکی از ولایات شمالی کشور کار می‌کردم. وقتی طالبان شهری را که من در آن زندگی می‌کردم، تصرف کردند، من با خانواده‌ و چند دوستم تصمیم گرفتیم برای نجات زندگی‌مان به کابل و از آنجا از طریق کمک موسسه‌ای که با آن کار کردیم، به خارج از کشور پناهنده شویم.

در پایین، شرح این سفر حقارت بار را برایتان نوشتم تا بدانید ما چقدر برای تن ندادن به زندگی زیر سلطه‌ی طالبان، زجر کشیدیم و حقیر شدیم.

دقیقا ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر بود که به کابل رسیدیم و آماده رفتن به میدان هوایی حامد کرزی شدیم. چون می‌دانستیم که ممکن است چند روزی طول بکشد تا داخل میدان هوایی شویم و در آنجا هم منتظر پرواز، برای خودمان نان خشک، خرما و چند بوتل آب معدنی خریدیم.

برای داخل شدن به میدان هوایی حامد کرزی، اول به کمپ باران رفتیم. مردم زیادی در حال رفتن به داخل کمپ باران بودند، کسانی که فقط در یک بکس تمام خاطرات، تمام زندگی شان را جای داده بودند تا جان شان را نجات دهند.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

فراخوان ویژه دختران دانش‌آموز مکتب

وزیران خارجه ۱۵کشور جهان در یک اعلامیه مشترک خواستار بازگشایی مکاتب دخترانه در افغانستان شدند

پیرمرد و پیرزن هایی را دیدم که توان راه رفتن نداشتند و با کراچی کرایی خود را به آنجا رسانده بودند.

همه سراسیمه و نگران بودند و هر کسی تلاش می‌کرد خود را زودتر به داخل کمپ برساند. طالبان آنجا حضور داشتند و هر کسی را که از مقابل‌شان عبور می‌کرد با شلاق لت و کوب می‌کردند و برای ترساندن آنها، پیش پای شان با کلاشینکوف شلیک می‌کردند.

با هر حرکت طالبان، ضربان قلبم تند می‌زد و از ترس تکان می‌خوردم. دست و پاهایم می‌لرزیدند و دلم از این همه غربت گرفته بود. با خود می‌گفتم: «گناه ما چیست؟» و «چرا باید در کشور خودمان این‌گونه آواره شویم؟»

پس از آن که نتوانستیم وارد کمپ باران شویم، من و دوستانم تصمیم گرفتیم به کمپ گمرک که فاصله‌ی زیادی از این کمپ داشت، برویم. از کمپ باران تا آنجا نیم ساعت پیاده راه بود، اما این مسیر برایم بسیار طولانی به نظر می‌رسید و از بس با عجله راه رفته بودم، آنجا که رسیدم پاهام درد گرفته بودند.

 در کمپ گمرک گرد و خاکی عجیبی ما را محاصره کرده بود. ما حتی نمی‌توانستیم از شدت گرد و خاک چشم‌هایمان را باز نگه داریم. خیلی احساس حقارت می‌کردم، احساسی که تا آن زمان هرگز تجربه نکرده بودم.

تعداد مراجعان به این کمپ بیشتر از کمپ باران بود و ما حتی کسانی را دیدیم که سه یا چهار شبانه روز آنجا انتظار کشیده بودند تا داخل کمپ شوند. خستگی، بی‌خوابی و حقارت از نگاه‌شان می‌بارید.

ما باز هم نتوانستیم داخل کمپ شویم و با خارجی‌ها صحبت کنیم. تصمیم گرفتیم که شانس رفتن‌مان را در یک کمپ دیگر هم امتحان کنیم. این بار با کوهی از خستگی و رنج به کمپ قصبه رفتیم و در طول مسیر سیاهی شب، گرد و خاک، استرس و‌ نگرانی ما را شکنجه کرد.

اما متاسفانه کمپ قصبه بدتر از دو کمپ قبلی بود. ‌همه مراجعه کنندگان مجبور شده بودند پشت موانع ایستاده شوند تا کسی بیاید و اسناد آنها را بررسی کند و اگر واجد شرایط بودند، به داخل میدان هوایی انتقال یابند.

مراجعین این کمپ بیشتر مردان بودند و ما به خاطر این که احساس خطر می‌کردیم، دوباره به کمپ گمرک که زنان بیشتری آنجا بودند، برگشتیم.

در کمپ گمرک موفق شدم با یک خارجی صحبت کنم که ما را راهنمایی کرد تا به کمپ آبی گیت برویم. دوباره با تمام استرس، امیدواری و ناامیدی خودمان را به ابی گیت رساندیم. آنجا از چند نفر پرسیدم که به کدام کشور می‌روند؟ یکی گفت که اسناد ندارد هر جایی ببرند،‌ می‌رود.

دیگری گفت: «من هیچ جای با خارجی‌ها کار نکرده‌ام و کارگر ساختمانی هستم. اینجا آمدم تا اگر بتوانم، از افغانستان خارج شوم.» به نزدیکی ابی گیت که رسیدیم، مردم زیادی به امید فرار به آنجا آمده بودند. این قدر هجوم جمعیت زیاد بود که حس می‌کردم اکسیجن به من نمی‌رسد.

ساعت یازده شب بود که به داخل ابی گیت شدیم و برای چهار ساعت آنجا منتظر بودیم. گفته بودند که دروازه ساعت پنج صبح باز می‌شود. برای صحبت با خارجی‌ها و نشان دادن اسناد‌مان، ما باید از یک جوی پر از لوش که عمق آن سه متر بود، عبور می‌کردیم. دو راه بیشتر وجود نداشت: یا باید از میان جمعیت هزاران نفری عبور می‌کردیم که ممکن بود زیر دست و پا شویم و نفس‌مان بند بیاید یا این که خود را داخل جوی لوش بیندازیم!

حتی اگر از مسیر جمعیت می‌رفتیم، در آخر برای داخل شدن به میدان هوایی مجبور بودیم داخل جوی لوش شویم. خودمان را به داخل جوی لوش انداختیم؛ بوی کثافت و نجاست بی اندازه بود. یخ‌مان گرفته بود، لب‌هایمان از سردی می‌لرزید. داخل جوی لوش سیم های خاردار داشت و باید با دقت کامل پاهایمان را می‌گذاشتیم تا آسیب نبینیم!

از یک طرف می‌ترسیدم که سیم خار دار پای‌هایم را زخم کند، از طرف دیگر از جوی لوش می‌ترسیدم که مبادا چیزی مرا بگذرد. اما بیشتر از همه از احساس ناامیدی و بیچاره گی  مرا آزار می‌داد.

در داخل جوی لوش شدیم، جایی بود که باید صبر می‌کردیم تا خارجی‌ها برای بررسی اسناد ما بیایند. مردم زیادی خود را به جوی لوش انداخته بودند. آنجا فهمیدم که ما زندگی سگی داریم! هیچ وقت تصور نمی‌کردم به این اندازه حقیر شویم و حتی به اندازه‌ی یک سگ ارزش نداشته باشیم!

با چشم‌های خودم دختری را دیدم که برای ناتو کار کرده بود و اسناد ثبوت آن را به همراه داشت. او از داخل جوی صدا می‌زد: «ناتو» اما کسی به حرف‌های او گوش نمی‌داد. برای این که صدایش را به عساکر خارجی برساند، از یک طرف جوی که خارجی‌ها آنجا بودند، بالا رفت. وقتی عساکر خارجی این دختر خانم را دیدند، با لحن بسیار زشتی با او صحبت کردند. آنجا احساس کردم غرورمان پایمال شد، ما را حقیر ساختند!

یک عسکر خارجی تلاش می‌کرد تا آن دختر را دوباره داخل جوی لوش بی‌اندازد، اما دختر مقاومت می‌کرد. سرباز دیگری آمد و این بار، دونفره تلاش کردند دختر را به جوی بی‌اندازند. وقتی دختر گریه کرد، او را رها کردند. اما این بار یکی از همان سربازها، اسناد دختر را از داخل کیف او گرفته، تهدید کرد که اگر دختر دوباره به جوی لوش پایین نشود، اسنادش را به جوی خواهد انداخت.

با تماشای وضعیت این دختر، من از داخل جوی فریاد می‌زدم: «نه لطفا، نه لطفا!» ای کاش می‌مردیم و این روز را تجربه نمی‌کردیم. چرا ما این همه بدبخت‌ایم؟ تا چه زمانی باید این طور زندگی کنیم؟

بعد از این تجربه‌ی دردناک، تصمیم گرفتم اگر راه درستی برای بیرون رفتن از افغانستان وجود داشت، می‌روم، اما دیگر تحمل این همه حقارت را ندارم. من تلاش می‌کنم هر چه زودتر از افغانستان بیرون شوم، چون هر لحظه  و با هر تجربه زجر آور، امیدم به زندگی کمتر می‌شود.

کاش هرگز چنین روزی را تجربه نمی‌کردم. کاش هرگز یک افغانستانی به دنیا نمی‌آمدم. آیا واقعا این حق ما از زندگی، انسانیت و حقوق بشر است؟

من این تجربه‌ام را نوشته‌ام تا به گوش جهانیان برسانم که ما مردم افغانستان مظلوم هستیم، در حق ما ظلم نکنید. ما نیاز به همدلی، نوازش  و ‌مهربانی داریم. در افغانستان در نیم قرن گذشته، کودکان ما کودکی نکردند، دختران ما جوانی نکردند، پدران ما در جنگ مردند و مادران ما در خانه بیوه شدند.

برچسب ها: پوشش ویژه‌روایت زنان افغانزنان افغانستانسقوط دولت افغانستانگروه طالبان
به اشتراک گزاریتوییتچسباندن

مطالب مرتبط

از جاده‌های کابل تا کوچه‌های خاکی برچی؛ مبارزه بی‌وقفه علیه محدودیت‌های آموزشی دختران

28 ثور 1401
از جاده‌های کابل تا کوچه‌های خاکی برچی؛ مبارزه بی‌وقفه علیه محدودیت‌های آموزشی دختران

لیلا یوسفی از روزی که طالبان کابل را گرفت، صدای اعتراض زنان در خیابان‌های پایتخت بلندتر ازهر اعتراض دیگری، این...

بیشتر بخوانید

فراخوان ویژه دختران دانش‌آموز مکتب

27 ثور 1401
فراخوان ویژه دختران دانش‌آموز مکتب

 رسانه‌ی رخشانه از تمامی دختران دانش‌آموز که در افغانستان زندگی می‌کنند و اجازه رفتن به مکتب را ندارند، می‌خواهد تا...

بیشتر بخوانید

طالبان و ۹ ماه سیاه برای زنان افغانستان

27 ثور 1401
خشونت طالبان علیه زنان معترض در کابل؛ معترضان دو ساعت در محاصره این گروه بودند

هر چند که گروه طالبان بارها اذعان داشتند که با کار و تحصیل زنان در چوکات شریعت اسلامی مخالفتی ندارند؛...

بیشتر بخوانید

طرح تفکیک جنسیتی در تفریحگاه‌ها؛ «در پارک راه ندادند، در قوماندانی عکس مراسم نامزادی‌مان را خواستند»

26 ثور 1401
طرح تفکیک جنسیتی در تفریحگاه‌ها؛ «در پارک راه ندادند، در قوماندانی عکس مراسم نامزادی‌مان را خواستند»

باشنده‌گان کابل می‌گویند که طرح تفکیک جنسیتی طالبان در پارک‌های تفریحی باعث دردسر مردم شده‌ است. این طرح برای بسیاری...

بیشتر بخوانید

جواب دهید لغو جواب

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • تماس با ما
Copyright © 2021 Rukhshana
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • English

بازنشر مطالب رسانه رخشانه، تنها با ذکر کامل منبع مجاز است.