اشاره: این گزارش مشترک از سوی رسانهی رخشانه و روزنامه گاردین، چاب بریتانیا منتشر شده است. روزنامه گاردین نسخه انگلیسی این گزارش را با اندک تفاوت در ویراست آن نشر کرده است.
فخریه جویا و لیدا احمدی
همزمان با اعلان خروج نیروهای خارجی به رهبری ایالت متحده امریکا از افغانستان و گسترش حملات جنگجویان طالب در خاک این کشور، روزانه صدها تن افغان کشورشان را ترک میکنند.
در این میان اما هستند کسانی که به قول معروف « نه پای برای رفتن دارند و نه جای برای ماندن» زنان مطلقه که به تنهایی زندگی میکنند. از وقتی که امریکا تصمیم به خروج نیروهایش از افغانستان گرفت، ترس برگشت دوباره طالبان و بدتر شدن اوضاع امنیتی در کشور، تبدیل به یک کابوس به همه افغانها به ویژه زنانی که تنهایی زندگی میکنند، شده است.
روزنامه گاردین و رسانه رخشانه با برخی از این زنان در مورد نگرانیهای آنان صحبت کردهاست. این زنان میگویند که در حدود هشت سال تنهایی که آنان تجربه کردند و آن هم در شرایطی که وضعیت افغانستان در حالت بهتری قرار داشت آنان به سختی توانسته بودند، برای ابتداییترین حقشان در جامعه سنتی و مردسالار افغانستان مبارزه کنند و اکنون اگر گروه طالبان دوباره به قدرت بازگردد، آنان هیچ راهی برای ادامه زندگی ندارند.
در طبقه هفتم یک ساختمان در حومهی غرب شهر کابل، دو زن به تنهایی زندگی میکنند. رقیه و طاهره. زنانی که حدود هفت و هشت سال شده که از همسرانشان جدا شدهاند.
طاهره و رقیه هرچند هر دو زنانی هستند که قبلا هیچ شناختی از هم نداشتند؛ اما ظاهرا سرنوشت مشترک، آنان را کنار هم قرار داده و حدود سه سال است که باهم زندگی میکنند. این هر دو در دنیای مهاجرت در کشور ایران متولد شدهاند.
رقیه زن ۳۳ ساله است. حدود ۱۲ سال قبل در سال ۲۰۰۹ هنگامی که هزاران نیروی خارجی و دهها کشور حامی در افغانستان حضور داشتند، او همراه خانوادهاش از کشور ایران تازه به کابل برگشته بودند، آن زمان رقیه با یک مردی که شناخت کامل از او نداشت، برای ازدواج توافق کرد. آن هنگام رقیه ۲۰ ساله بود. ازدواج رقیه با همسرش تنها ۷ سال توانست ادامه یابد. حاصل ازدواج رقیه و همسرش یک پسر ۱۲ ساله است که اکنون با خانواده همسر رقیه زندگی میکند. رقیه میگوید وقتی او از همسرش جدا شد، علاوه بر این که از یک رابطه احساسی و عاطفی فاصله گرفته بود، بلکه از سوی اعضای خانوادهاش نیز طرد شده بود.
رقیه از روزهایی میگوید که او در کابل هیچ سرپناهی نداشت:« وقتی از همسرم جدا شدم، پسرم پنج ساله بود. من جای برای بود و باش نداشتم. رفتم به خانه پدرم . پدرم در بستر بیماری بود نمیتوانست هیچ کاری برایم انجام دهد. هیچ مردی در زندگی نداشتم. برادرم چند سال قبل از آن فوت کرده بود. مادرم و دیگر اعضای خانواده گفتند حالا که بدون مشوره ما جدا شدی دیگر جای به این خانه نداری. همه توقع دارند که یک زن هرچه سختی آمد، باید تحمل کند. قصه معروفی که یک زن وقتی از خانه پدرش با لباس سفید عروسی میرود باید با لباس سفید (کفن) برگردد.»
او یک زمستان سرد را در یک خوابگاه دخترانه در کابل در بدترین شرایط در حالی که تنها یک کمپل با خودش داشت، سپری کرد. رقیه با پسرش وقتی در شبهای زیادی با گرسنگی مواجه شد، او مجبور شد پسرش را به خانواده همسرش تحویل دهد.« ترجیح دادم که پسرم گرسنه نماند ولی مجبور بودم دوری او را تحمل کنم.»
این داستان تلخ زندگی تنها مربوط به رقیه نیست. او در کنارش زنی هم سن و سال خودش را دارد. طاهره، زنی که وقتی ۱۹ ساله بود در اثر فشارهای خانوادگی مجبور به ازدواج شد؛ اما او نتوانست بیشتر از دو سال به زندگی مشترک با همسرش ادامه دهد. وقتی طاهره از همسرش طلاق گرفت، همه اعضای خانواده از طاهره فاصله گرفتند.
او میگوید:« آنها( اعضای خانواده) روی یک دسترخوان با من نان نمیخوردند. فکر میکردند من آدم درست حسابی نیستم.به غذا اگر دست میزدم کسی آن را نمیخورد میگفتن تو زن مطلقه هستی و آنچیزی را که تو پخته کنی نجس است. ما نمیخوریم.»
وقتی طاهره از رفتار تمامی اعضای خانواده به تنگ آمد، تصمیم گرفت دیگر به تمام قوانین پدرسالار حاکم در جامعه و بهخصوص خانوادهاش پشت پا بزند.
او یک سپیده دم صبح که هنوز آفتاب بر دشتهای هرات نتابیده بوده، هنگامی که موترهای مسافربری هرات را به مقصد کابل ترک میکردند، با یک دست لباس فرار کرد و خودش را به کابل رساند.
طاهره و رقیه در کابل سالها براساس قیودات جامعه سنتی بخاطر کرایه گرفتن خانه با چالش مواجه بودند، زیرا هیچ کس به آنها خانه کرایه نمیدادند چون آنان زنان تنها بودند.
طاهره و رقیه که اکنون برای یک پروژه سازمان بینالمللی مهاجرین( IOM) در کابل کار میکنند، و از زندگی کنار هم راضی هستند. آنان اکنون استقلالیت مالی شان را دارند و میتوانند به راحتی دوستان شان را در بیرون ملاقات کنند. اما این هر دو نگران بدتر شدن اوضاع است و میگویند اگر گروه طالبان شهرکابل را در اختیار بگیرند، آنان دیگر نمیتوانند به تنهایی زندگی کنند و مصارف زندگی اش را تامین نمایند.
آنان میگویند:« تصور برگشت طالبان برای ما وحشتناک است. تمام ترس و کابوس این روزهای ما از برگشت طالبان است. وقتی طالبان بیایند نمیتوانیم از خانه بیرون شویم. چون محرم نداریم.»
این زنان جوان از موضوع جهاد النکاح طالبان بیشتر نگران هستند. گروه طالبان به این باور هستند که براساس قانون اسلامی، مناطقی که تحت کنترل شان دارند، میتوانند از زنان به عنوان غنیمت جنگی استفاده کنند.
آنان میگویند:« موضوع جهادالنکاح گروه طالبان ما را خیلی نگران کرده است. اگر طالبان بیایند و این موضوع را جدی روی زنان تطبیق کنند آن زمان تنها کاری که میکنیم به زندگی خود پایان میدهیم. هرچند پایان دادن به زندگی دشوارترین کار دنیا است اما این یگانه و آخرین گزینه برای ماست.»
قصه زنان مطلقه و آنانی که به تنهایی زندگی میکنند، به طاهره و رقیه خلاصه نمیشود. در افغانستان هزاران زن با وضعیت مشابهی مواجه هستند. در طولانی ترین جنگ تاریخ امریکا در افغانستان و حضور دهها گروه تروریستی، هزاران زن همسران شان را در جنگ، حملات انفجاری و انتحاری از دست دادند و اکنون در گوشه و کنار این کشور به تنهایی زندگی میکنند.
در کابل هیچ ادارهی رسمی وجود ندارد که آمار طلاق را سالانه در افغانستان منتشر کند و آمار مشخصی در راستای تعداد زنان مطلقه در این کشور وجود ندارد.
در ولایت پروان نیز دو خواهر جوان و مجرد به تنهایی زندگی میکنند. صنوبر ۳۵ ساله و خواهرش که چند سال از او خوردتر است، در گوشهی از شهر چاریکار ولایت پروان در شمال افغانستان زندگی میکنند.
پدر و مادر صنوبر وقتی او نوجوانی بیش نبود، مریض شدند. آن زمان رژیم سیاه طالبان حاکم بود و تاکهای انگور شمالی در آتش خشم میسوخت. مکتبهای دخترانه بسته بود. زمینها سوخته بود. و زن بیشتر از چارچوب شریعت طالبانی جا برای تعریف نداشت.
پس از سقوط رژیم طالبان که شرایط برای آموزش و پرورش دختران مهیا شد، مادر و پدر آنها در گذشتند. فقر و یتیمی باعث شد که صنوبر و خواهرش به مکتب رفته نتوانند. صنوبر ۳۵ساله لیست بلندی از آرزوهای ناتماماش را باز میکند. او میخواسته داکتر شود و شرایط را بر وفق مراد بسازد؛ اما حالا تنها «آه» است که از آن لیست دیده میشود.«آرزو داشتم، درس بخوانم، تحصیل کنم، داکتر شوم و به جامعه و مردم خود خدمت نمایم، ولی مشکلات زندگی، فقر، ناداری، تنهایی همه و همه مانع تحصیلم شدند.»
وقتی ۱۰سال پیش، یگانه برادر صنوبر در یک حادثه ترافیکی جان میبازد، دیگر آنها میان حجم سنگين باورهای مردم تنهاتر میشوند و حالا باید برخلاف سلیقهی همسایهها باید نان پیدا کنند و برای کار به بیرون از خانه قدم بگذارند. صنوبر و خواهرش که قبل از آن هم در خانه خیاطی میکردند، با تلاش و کوشش صنوبر در بخش لباسدوزی برای زندانیان در دادستانی/سارنوالی ولایت پروان وظیفه میگیرد. دستمزد او شش هزار افغانی در ماه است که از داشتن این شغل راضی و از این که نانی برای خوردن پیدا میکند خوشحال است. حدود ۸ سال میشود که بهحیث خیاط در دادستانی این ولایت ایفای وظیفه میکند.
خانهی کاهگلی فرسوده پناهگاهی امن دو زنی است که سالها در آن تنها زندگی کردهاند. صنوبر و خواهرش وقتی آخرین مرد خانه را از دست دادند، دیگر خیلی به چشم همسایههای شان خوش نخوردند و آنها قطع رابطه کردند.
این قطع رابطه با دو زن زمانی صورت گرفت که همسایههای آنان براساس فرهنگ رایج حاکم بر جامعه، باور دارند که در خانهای اگر مرد نباشد، نباید روابطی با آن خانه برقرار کرد.
صنوبر و خواهرش دیگر به تنهایی عادت کردهاند. آنان در سرپناهی که نصف بیشتر آن در یک پروژه سرکسازی، تخریب شده، سالهاست که دور از اجتماع و اقوام شان زندگی میکنند. این دو خواهر در جامعه پدرسالار پروان، سالهاست که رنج مضاعف تنهایی و زنانگی شان را میکشند و به گوشهی از یک دنیا پرت شدهاند.
تا یکماه قبل صنوبر و خواهرش مصارف روزمره شان را از کار در خیاطی تامین میکردند اما اکنون او میگوید حدود یک ماه قبل هنگامی که جنگجویان طالبان بر ولایت پروان حمله کردند، او دیگر نتوانست به کارش برود.
او گفت:« جایی برای رفتن نداریم، پولی برای مصرف، حتا توان پرداخت کرایه یک قدمی راهم نداریم، شبها برای این که مبادا طالبان وارد خانه ما شوند، خواب از چشم ما پریده، ما شب تا صبح در ترس و نگرانی به سر میبریم.»