الهه محمدی
حوالی ساعت هشت صبح روز سه شنبه روزی که حکومت افغانستان به یاد قربانیان حملات خونین در کابل و ولایت لوگر عزای عمومی اعلام کرده بود، در حومه شهر کابل با زنی که شاهد عینی حمله بر مکتب سیدالشهدا در دشت برچی بود، هم مسیر بودم. هر دو به مراسم فاتحه خوانی زرغونه نبی زاده و عادله کریمی از جان باختگان این حمله خونین در منطقه آسیابینی دشت برچی میرفتیم.
فاطمه زنی میان سالی که خانهاش در نزدیکی مکتب سیدالشهدا در دشت برچی موقعیت دارد، یکی از شاهدان عینی این رخداد است. او بلافاصله همین که در یک مسیر در حرکت بودیم از لحظاتی حرف میزد که با جسدهای تکه و پاره دختران دانشآموز مواجه شده بود.
او که ظاهرا در شوک ناشی از این حمله قرار داشت، گفت که سه شبانه روز لب به غذا نزده و خواب از چشمان او پریده است.
فاطمه فاصلهی ۲۰ دقیقهیی از سرک تا مسجد «نبوت» که مراسم فاتحه خوانی در آن برگزار شده بود را یکسره از حمله موتر بمب روز شنبه( ۱۸ ثور) بر مکتب سیدالشهدا حرف میزد. او زیر لب زمزمه میکرد :« در برچی دختر نماند. همه قتل عام شد».
همین که چشمانش به لوحهای بزرگی تزیین شده با عکسهای دختران نوجوان دانشآموز( زرغونه نبیزاده و عادله کریمی) بر دیوار مسجد نبوت، افتاد با صدای بلند شروع به شیون و زاری کرد. ما که وارد مسجد شدیم او دیگر به حالت عادی نبود.
مسجد پر بود از زنانی که برای همدردی با خانوادههای زرغونه و عادله آمده بودند. صدای ناله و فریاد مادران عادله و زرغونه و دیگر وابستگان آنان بر فضای مسجد سنگینی میکرد. یکی میگفت« خوار(خواهر) شیرینم به مکتب رفت و پس نامد» دیگری میگفت نونهالانشان را خدا از آنها گرفتند.
زرغونه نبیزاده
زرغونه هفده ساله بود. او هنوز سن قانونیاش را تکمیل نکرده بود و به قول مادرش به هیچ یکی از آرزو و آرمان هایش نارسیده زیر آوار خاک خوابید.
خانواده زرغونه میگوید، تنها دلیل که آن روز او به مکتب برود و دیگر هرگز برنگردد، تحویل دهی ۱۰۰ افغانی از بابت فطریه روزهاش بود که باید به ادارهی مکتب تحویل میداد تا مسئولان مکتب از آن پول برای دانشآموزان میز و چوکی خریداری میکردند.
باقر، پدر زرغونه با گلوی پر از بغض میگوید که دخترش گفته بود او باید آن مقدار پول را به اداره تحویل دهد و بعد از آن مکتب برای دو هفته دیگر تعطیل میشد.
زرغونه دانشآموز صنف یازدهم مکتب بود و آرزو داشت استاد شود و برای کودکان آموزش بدهد. مادر زرغونه میگوید که دخترش به علاوه مکتب به مرکز آموزشی نیز ثبت نام کرده بود. به گفته او زرغونه نصف روز در خانه مهرهدوزی میکرد و مصارف آموزشش را از آن طریق خودش بدست میآورد. باقر پدر زرغونه میگوید که گروههای افراطی اجازه ندادند تا دخترش به اهدافش میرسید.
از پدر زرغونه میپرسم که پس از مرگ بزرگترین دخترش به کودکانش اجازه مکتب رفتن میدهد، او میگوید که دیگر به هیچ عنوان بالای حکومت اعتماد نمیکند و تلاش میکند هزینه آموزش کودکانش را تامین کند تا آنان را به مکتب خصوصی بفرستد. مادر زرغونه میگوید که دخترش تنها هشت کتاب درسی از مکتب داشت که چهار کتاب آن را از دوستانش به امانت گرفته بود.
او میگوید که کودکانش را به مکتب خصوصی میفرستد و از اداره مکتب ضمانت برای تامین امنیت آنها میگیرد.
جسد سوخته زرغونه
عقربه ساعت چهار و نیم بعد از ظهر را نشان میداد که باقر خلاف انتظار تماسی از مادر زرغونه دریافت میکند:« در مکتب سیدالشهدا حمله انتحاری شده. زرغونه به خانه نیامده…»
باقر سراسیمه خودش را به مکتب میرساند. او میگوید اوضاع در دشت برچی چنان آشفته و بهم ریخته بود که گویا قیامتی برپا شده باشد.«همه دنبال گمشدههایشان میگشتند».
پدر زرغونه میگوید که شدت حمله به حدی قوی بود که تکه و پارچه بدن دختران دانشآموز روی زمین را پوشانده بود. او از همان ساعتی که موتر بمب انفجار کرده بود تا ساعت ۷ شام شفاخانه به شفاخانه دنبال دخترش گشته بود.
باقر در حالی که اشک میریخت گفت:« پس از چند ساعت زرغونه را در شفاخانه عالمی پیدا کردم. هیچ شناخته نمیشد. از انگشتر و ساعتش شناختم که دخترم است. صورتش کامل سوخته بود.»
مادر زرغونه با شیون و ناله میگوید که دو روز قبل برای دخترش لباس عیدی خریده بود بیخبر از این که او دیگر زنده نیست.
عادله کریمی
عادله کریمی و زرغونه نبیزاده عضو یک فامیل هستند. عادله ۱۷ سال سن داشت و دانش آموز صنف دهم مکتب بود. عادله تازه امسال چند مدتی میشد که از مکتب متوسطه به لیسه سیدالشهدا رفته بود. او کوچکترین عضو خانوادهاش بود.
ماهجبین، خواهر عادله که دانشجوی سال اول دانشگاه در ولایت بامیان است میگوید که او تاریخ ۲۳ ماه رمضان متولد شده و تاریخ ۲۶ این ماه جان باخته است.
ماجبین با چشمان پر از اشک از آرزوهای خواهرش میگفت و از این که چقدر درس میخواند و تلاش میکرد.
به گفته او عادله زبان انگلیسی میخواند و تصمیم داشت که رشته طب بخواند و داکتر شود.« همیشه میگفت طب میخوانم و میخواهم داکتر شوم ولی تروریستان به او اجازه ندادند.»
نبود عادله کریمی فضای خانه را بر پدر و مادرش، خواهران و برادرانش تاریک و مکدر ساخته است. ماجبین میگوید که فشار خون پدرش بلند است و این روزها با رفتن عادله وضعیتش بدتر شده است. اعضای خانواده تلاش دارند که کمتر به پدر عادله فشار وارد شود.
ماجبین میگوید که او نگران پدر و مادرش است که کوچکترین فرزند شان را از دست دادهاند.