زیبا بلخی
زمانی که لباس عروسی بر تن کرده بود کودک ۱۱سالهای بیش نبود. به قول خودش، هیچ درک و برداشتی از ازدواج و خانهداری نداشت. اگر ۱۰ سال پیش مجبور به ازدواج نمیشد، ممکن بود حالا که تازه وارد دههی سوم زندگی شده به ازدواج فکر میکرد. محبوبه( مستعار) میگوید، زندگی و کودکیاش قربانی ازدواج زیر سن و اجباری شده است.
ظاهر محبوبه به دختر ۲۱ ساله نمیماند. چین و چروک صورت، حلقههای سیاه زیرچشم، تارهای سفید مو که بیشتر ازتارهای سیاه شده است و یا دستان لرزانش او را شکسته و ناتوان کرده است.
محبوبه میگوید، ۱۰ سال پیش پدرش او را که تک دختر خانواده بود در بدل ۳۰۰ هزار افغانی مجبور به ازدواج کرده است. آن زمان شوهرش مرد ۵۳ سالهای بود که محبوبه زن چهارماش شده بود.
محبوبه میگوید، پدرش که برای عروسی برادرش ۳۰۰ هزار افغانی قرضدار شده بود راه دیگری برای پرداخت بدهیاش انتخاب نکرد: «پدرم بخاطر اینکه مراسم عروسی برادرم را برگزار بکند و قلین (شیربها) که خانوادهی دختر مانده بود را بپردازند سه لک افغانی (سه صد هزار) از همین مردی که فعلن شوهرم است قرض گرفته بود. یک سال از عروسی برادرم گذشت، اما پدرم قادر به دادن قرض{خودش} نبود چون وضعیت اقتصادی ما خوب نبود و پدرم هم شغل مشخصی نداشت. عروسی برادرم را با بسیار شان و شوکت برگزار کرد اما در بدلش من را سیاه بخت ساخت.»
محبوبه میگوید، روزی که به تن او لباس سفید عروسی را پوشاندند و دست و پاهایش را حنا گرفتند، واقعا چیزی از ازدواج نمیدانست.
حتا پیش از طالبان کارنامهی افغانستان در زمینهی ازدواجهای زیر سن و اجباری دختران سیاه بود. گفته میشود، وضعیت با برگشت طالبان بدتر هم شده است.
لیندا توماس گرینفیلد، نماینده دایمی ایالات متحده در سازمان ملل متحد در ماه حمل امسال در نشست شورای امنیت این سازمان گفته بود که دختران در افغانستان با ازدواجهای زیر سن و اجباری و خشونتهای جنسیتی مواجه هستند.
اما محبوبه به رسانهی رخشانه گفته است، قبل از این که طالبان بیایند، فکر طالبانی در خانهی آنها حاکم بود: «وقتی پدرم قرضهای خود را پرداخت کرده نتوانست، شوهرم هم از پدرم تقاضا کرد که در بدل قرض باید من را به ازدواجاش در بیاورد. هیچ رحم نکرد که من هم سن و سال دخترش هستم. پدرم هم چون به زن و دختر هیچ اهمیت و ارزش نمیداد، بدون اینکه فکر بکند دخترم چی سختی خواهد کشید و هنوز کودک است بدون نگرانی و ترس موافقت کرد.»
هنوز وقتی از آن روز یاد میکند اشک دور چشمان محبوبه حلقه بسته میکند. از روز عروسی که برای هر کسی خاصترین خاطره زندگیاش است، برای محبوبه فقط ضجههایش را به خاطرش میآورد: «هر قدر میگفتم من میترسم، مادر من را با این مرد روان نکن، اما گپ از گپ گذشته بود و چارهای نبود. گریههای آن روزم را به یاد دارم. چون پس از آن هر روز گریه کردم و آغاز بدبختی من بود.»
ازدواج اجباری و زیر سن در افغانستان دلیل فرهنگی و اقتصادی دارد. این باور که دختر مال مردم است در ذهنیت عمومی جامعه ریشه عمیق دارد و مشکلات اقتصادی هم سالها از دختران قربانی میگیرد. هر دو عامل در سایهی طالبان بدتر شده است. گرسنگی در افغانستان به مرز کمپیشینهای رسیده است و از نظر فرهنگی نیز طالبان منتهای سیاست زنستیزی را در پیش گرفته است.
این گروه در آخرین اقدام، قانون امر به معروف و نهی از منکر را به مرحلهی اجرا گذاشته است. براساس این قانون، حتا صدای زنان «عورت» خوانده شده است. در بند ۸ ماده ۱۳ این قانون آمده است: «هرگاه زن بالغ برای حاجت ضروری از خانه خویش بیرون شد، مکلف است که صدا، روی و بدن خود را ستر نماید.»
محبوبه میگوید، روزی که مجبور به ازدواج شد، صنف چهارم مکتب بود و پس از ازدواج هرگز شوهرش اجازه نداده که دوباره مکتب برود.
شکنجه برای کاری که دست او نیست
محبوبه میگوید، در سن کم دردهای زیادی را تحمل کرده است. از روزی که به خانه بختاش رفته تا امروز، سرنوشت محتومش فقط خانهداری و بیگاری برای خانوادهی پر جمعیت شوهرش بوده است: «هیچ رحم بالایم نمیکردند. از کالا شویی گرفته تا پاک کاری و پختن نان در تنور را میگفتند باید انجام بدهم. چون خورد بودم توان انجام این کارها را نداشتم اگر لباس را درست نمیشستم لتوکوبم میکرد. اگر میگفتم من در تندور نمیتوانم نان بپزم، امباق بزرگم میآمد و لتم میکرد و برایم میگفت عروسی کردن را یاد داری، کار خانه را یاد نداری. به یاد دارم یک بار سیخ که آتش تندور را با او {آتش را} شور میداد به دستم محکم پچق { فشار داد} کرد و دستم شدید سوخت.»
شوهر محبوبه از سه زن قبلیاش هیچ فرزند پسری ندارد. او را گرفته بود که برایش پسر به دنیا بیاورد. اما محبوبه میگوید، به خاطر ضعف جسمی و فیزیکی، نگرانی روحی و روانی نتوانسته باردار شود.
او گفته است به خاطر کاری که دست او نیست شکنجه میشود: «شوهرم سه زن دیگر هم دارد و صاحب شش دختر است اما هیچ پسر ندارد. همیشه من را لت میکند که چرا صاحب فرزند نمیشوم و برم همیشه برچسپ نازا بودن را میزنند. برایم میگوید حتا اگر بمیرم هم برش مهم نیست ولی باید برایش یک پسر به دنیا بیاورم. اما من افسردگی شدید دارم و از لحاظ فیزیکی هم بسیار ضعیف هستم. داکتر برایم گفت تا زمانی که خوب نشوی امکان حمل گرفتن تو بسیار پایین است.»
محبوبه میگوید، در وضعیت کابوسواری که او گیر افتاده، روزبهروز وضعیت سلامتیاش به وخامت میرود: «از شوهرم متنفر هستم. وقتی طرفش میبینم حس نفرت پیدا میکنم. دوست ندارم در یک خانه باشم همراهاش، چی برسد در یک اتاق همرایش باشم و به من نزدیک شود. هربار وقتی به من نزدیک میشود بدم میایه، گریه میکنم و پیشش ناله و زاری میکنم ازم دور باشد. این زندگی و بودن با این مرد پیر برایم مثل یک کابوس و خواب ترسناک است.»
به گفتهی محبوبه، او بارها به داکتر مراجعه کرده اما هربار داکتر گفته است، به دلیل وضعیت ضعیف فیزیکی و افسردگی شدید توان بارداری را ندارد: «وقتی با یک مرد پیر زیر یک سقف باشی، همیشه لتو کوب شوی، طعنه بخوری، همرایت رفتار زشت بکنند و یک نفر نباشد که ازت حمایت بکند، آیا امکان دارد تشویش نکنم و از افسردگی خلاص شوم؟»
محبوبه میگوید، هر چند وقت یکبار از خانه شوهرش فرار کرده به خانه پدرش میرود، اما آنجا هم جایی ندارد: «پدرم میگوید همو شوهرت است پیر است یا ظالم با همان بساز… بارآخر همین یک ماه پیش وقتی فرار کرده خانه پدرم آمدم. {شوهرم} یک بوشکه روغن، یک بوجی آرد و کمی برنج برش خریده داد و پدرم همان دقیقه من را از خانه خود کشید و گفت برو با شوهرت و دیگر اینقدر قهر بیجا کرده خانهی من نیا.»
وقتی از آرزوهای محبوبه در زندگیاش میپرسم، میگوید، همیشه دعا میکند از خانه و زندگی شوهرش دور شود: «میخواهم از این درد و رنج خلاص شوم و یک روز فقط یک لبخند بزنم و زندگی خوش داشته باشم…جز یک روز خوشی و زندگی به میل دلم از زندگی دیگر هیچ چیزی نمیخواهم.»