رقیه یکتا
در یکی از روزهای سال جدید ۱۴۰۰ هنگامی که همراه فاطمه یعقوبی در شهر نیلی به ساحه برای انجام کاری میرفتم، فاطمه براساس شناختی که سالها از آن مردم داشت، از همه دعوت کرد که بیایید در منبر تا در مورد یک سروی حرف بزنیم. تا ما به منبر رسیدیم، زنان و مردان همه در آنجا جمع شده بودند. منبر پر بود از حضور مردان و زنان که جای برای سوزن انداختن نمانده بود.
در میان اشتراک کنندگان، زنی که تازه زایمان کرده بود نیز حضور داشت. حضور زنی که تازه درد زایمان را پشت سر گذاشته است در این جلسه هیچ دلیلی نداشت جز دیدار با فاطمه یعقوبی، معاون پروژه توانمندسازی امرار معشیت روستایی موسسه آکسفام در دایکندی.
وقتی متوجه این صحنه شدم، ذهنم یکراست درگیر زندگی فاطمه یعقوبی شد. زنی که در روزهای سفر کاریام در دایکندی همواره همراهم بود. هنگامی که دلیل این همه محبوبیت فاطمه را پرسیدم، متوجه شدم که این زن از سال ۲۰۰۷ تاکنون مصروف کارهای اجتماعی، عدالت اقتصادی، عدالت جنسیتی به ویژه ظرفیت سازی و آگاهیدهی در مورد حقوق زنان و حضور آنان در سطح تصمیم گیری و رهبریت اقتصادی در جامعه است. بیشتر از چهارده سال کار برای زنان بهدور از هیاهو و حواشی آن، فاطمه یعقوبی را یک زن محبوب در نزد مردم به ویژه زنان معرفی کرده است. همه مردم بلا استثنا او را دوست دارند.
فاطمه یعقوبی و ۱۴ سال فعالیت اجتماعی در افغانستان
فاطمه متولد ۱۳۶۳ در شهر تهران است و ۱۲ سال درسهای مکتب را در آن کشور خوانده است. او در دنیای مهاجرت و زمانی که فقط دو سال داشت پدرش را از دست داد و خانواده او حامی و یا به اصطلاح عام سرپرست فامیل را از دست داده بود. فاطمه دو خواهر و یک برادر دارد که پس از مرگ پدرش، سرپرستی و مسئولیت آنها را مادرش به تنهایی به عهده گرفته بود.
مسئولیت و سرپرستی یک خانواده از سوی مادر فاطمه، با دشواریهای بیشماری مواجه بود. آن زمان فاطمه کودکی بود که هیچ شناختی از وضعیت نامناسب زندگی نداشت؛ اما او و خواهرانش باید قالی بافی میکردند تا در تامین خرچ و مصارف خانه در کنار مادرشان سهم میگرفتند. وقتی فاطمه به سن هفت سالگی رسید، علاقه شدید به مکتب داشت. مادرش با قبول تمام دشواریهای دنیایی مهاجرت فاطمه را شامل مکتب ساخت. فاطمه میگوید که دوران کودکی او با سختی و مشقت زیادی سپری شده است.
وقتی فاطمه به مکتب رفت، نصف روز کارهای دستی، مثل قالی بافی و دستبافی میکرد و از این طریق پول خرج و مصارف زندگی شان را پیدا میکرد.
همزمان با این فاطمه یکی از دانشآموزان نمونه و فعال مکتبش بود. چون او شبانه از ساعت ۱۲ تا چهار صبح درس میخواند. فاطمه کارهای اجتماعی خودش را از صنف نهم مکتب در ایران همراه یک موسسه که در راستای کمکرسانی برای مهاجرین افغان در آن کشور فعالیت داشت، آغاز کرد.
او در این موسسه بهعنوان کارمند ساحوی در راستای سروی و شناسایی افراد فقیر و زنان بیسرپرست کار میکرد. فاطمه میگوید که در این سالها او به روستاهای دوردست ایران سفر کرده است:« از صنف ۹ مکتب در ایران فعالیتهای اجتماعی خودم را آغاز کردم یک موسسه در ایران بود، بنام مولا علی که مربوط افغانها بود، به عنوان کارمند ساحوی کارم را آغاز کردم. برای ما لیست افراد فقیر را میداد و ما سروی میکردیم زنان بیسرپرست را شناسایی میکردیم. لیست تهیه میکردیم هر روز جمعه برای زنان فقیر مسائل دینی را آموزش میدادیم. در ختم هر ماه برای زنان بیبضاعت مواد غذایی میرسانیدیم.»
فاطمه از روزهای میگوید که او و همراهاناش از اثر نابلدی در کوچه و پس کوچههای شهر بزرگی مثل تهران راه شان را گم میکردند و به سختی راهی برای برون رفت از کوچههای بنبست پیدا میکردند.
سالها بعد پس از سقوط رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱ با خواهران و مادرش تصمیم گرفتند که به دنیایی مهاجرت و سختیهای آن دوران نقطه پایان گذاشته و به افغانستان برگردند.
آنان وقتی به افغانستان برگشتند به ولایت بلخ شهر مزار شریف رفتند. آن زمان فاطمه ازدواج کرده بود و یک کودک نیز داشت. آمدن به افغانستان خلاف تصور فاطمه، دشواریهای زیادی در پیداشت. او در شهر مزار شریف، مادرش یگانه حامی زندگی خودش را از دست داد و همسر فاطمه نیز در اثر بیکاری مجبور شد دوباره به ایران برود.
همسر فاطمه بعد از شش ماه کار در ایران دوباره به افغانستان برگشت. آنان با وضعیت بد اقتصادی مواجه بودند. خانم یعقوبی علاقه داشت که در کنار همسرش برای بهبود زندگی شان کار کند. او در شهر مزار شریف با یک موسسه به عنوان مسئول بخش زنان کارش را آغاز کرد. این کار برای فاطمه زیاد دوامدار نبود. بعد از مدتی او با همسر و کودکش از مزار به شهر کابل کوچ کردند.
پس از چند سال فاطمه در سال ۲۰۰۷ بهعنوان کارمند موسسه آکسفام در ولایت دایکندی صاحب وظیفه شد.
همزمان با این او دومین کودکش را بهدنیا آورد. رخصتی ولادی دفتر آکسفام برای زنان، شش ماه بود. شش ماه فاطمه یعقوبی به قول خودش تنها توانسته به کودکش شیر بدهد.
یکی از خاطرات تلخ زندگی فاطمه یعقوبی، مادری که بعد از رخصتی شش ماههاش دیگر در جریان روز موفق نشده به کودکش شیر بدهد، است:« غم انگیز ترین خاطره هیچ وقت از یادم نمیرود این بود که من نتوانستم کودکم را پس از شش ماه در جریان روز شیر بدهم. هر دقیقه قلبم برای کودکم میتپید. وقتی به ساحه میرفتم شیری که باید به کودک میدادم از سینهام بیرون میزد. این یک خاطره خیلی غم انگیز است که هرگز فراموشم نمیشود.»
او میگوید برای این که بتواند خودش را قناعت دهد چرا به کودکش شیر داده نمیتواند با خودش میگفته که« بتوانم پول حلال بدست بیاورم و بتوانم یک زن نمونه شوم که زنان میتوانند کار کنند و دست شان پیش کسی دراز نباشد، خیلی تلاش می کردم و بخاطری این که بتوانم توجیه کنم چرا کودکم را شیر داده نمیتوانستم، میگفتم برای کودکم لباس بهتر، غذای بهتر و زمینه بهتر در زندگیاش فراهم میکنم. اما قلبا و روحا ناراحت بودم .هنوز هم رنج میبرم از این موضوع.»
خانم یعقوبی وقتی برای کار در ساحه میرفت و زنان را برای سهم گیری در اجتماع تشویق میکرد، دچار چالشهای چند بٌَعدی بود. اول این که او خود یک زن و مادر یک کودک بود که نمیتوانست به او شیر دهد دوم این که فضای حاکم مردسالاری در مناطق دوردست حضور زنان را نمیپذیرفت. اکثریت مردان به خانم یعقوبی از این که کارمند یک موسسه بود به چشم نفرت میدیدند.
او میگوید روزهای که با مردمان روستا جلسه داشت و براساس پالیسی موسسه در جلسات باید زنان حضور میداشتند مردان روستا به آنها میگفتند که« زنان هیچی نمیفهمند هر معلوماتی که نیاز دارید ما برای تان تهیه میکنیم» این واکنش مردان برای فاطمه و همکارانش غیر قابل قبول بود. آنان پافشاری میکردند که در جلسات بعدی باید زنان حضور داشته باشند. او میگوید که بسیار زمان گرفت تا قناعت مردان روستاها را برای حضور زنان در جلسه، حاصل کنند.« مردان محل به شمول ملا امامها و علما با ما مخالفت میکردند. می گفتند شما زنان ما را به بیراهه میبرید»
به قول خانم یعقوبی وقتی در جلسه بعدی زنی به منبر حاضر میشد در اوایل صورتش را با چادر پنهان میکرد و پشتاش به سوی حاضرین در جلسه مینشست.
این روال برای یک مدت تقریبا طولانی ادامه داشت اما حضور فاطمه یعقوبی به عنوان یک کارمند زن در روستاهای بسیار سنتی و دهاتی دایکندی، برای زنان جرات این را داده بود که آنان بتوانند کم کم در جلسات سهم بگیرند و مثل مردان حرف بزنند.
خانم یعقوبی میگوید خلاف باورهای مردانه که میگفتند زنان هیچ نمیفهمند و آنان نباید برای مردان تعیین تکلیف کنند، اکنون رفتار مردان با حضور زنان در جامعه نسبت به سالهای قبل بسیار تغییر کرده و حالا در برنامههای توسعهیی که از سوی موسسه آکسفام که فاطمه یعقوبی کارمند آن است، زنان ۵۰ درصد در تطبیق آن برنامهها و جلسات سهم میگیرند.
فاطمه از حضور چشمگیر زنان در هر عرصه در ولایت دایکندی احساس خرسندی میکند و میگوید:« وقتی میبینم خوشحالم میشوم که زنان در جامعه سهم گرفتند و حضور پیدا کردند. این آرزوی قلبی من است.»
فاطمه یعقوبی یکی از نمونههای مبارزات بومی در جامعه زنان افغانستان هست که خلاف توقع جامعه پدرسالار خودش را از مخمصه زندگی روزمره که اکثریت زنان فراتر از چهار دیواری خانه نمیتوانند فعالیت کنند، بیرون کرده است.
او در کنار وظیفهاش در یکی از دانشگاههای خصوصی در دایکندی در تایم شبانه در رشته حقوق و علوم سیاسی تا سطح لیسانس درس خوانده است.