اشاره: به دنبال نشر فراخوان از سوی رسانهی رخشانه در مورد روایت دختران دانشآموز، یک دختر دانشآموزش صنف دهم مکتب از کابل که به دلیل قوانین محدود کننده طالبان، از رفتن به مکتب باز مانده است ، روایتاش را از زندهگی در سایه حکومت طالبان به رسانهی رخشانه فرستاده است.
این روایتها تحت فراخوان ویژه برای بالا بردن صدای دختران دانشآموز که از رفتن به مکتب باز ماندهاند، منتشر میشود.
نویسنده: فاطمه حسینی
از زمانی که خود را شناختهام تمام دنیای من درس و مکتبم بوده است. زندهگی من با مکتب و درس شروع شده و مطمینم در همین راه هم پایان میابد.
از زمانی که به یاد دارم، پدر کارگرم تمام پولهای خود را برای درس خواندن من، پروین و زهرا خرچ کرده است. همیشه با دیدن نتایج ما در مکتب خوشحالی در صورتش گل میکند.. پدرم هیچ وقت برای ما نگفت که مکتب نرویم.
اما طالبان با آمدن شان مکتب را به روی ما بسته کردند. این تصمیم طالبان تنها ما را از مکتب محروم نکرد. خانه هم برای ما جهنم شد. قبلا وقتی گپ از ازدواج و عروسی میشد، مادرم میگفت: « فاطمه جان درس می خواند و داکتر میشود. من فاطمه را عروس نمیکنم.»
مادرم میگفت پروین کوچک است و با شوخی سر به سر خواهر کوچکتر از من میگذاشت و میگفت: « زهرا هم دیوانه است.» مادرم دست تنها تمام کارهای خانه را انجام می داد تا ما درس بخوانیم. مادرم همیشه برای دیگران یخن و جاکت میدوخت تا ما از پس هزینههای درس و مکتب بیرون شویم.
وقتی طالبان آمد، پدرم بیکار شد و برای ما گفت که خوب است که دیگر برای خریدن کتاب و کتابچه پول را خرچ نکنیم. مادرم هم بیکار شد. من تا بهار منظر بودم؛ اما طالبان مکتب را برای دختران باز نکرد.
پدرم من و خواهر کوچک ترم را نامزد کرد. پدرم آدم بد نیست؛ اما مردمی از طالبها بدتر، برایش گفتند وقتی درس نیست پس برای چی دخترهایش را به شوهر نمیدهد و خودش به خارج نمیرود تا بیغم شود.
مردم فکر میکند که مکتب بسته شد خیر است. اگر سال دیگر باز شود هم خیر است. اما سال دیگر ما چگونه درس بخوانیم؟ چگونه پیش رفت کنیم؟
وقتی یک دختر میگوید مکتب تمام زندگی من بود، به گپاش باور کنید. طالبها زندهگی ما را دزدی کردند. ارزش ما را با حیوانات برابر کرده است. ما را در خانه مثل لوازم اضافی ساخته است که پدرم باید ما را بفروشد تا کوچاش سبکتر شود و سبک بال تر فرار کند.
بعد از ده ماه بسته ماندن مکتب؛ من بارها دعا کردهام که ای کاش من هم در مکتب یا کورس شهید میشدم. در این صورت حداقل نام قبر من هم دانایی یا روشنایی گذاشته میشد. حالا نمی دانم چیکار کنم؟