با زمزمهی حضور طالبان در دور سوم نشست دوحه امروزها نگاههای سیاستمداران، فعالان حقوق بشر و حتی فعالان زن بر برگزاری این نشست متمرکز شده است. نشست دوحه هرچند، به لحاظ آغاز روند سیاسی گفتوگوها با طالبان مهم است، اما برای مبارزه زنان افغان نه اولویت است و نه اهمیت دارد. به چند دلیل:
یکم – نشست دوحه آغاز روند مشروعیتبخشی طالبان است
نشست دوحه به هر نتیجهای منتهی شود، هدف اصلی آن ایجاد نظامی است که طالبان هستهای اصلی آن را تشکیل میدهد. خوشبینانهترین سناریو این است که طالبان به پارهای از مطالبات جامعه جهانی و مردم افغانستان به لحاظ حضور گروهها و اقشار مختلف در ساختار سیاسی تن دهد. چنین چیزی هرچند خیلی بعید به نظر میرسد، اما اگر تحقق یابد، میتواند زمینه را برای مشروعیتیافتن نظام طالبانی تسهیل کند.
از دید بازیگران سیاسی و جامعه جهانی به وجود آمدن نظام مشروع در افغانستان دستاورد بزرگی است و باعث میشود انزوای سیاسی کنونی پایان یابد و جامعه جهانی نیز میتواند با طالبان تعاملی منظم داشته باشد. اما آنچه از دید جامعه جهانی و بازیگران سیاسی دستاورد تلقی میشود میتواند برای زنان افغانستان فاجعه تمامعیار باشد.
تجربه سه و نیم دهه حضور طالبان در تاریخ سیاسی افغانستان نشان میدهد که این گروه دشمنی آشتیناپذیر با زنان دارد. عقبنشینیهای تاکتیکی طالبان در این مدت همواره فریبنده بوده است و در نهایت این گروه به مسیر اصلی خویش برگشته و هرگز دست از خصومت با زنان برنداشته است.
حالا که طالبان در بنبست مشروعیت گیر کردهاند ممکن است باری دیگر، با عقبنشینی تاکتیکی جامعه جهانی و بازیگران سیاسی را فریب دهد و زمینه را برای مشروعیت نظام مورد نظر خود هموار کند. عبور طالبان از بنبست مشروعیت در عمل چیزی جز قراردادن جنبش زنان در بنبست نیست.
مشروعیت نظام طالبان به معنی پذیرفتهشدن خصومت این گروه با زنان در سطح جهانی است. به محض آن که حکومت طالبان مشروعیت بیابد، هم مطالبات زنان و هم خود زنان از محور توجهات جامعه جهانی و مردم افغانستان به حاشیه رانده میشود.
به عبارت دیگر، سه و نیم دهه تجربه حضور طالبان در فضای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان به وضوح نشان داده است که حقوق زنان با حکومت طالبان قابل جمع نیست. طالبان در هر ریخت و قیافهای ظاهر شوند زنان را به جز در فضای خانه آن هم برای زاد و ولد، ارضای هوسرانی مردان و خدمت برای مردان تحمل نمیتوانند.
پذیرفتن حضور طالبان در قدرت و مشروعیتبخشیدن به آن به معنی آن است که مطالبات و خواستهای زنان بیاهمیت است و جامعه جهانی و مردم افغانستان حاضر نیستند برای تامین آن بیش از این ایستادگی کنند و بجنگند. این وضعیت مبارزات زنان را به نقطهای صفر باز میگرداند که چشمانداز آن بسیار تاریک و دلهرهآور است.
از این زاویه، هرنوع موفقیت روند دوحه دستاورد بزرگ برای طالبان و شکست جبرانناپذیر برای جنبش برابریخواهانه زنان است. عطف توجه زنان به این نشست، مشارکت در آن و یا حتی فعالیت در راستای تحریم آن نه تنها دستاوردی ملموس ندارد که میتواند نتیجه ضد مطلوب دهد، انرژی زنان را هدر دهد و فرصت را برای پیشبرد مبارزات و مطالباتشان بگیرد.
دوم – سرنوشت زنان از سرنوشت بازیگران سیاسی جداست
بازیگران سیاسی در افغانستان برای منافعی میجنگند که ماهیت به شدت مردانه و قومی دارد. این بازیگران، ممکن است در مواردی از مطالبات زنان در بحثها و گفتوگوهای خود یاد کنند، اما در پس این یادآوریها تعهد و اراده عمیق برای تامین حقوق و آزادیهای زنان وجود ندارد. این گروهها و نیروها به محض آن که منافع نسبیشان تامین شود ممکن است دست از مبارزه علیه طالبان و نظام آپارتاید جنسیتی بکشند.
برای بازیگران سیاسی، حضور زنان ابزاری است و میخواهند با شعار دادن و یادآوری حقوق زنان ماهیت مردانه منافع سیاسیشان را پوشیده نگهدارند. دعوتکردن از زنان در انجمنها و گفتوگوها نه به خاطر تعهد به برابری زن و مرد است بلکه نمایشی است برای این که نشان دهند این نیروها با طالبان تفاوت دارند و با حضور زنان در جامعه مخالف نیستند.
مساله اصلی این است که عدم مخالفت با حضور زنان در جامعه تعهد ایجاد نمیکند. این نیروها در فردای تامین نسبی منافعشان به سادگی میتوانند مطالبات و خواستههای زنان را نادیده بگیرند و به صورت تاکتیکی آن را به زمان مجهول دیگری موکول کنند.
این در حالی است که آنچه زنان در افغانستان تجربه میکنند ربطی به قومیت، مذهب، زبان یا منطقه ندارد. «زنبودن» فینفسه مشکلساز است و طالبان با آن دشمنی میکنند. مساله زنان با تامین حق قومی، منطقهای، زبانی یا حزبی قابل حل نیست. طالبان «زن» را موجود برابر با «مرد» قبول ندارد و این در ذات ایدئولوژی و نظام باورهای طالبان وجود دارد.
مشارکت مردانه یک گروه قومی یا مذهبی در قدرت چیزی را در تقدیر زنان تغییر نمیدهد. حتی تحقق این وضعیت، پایهها و ریشههای نظام آپارتاید جنسیتی را قویتر و محکمتر نیز میکند. در وضعیت فعلی زنان فقط با طالبان طرفاند. در فردا اگر سایر نیروهای سیاسی در قدرت شریک شوند، زنان باید با همه آنها درگیر شود.
به بیان دیگر، تجربه تاریخی نشان میدهد که بازیگران سیاسی به سادگی میتوانند معامله کنند. معامله سیاسی بخش جداییناپذیر سیاستورزی روزمره است. نیروهای سیاسی، بر محور منافع سیاسی با هم درگیر میشوند و با هم آشتی میکنند. چرخش در سیاست امری معمول و پیشپا افتاده است.
برای زنان اما چنین معاملهای میتواند بسیار گران تمام شود. نیروهایی که امروز در کنار زنان است میتوانند فردا در برابر آنها قرار گیرند. با توجه به ساخت اجتماعی-فرهنگی افغانستان حضور نیروهای سیاسی و قومی در قدرت، با حمایت و پشتوانه عظیم مردمی همراه است و همین نکته توجیه بزرگی است که در صورت فراهمشدن چنین زمینهای مخالفان طالبان با این گروه آشتی کنند.
آشتی این نیروها اما گره مطالبات و خواستههای زنان را کورتر میکند و مسیر مبارزه برای دستیابی به حقوق و آزادیهای زنان را به بنبست میکشاند. حضور زنان چه در نشست دوحه یا هر نشست دیگری که حاصل آن در نهایت به تامین حق قومی قدرت منتهی شود در عمل مبارزات زنان را فرسنگها به عقب میراند.
مساله اصلی و اولویت اول زنان در افغانستان اکنون گفتوگو با طالبان یا تامین حق قومی قدرت نیست. مساله اصلی نظام آپارتایدی است که هویت انسانی زن را از بنیاد انکار میکند و حضور زن را در همه وجوه و اشکال آن در جامعه نمیپذیرد. تا زمانی که طالبان هسته اصلی قدرت را در اختیار داشته باشند زنان به عنوان هستی انسانی پذیرفته نخواهند.
از این لحاظ، انحراف از مبارزه علیه آپارتاید جنسیتی ورود زنان به روندهای سیاسی هرچند به میزبانی سازمان ملل، چیزی جز هدردادن انرژی و آبریختن به آسیاب دشمن نیست. در مقایسه با بیعدالتی که جریان دارد، زنان افغانستان نیرو و توانایی اندکی دارند. این نیرو و توانایی باید در مسیر درستی قرار گیرد و بر هدف اصلی متمرکز باشد. این هدف چیزی جز به رسمیتشناسی «آپارتاید جنسیتی» به مثابه جرم علیه بشریت نیست.
در نوشتار بعدی ابعاد دیگری از اهمیت تمرکز بر مبارزه با آپارتاید جنسیتی بررسی میشود.